از حضور در مسابقات فوتبال تا عشق به خدمت سربازی و دفاع از کشور

شهید «رسول اسدزاده» با شروع دفاع مقدس با لباس خدمت مقدس سربازی در جبهه‌های جنگ به پاسداری از کشورش پرداخت. وی هنگام پاسداری از وطنش در تاریخ 14 آبان‌ماه 1366 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
کد خبر: ۳۹۵۷۳۴
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۲ - 12May 2020

از حضور در مسابقات فوتبال تا عشق به خدمت سربازی و دفاع از کشور

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی، شهید «رسول اسدزاده» در 6 خرداد‌ماه سال 1346 در تبریز به دنیا آمد. وی با شروع دفاع مقدس با لباس خدمت مقدس سربازی در جبهه‌های جنگ به پاسداری از کشورش پرداخت. وی هنگام پاسداری از وطنش در تاریخ 14 آبان‌ماه 1366 در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

رسول پنچمین فرزند خانواده بود. دوران کودکی رسول در کنار خواهران و برادران و دوستان هم سالش در محله چایکنار (فارابی) گذشت. آن روزها خیابان چایکنار به صورت فعلی نبود بلکه از مناطق محروم به شمار می‌آمد.

کوچه‌ها تنگ بود و امکان رفت و آمد ماشین در آن زمان زیاد نبود. داخل چایکنار چند زمین فوتبال درست کرده بودند که اکثر جوانان شهر برای بازی فوتبال به آنجا می‌آمدند و بین تیم‌های محلات مسابقه برگزار می‌شد. یکی از بازی‌ها و تفریحات رسول و دوستانش تماشای بازی‌های فوتبال بود و گاهی هم با هم سن‌وسال‌هایش تیم فوتبال ایجاد کرده و با هم مسابقه می‌دادند.

عشق به سربازی:

چند سالی می‌شد که جنگ در کشور شروع شده بود. میهن اسلامی مورد تهاجم دشمن بعثی قرار گرفته بود. رسول حالا که جوان رشیدی شده بود، تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود. به خاطر شرایط جنگی کشور برخی از دوستانش سعی می‌کردند او را از این تصمیم منصرف کنند و برخی به رسول می‌گفتند: اگر جبهه بروی زندگی‌ات از بین می‌رود و بیچاره می‌شوی! ولی پاسخ رسول در مقابل این حرف‌ها یک جمله بود: وظیفه اکنون ما این است که جبهه برویم و از دین و ناموس کشورمان دفاع کنیم.

رسول می‌گفت: خون من از خون سایر جوانان میهن‌ام رنگین‌تر نیست. اگر برای دفاع به جبهه‌ها نرویم روزی باید در شهرهای خود با دشمن روبرو شویم و آن روز خیلی دیر خواهد بود و ما شرمنده خواهیم شد. رسول در تاریخ 18 شهریورماه 1365 لباس مقدس سربازی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را برتن کرد و یکی از پاسدار وظیفه‌های لشکر عاشورا شد و همیشه می‌گفت بعد از پایان خدمت سربازی در سپاه ثبت‌نام خواهم کرد و برای همیشه پاسدار انقلاب خواهم شد.

نامه های تسکین دهنده:

رسول جوانی بسیار عاطفی بود و در فرصت‌هایی که به دست می‌آمد نامه‌هایی را برای پدر و مادر و خانوادش می‌نوشت و آن‌ها را از اوضاع و احوال خود با خبر می‌ساخت. او سعی می‌کرد به وسیله این نامه‌ها از اضطراب و نگرانی پدر و مادرش کم کند. آن روزها(مهر ماه سال 1365) لشکر عاشورا در اردوگاه شهید ریزه‌وندی باختران(کرمانشاه فعلی) مستقر بود و هم در آموزش نظامی لشکر خدمت می‌کرد.

در مواقعی که برای مرخصی به تبریز می‌آمد، در خانه آرام و قرار نداشت. اهل خانه اصرار می‌کردند که در خانه بماند و استراحت کند ولی رسول می‌گفت من چطور در اینجا استراحت کنم در حالی که جوانان این مملکت در دشت و بیابان‌ها روی خاک و سنگ‌ها می‌خوابند.

آخرین وداع:

وی در آخرین وداع، با اصرار، مادرش را راضی کرده بود که از درب خانه بیرون نیاید؛ به مادرش می‌گفت خانواده شهدا الگو هستند باید از آن‌ها صبر کردن را یاد گرفت. مادرش می‌خواست تا سر کوچه برای بدرقه‌اش برود ولی رسول اجازه نمی‌داد و می‌گفت مادر جان شرمنده‌ام نکن. مادر گفت: بیا صورتت را ببوسم، رسول، مادر را دلداری داد وگفت نه مادر نبوس، بوسیدن جدایی می‌آورد و او با دعای پدر و مادر رفت.

مادر یادش افتاد که یکبار به او گفته بود مادر حالا من به جبهه می‌روم آیا شما به شهادتم راضی هستید یا به جانبازی‌ام؟ و مادر بهت زده مانده بود که چه جوابی بدهد. مادر با سوال عجیبی روبرو شده بود فکر کرد که طاقت جانبازی و درد و زخم جوانش را ندارد، گفت: رسولم تحمل جانبازی‌ات را ندارم؛ رسول گفت: پس مادر جان راضی به شهادتم هستی؟ مادر گفت: تو را به خدا می‌‌سپارم و اگر در این راه مقدس خداوند شهادت را برایت مقدر کرده من به شهادتت افتخار خواهم کرد. حالا مادر آخرین خداحافظی‌اش را با جوانش می‌کند و او راهی جبهه‌های نبرد می‌کند.

شلمچه خونین:

رسول به خط شلمچه که واحد محل خدمتش در آنجا مستقر بود می‌رود، بعد از عملیات کربلای 5 در دی‌ماه 1365 منطقه شلمچه برای عراق اهمیت زیادی داشت و لذا آتش دشمن در آن منطقه خیلی شدید بود و کوچک‌ترین تحرک را در نظر می‌گرفتند. رسول و همرزمانش در یک ماموریت پدافندی در منطقه شلمچه بودند که یکی از دوستان رسول مجروح می‌شود و به زمین می‌افتد و رسول را صدا می‌زند تا به او او کمک کند.

با اینکه دشمن آتش شدیدی در منطقه داشته ولی رسول برای کمک به همرزم مجروحش از سنگر خارج می‌شود تا او را به داخل سنگر منتقل کند که خمپاره دیگری در چند قدمی آن‌ها فرود می‌آید و ترکش‌های خمپاره، سینه و کمر رسول را بوسه  باران می‌کنند.

تن مجروح رسول به وسیله آمبولانس به اورژانش و سپس به بیمارستان منتقل می‌شود ولی روح بزرگش دیگر تاب ماندن نمی‌آورد و در تاریخ 14 آبان‌ماه 1366 به سوی ملکوت پرواز می‌کند و رسول مهمان سفره «عند ربهم یرزقون می‌شود».

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها