گروه استانهای دفاعپرس _ ابوالفضل بمانی؛ حماسه دفاع از حرمهای اهل بیت (ع) در سوریه و عراق همچون دوران دفاع مقدس دربرگیرنده گنجینههای ارزشمندی از رشادتها و هدایتگریهای این مسیر نورانی است که هر دم برگی از اوراق طلایی دیوان آن با شرح ماندگار دلاوریهای رزمندگان رشیدش و ایجاد تحول دروانی در آنان رقم میخورد.
«مجید غلامی» از جمله رزمندگان قمی مدافع حرم است که در جریان آزادسازی شهر بوکمال سوریه تا مرز شهادت پیش رفت؛ وی آنطور که خود میگوید، سابقه و گذشته خوبی نداشته و از اصل با جریان مدافعان حرم مخالف بوده است، لوتی مسلک و به تعبیر خودش اهل هر خلافی بوده. دارای روحیه و منش پهلوانی و ورزشکاری است و آنچه امروز «مجید» را از گذشته اش جدا کرده، انس با روضه سیدالشهدا (ع)، حرم امام رضا (ع) و همراهی با رزمندگان و شهدای مدافع حرم در سوریه است.
زندگی گذشته «مجید غلامی» به نوعی با شهید «مجید قربانخانی» شباهت دارد، شهیدی اهل و ساکن جنوب تهران تک پسر خانواده و لوتی مسلک بود و با قرار گرفتن در جرگه مدافعان حرم و شهادت در این راه، متحول و به حرّ مدافعان حرم مشهور شد.
فرصتی پیش آمد تا در گفتگویی صمیمانه شرحی از روایت دلدادگی و تحول «مجید غلامی» را از زبان خودش روایت کنیم:
لطفا خودتان را به طور کامل معرفی کنید
اینجانب مجید غلامی متولد ۲۴ تیرماه ۱۳۷۲ در قم و دارای کارشناسی تربیت بدنی از دانشگاه آزاد اسلامی واحد غرب تهران هستم؛ دوران خدمت خود را در مرزبانی ناجا گذرانده ام و در حال حاضر کشتی فرنگی و به طور حرفهای ورزشهای رزمی کار میکنم.
خانواده از لحاظ فرهنگی و اجتماعی شما را در برنامه هایتان همراهی میکردند؟
خانواده ام تفکرات و روحیات خاصی داشتند و با هم اختلاف شدید داشتیم. ماحصل این تضاد این بود که در سن ۲۷ سالگی، امسال دومین سال هست که روزه میگیرم و نماز میخوانم. از بچگی نسبت به الگوهای خانواده ام حساس و پیگیر بودم. وضعیت جوری بود که مسافرت هایمان را میگذاشتیم برای ایام عاشورا و تاسوعا و ماه رمضان و.. و خودم هم یک پسر شرّ و بازیگوش و اهل خلاف و دوستانم هم طیفهای خلافی بین مردم بودند.
مخالفت با نامگذاری تیم کشتی به نام شهدای مدافع حرم
راجع به رزمندگان مدافع حرم چه نظر و دیدگاهی داشتید؟
ابتدای کار، مخالف چنین مسائلی بودم. من دوران ورزشی خوبی داشتم، کشتی فرنگی را ابتدا در تهران کار میکردم بعد که آمدم قم، رییس هیئت کشتی فرنگی قم تغییر کرد و تیمی تاسیس شد به نام تیم کشتی فرنگی شهدای مدافع حرم قم. من این اسم را دوست نداشتم، چون اساسا با چنین مقولههایی مخالف بودم. خلاصه مشاجره کردیم بر سر اسم تیم و این بود که به خاطر عدم رعایت احترام پیشکسوت، از تمرین و کشتی در باشگاه منع شدم.
