به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «عباس پورعباس» در 6 دیماه 1339 در شهر میانه چشم به جهان گشود. وی در حین تحصیل در مقطع دبیرستان به جبهه اعزام شد و پس از حضور مناطق عملیاتی سرانجام در تاریخ 9 شهریورماه 1363 در جزیره کوشک مفقودالاثر شد و به جمع یاران مفقودیاش پیوست.
زندگینامه:
شهید «عباس پورعباس» سال 1339 در شهرستان میانه به دنیا آمد. پس از اتمام دوره ابتدایی و راهنمایی برای ادامه تحصیل در هنرستان شهید «غفور رئیسی»، رشته اتومکانیک را برگزید. در تمام راهپیماییها فعالانه شرکت داشت. کلاس چهارم هنرستان بود که برای اولینبار و به عنوان اولین نیروی داوطلب از شهر میانه برای رفتن به جبهه اسمنویسی کرد. هرچند به خاطر حضور در جبهه دو سال از تحصیل عقب افتاد ولی همیشه تاکید میکرد انسان باید از امتحان الهی قبول شود نه امتحان تحصیلی. و به راستی که خداوند نیز او را از امتحان خویش سربلند بیرون آورد.
وی اعزام اول را در واحد ادوات لشکر عاشورا گذراند. سه ماه بعد به میانه برگشت و دوباره و پشت سرهم در جبههها حضور یافت. همیشه میگفت تا جنگ هست و من شهید نشدهام، در جبهه خواهم بود. اگر لیاقت آنرا داشتم که شهید شوم چه بهتر؛ زیرا یکی از آرزوهای من شهادت است.
حدود 18 ماه بود که در جبهه حضور داشت. در این مدت فقط یکبار ترکش به دستش اصابت کرده بود. هنگام رفتن به دیدار حضرت امامخمینی (ره) ماشینشان تصادف کرد و عباس به مدت دو روز، بیهوش در بیمارستان بستری شد و زخمی به خانه برگشت. با این که هنوز بهبودی کامل نیافته بود اما به خاطر عملیاتی که در پیش بود خودش را به جبهه رساند و پس از عملیات به مرخصی رفت.
اینبار در سپاه عضو شد و سه ماه در سپاه میانه خدمت کرد. در این فاصله نامزد کرد و ششماه دیگر به جبهه رفت. وقتی برگشت، زندگی مشترک خود با همسرش را آغاز کرد. اما فقط پس از دوماه زندگی مشترک به جبهه برگشت و اینبار 26 آذرماه 1363، مفقود شد و جنازهاش هیچوقت به دست خانوادهاش نرسید.
ششماه پس از شهادتش صاحب فرزند پسری شد که بنا به وصیت خودش که اگر پسر بود اسمش را مهدی بگذارید تا به راستی سرباز امامزمان (ع) باشد، نامش را "مهدی" گذاشتند.
خصوصیات بارز شهید:
در انجام فرایض دینی و ترک محرمات کاملا کوشا بود. در راه مبارزه با دشمنان طاقت ماندن در شهر و خانه را نداشت. خود را مسئول پاسداری از انقلاب و نظام میدانست.
خطرات، همرزم شهید:
سال 1363 قرار بود ماموریتی به دو نفر از بچهها داده شود. ماموریت طوری بود که اول باید با قایق موتوری میرفتند و بعد قسمتی از راه را با بلم. آخر نیزارها یکی از بچهها منتظر میماند و نفر بعدی با لباس غواصی به ماموریت ادامه میداد. به خط دشمن نفوذ کرده، اطلاعات میآورد. بچهها همگی مشتاق رفتن به این ماموریت بودند.
فقط یک دست لباس غواصی داشتیم و بچهها از دست هم میربودند و فرار میکردند. سرانجام عباس این لباس را از دست بچهها گرفت و زیرپایش گذاشت و گفت: من به این ماموریتمیروم. هرکس جرات دارد لباس را از من بگیرد. همه بچهها التماس کردند که عباس تو تازه دامادی و مسافری در راه داری، اجازه بده ما برویم.
عباس هم گفت: ازدواج کردم تا دینم کامل شود و خدا دوستم داشته باشد و مانعی برای شهادتم وجود نداشته باشد. ساعت 12 شب لباس غواصی را پوشیده، همراه ابوالفضل فرهمند، راه افتادند. اول با قایق موتوری و بعد تا آخر نیزارها هم با بلم میرفتند. آنجا ابوالفضل داخل بلم منتظر میماند و عباس به طرف خط دشمن پیش میرفت.
برادر فرهمند تعریف میکرد منتظر بازگشت عباس بودم اما تا صبح خبری نشد. حوالی طلوع آفتاب به اجبار منطقه را ترک کردم. اگر میماندم دشمن متوجه میشد.
هرچه منتظر ماندیم از عباس خبری نشد. بچههای اطلاعات چندروزی به قصد پیدا کردن عباس همهجا را زیرپا گذاشتند. از دیدگاه، منطقه را زیرنظر گرفته بودند بلکه عباس برگردد. با گذشت روزها همه باور کردند، دیگر نمیآید. قطع امید کرده و او را به عنوان شهید جاویدالاثر اعلام کردند.
فرازی از وصیتنامه شهید:
برای اینکه انسان خودش را دائم در آتش جهنم نسوزاند و به وعدههای خداوند که بهشت میباشد دست یابد، میتواند با دعا، نیایش و تزکیه نفس به این افتخارات دست پیدا کند. نباید به خاطر یکی دو روز زندگی ننگین، این جهان فانی را به آن دنیای ایدی و غیرفانی بفروشد.
وای به آنان که چهرههایشان مثل مومن و باطنشان مثل آتش میسوزند. از دست آنان هیچکس در امان نمیباشد.
استقلال از مهمترین فرایض و خواستههای اسلام اصیل محمدی (ص) میباشد و برای رسیدن به آن باید از جان مایه گذاشت. پس با تزکیه نفس به عبودیت یکتا چنگ بزنید.
انتهای پیام/