آشنایی شما با رزمندگان مدافع حرم از کجا و چه زمانی شروع شد؟
جرقه این موضوع برمی گردد به چهار سال قبل یعنی ماه رمضان سال ۱۳۹۶. از خدمت سربازی برگشته بودم، از کشتی خبری نبود، کلافه بودم. یک روز سوار تاکسی شده بودم بحث سوریه پیش آمد و من هم رگ منفی بافی ام بالا زد و شروع کردم به اظهار نظر مخالف. یکی از مسافران تاکسی با من مانوس شد و شماره از من گرفت و با هم رفیق شدیم و در فضای مجازی ارتباط گرفتیم؛ بعدا که فهمیدم پاسدار و از مسئولان اعزام به سوریه است، آتش بحث و اختلافمان بیشتر گُر گرفت. اما در همین گیرودار کلافگی بعد از خدمت، همان دوست پاسدار از من به عنوان مربی آموزش کشتی دعوت کرد.
ثبت نام شما برای اعزام به سوریه کی و کجا بود؟
وقتی رفتم سپاه و به عنوان مربی کشتی ثبت نام کردم، همان روز، ثبت نام اعزام به سوریه هم بود. به شوخی و طعنه گفتم «اسم مرا اول لیست بنویسید منم میام!» وقتی برگشتم منزل، اختلافاتی که با خانواده داشتم بالا گرفت و زدم بیرون. تا اینکه پیامک آمد که آماده باشید برای دوره آموزشی ۱۰ روزه جعفر طیار برای اعزام به سوریه. یقین کردم اشتباه شده. با دوست پاسدارم تماس گرفتم، گفت: حتما اشتباه شده و ما اصلا هیچ ظرفیتی برای اعزام نداریم. تا اینکه دوباره پیامک اعزام آمد.
حضور با لباس راحتی در آموزش
برای شما که با مقوله دفاع از حرم مخالف بودید، اعزام به دوره آموزشی چه حس و حالی داشت؟
ابتدای کار من فقط برای فرار از یک سری مسائل آمده بودم آموزش و از مسائل نظامی هیچ چیزی نمیدانستم. فقط تربیت بدنی بلد بودم. در همان ایام، هم اختلافاتم با دوستان و خانواده روزبروز بیشتر میشد و هم پدرم، از کارهای عجیب و غریب من کلافهتر شده بود. در همین گیرودار من هم آماده شدم برای اعزام به دوره آموزشی. با لباسهایی در شان شخصیت خودم که همه روی پوششم زوم کرده بودند، سوار اتوبوس شدم. شب اول هم که رسیدیم پادگان، انگار نه انگار که آموزشی در کار است، تاب و شلوارک پوشیدم و یک راست رفتم روی تخت خوابیدم در حالی که دیگران آماده آموزش میشدند.
مخالفت شدید پدرم با اعزام به سوریه
وقتی به آموزش رفتید، خانواده تان در مورد اعزام به سوریه چه عکس العملی نشان دادند؟
خانواده ام که فهمیدند رفتم آموزش، کارم سختتر شد. موقع اعزام به سوریه، پدرم همراه من آمد و به اعتراض گفت: برای چی پسرم را شستشوی مغری داده اید؟ لذا موفق به اعزام نشدم و وضعیتم بدتر شد. با یک سری از دوستان تصمیم گرفتیم برویم کربلا، آنهم نشد. برگشتیم قم، از همه جا بریده بودم، شب شهادت امام رضا (ع) بود و نشستم با آقا درد دل کردم. در همان حال، فرمانده آموزشی مان تماس گرفت و گفت «امشب پروازداریم برای سوریه»، خلاصه با دعوا ساکم را بستم و عازم شدم.
همراهی با شهید عسکری جمکرانی و آغاز تحول درونی
اولین اعزام به سوریه برای شما که هنوز با فرهنگ دفاع از حرم همخوانی نداشتید، چگونه بود؟ خاطرهای هم دارید؟
من با این فرهنگ هنوز زیاد چفت نشده بودم، اما دو سه عامل به من شوک وارد کرد و مرا تکان داد. اول همراهی با معلم شهید «مجید عسکری جمکرانی» بود که حدود ۷۰ روز با هم بودیم، هم در دوره آموزشی در ایران و هم در اعزام به سوریه. حرفهای آقا مجید از باطن پاکی بر میخاست که بر دل مینشست و نور ایمان را در دل من زنده کرد و لذا از سومین روزی که در آموزش بودیم، تصمیم گرفتم آدم دیگری بشوم و این بود که ارتباطم را با خدای مهربان با خواندن نماز آغاز کردم.
عامل دوم روضههایی بود که «هادی خادم» در محل استقرار میخواند بویژه آخرین روضه که شب شهادت امام حسن عسکری (ع) بود و فردای آن روز، «مجید عسکری» شهید شد و عامل سوم هم، روایتگری از شهدای مدافع حرم بخصوص یکی از فرماندهان شهید فاطمیون، مرا متحول و بیدار کرد.
وقتی در سن ۲۷ سالگی برای اولین بار نماز خواندم
حال و هوای تغییر درونی تان چگونه بود؟ آیا برایتان لذت بخش بود؟
لذتش به این بود که برای نخستین بار نماز خواندم، برای اولین بار هنگامی که در آذر ۹۶، حدود ۱۰ روز در بیمارستان حلب بستری بودم، به همراه یکی از رزمندگان حیدریون عراق، دعای کمیل خواندم و در عبارت «سریع الرضا» از خدای بزرگ توفیق زیارت امام هشتم را خواستم.
سفر عشق از سوریه به کربلا
بالاخره توفیق زیارت نصیب تان شد یا خیر؟
وقتی شهر بوکمال در استان دیرالزور از دست تروریستهای داعشی آزاد شد، شهید حاج قاسم سلیمانی دستور داد، ۱۱۰ نفر از نیروهای مستقر در مناطق مختلف نبرد در سوریه، با قرعه کشی به کربلا اعزام شوند. من همچنان به شوخیها و شیطنتها و شلوغیهای خودم ادامه میدادم. یک روز مرا صدا زدند و گفتند الان دوست داری کجا باشی؟ گفتم معلومه کربلا. چون تا حالا نرفته بود. اربعین آن سال رفتیم مرز رو بستند. فرمانده گفت نامت در قرعه کشی در آمده آماده باش که فردا بروی کربلا. گفتم: آقا ما را سرکار گذاشتید! گفت: نه جدی هست و باید بروید!
از اینکه قرعه کشی زیارت سیدالشهدا (ع) به نامتان در آمد، تعجب نکردید؟
از خدا توفیق زیارت امام رضا (ع) و سیدالشهدا (ع) را خواسته بودم، ولی اینکه از سوریه و زیارت حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) بروم کربلا خیلی برایم شیرین بود. بار اولی که در یگان ما قرعه کشی کردند، به نامم در آمد و گفتند به خاطر شیطنت هاش، نباید بره. بار دوم به نام شهید مجید عسکری در آمد که شهید شده بود و به زیارت ارباب بی کفن شتافته بود. بار سوم به نام دوستم مجید استاک در آمد که به خاطر مجروحیت منتقل شده بود به ایران. نوبت بعدی به نام یکی از رفقایم در آمد که در سفر اربعین تا مرز با هم بودیم، اما او توانست از مرز عبور کند و من نتوانستم و مرز بسته شد، این رفیق ما گفته بود کسی را سراغ دارم که خیلی علاقه به زیارت امام حسین (ع) دارد و من را معرفی کرده بود و بالاخره تایید شدم و این بود که فرمانده ام صدایم زد.
حس و حال اولین زیارت آقا سیدالشهدا (ع) چگونه بود؟
شب یلدای سال ۱۳۹۶ کربلا بودم. واقعا دلم گرفته بود و حس و حال عجیبی داشتم. از دوستان همرزمم جدا شدم و رفتم حرم حضرت عباس (ع) و قرار بود سر ساعت خاصی برگردیم به حرم سیدالشهدا (ع). من خیلی بیشتر از زمانی که قرار گذاشته بودیم، انجا مانده بودم تا اینکه یکی از بچههای حشدالشعبی آمد و گفت: کجایی؟ همه داریم دنبالت میگردیم؟ بعد گفت: دعوت شدی به سرداب حرم امام حسین (ع) که برای بچهها تربت بیاوریم.
تشرف به سرداب حرم سیدالشهدا (ع)
تشرف به سرداب سیدالشهدا (ع) توفیق بزرگی است. چه خاطرهای از این مکان مقدس دارید؟
عطر و بوی خوبی از آنجا میآمد. انگار ندایی از مضجع شریف سیدالشهدا (ع) رسید که آقا میفرمودند: بخاطر من دست از کارهایت بردار. همان جا با خودم عهد کردم کارهای خلاف را کنار بگذارم و گذشته ام را جبران کنم. به لطف خدا از آن موقع با آقا اباعبدالله الحسین (ع) ارتباط خیلی خوبی دارم. گویی تولد دوباره من در شب یلدا و از آن سرداب مقدس شروع شد؛ من زندگی لاکچری داشتم، اما همواره در سختی بودم و آرامش نداشتم، اما بعد از آن هر وقت به سمت هیئت سیدالشهدا (ع) میروم و با خود آقا درد و دل میکنم و اشک میریزم، انگار آبی روی آتش است و آرامش میگیرم.
موقعی که خبر شهادت سردار شهید سلیمانی را شنیدید، چه عکس العملی نشان دادید؟
موقع شهادت سردار سلیمانی حرم امام رضا (ع) بودم که آقای فرحزاد در سخنرانی شان خبر شهادت را دادند، خیلی شوکه شدم. من سردار را بعد از آزادسازی بوکمال همان موقع مجروحیتم در مسجد این شهر دیده بودم. یادم میآید در اعزام به سوریه که ۶۵ روز طول کشید، همزمان با شهادت شهید مجید عسکری، من هم مجروح شدم و مرا به بیمارستان حلب انتقال دادند. وقتی خبر شهادت شهید عسکری را شنیدم خیلی ناراحت شدم و چیزی بیشتر از همین حس و حال را موقع شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی داشتم.
بعد از این تغییر رفتار، آیا شاهد تغییری در خانواده و دوستانتان هم هستید؟
قبلا مخالفت خانواده با من شدیدتر بود، ولی در حال حاضر نرمتر شده اند. چند تا از دوستانم هم عوض شده اند و الان با عنایات اهل بیت (ع) از زمان شیوع کرونا، نزدیک دو ماه و نیم هست که پول روی هم میگذاریم و در تهیه و آماده سازی و توزیع بستههای معیشتی، مواد ضدعفونی، ماسک، لباس، میوه و هر آنچه مورد نیاز کادر درمانی و بیماران و نیازمندان است، تلاش میکنیم.
نظر شما در باره حرّ مدافعان حرم، شهید «مجید قربانخانی» چیست؟ چه توصیهای به جوانان مثل خودتان دارید؟
شهید قربانخانی را میشناسم. ما کجا و مقام «داش مجید» ما کجا؟ این شهید عزیز هم در راه اهل بیت (ع) قدم گذاشت و متحول شد. از این مجیدهای متحول شده که دوستان فراوانی مثل خودشان هم دارند، در شهر زیادند. به جوانان همردیف خودم سفارش میکنم از حرام خوری پرهیز نمایند، خود را وقف کمک به مردم کنند و انس و توسل به اهل بیت (ع) بخصوص سیدالشهدا (ع) را سرلوحه امور زندگی خود قرار دهند.
انتهای پیام/