به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، جنگ و جنگیدن همه جبهه نبود، اتفاقات دیگری هم در جبهه رقم میخورد که فضای سخت و سنگین میدان جنگ را تغییر میداد. اتفاقاتی هر چند کوچک که در روحیه رزمندهها تاثیرخود را میگذاشت و دلهای آنان را به منبع لایزال الهی متصل میکرد. اتصالی که باعث میشد رزمندگان اسلام در شرایط سخت و دشوار با توکل و توسل به خدا مسیر پیش روی خود را طی کنند. اعیاد و مناسبتها فرصت خوبی بود تا رزمندهها در کنار یکدیگر با برگزاری برنامههای فرهنگی حال و هوای جبههها را عوض کنند.
همزمان با ایام ولادت امام حسن مجتبی (ع)، جعفر طهماسبی از رزمندگان لشکر سیدالشهدا (ع) با انتشار تصاویری از جشن میلاد امام حسن (ع) در جبهه روایت کرد: سال ۱۳۶۶ بچههای تخریب در مقر جمع شدند تا جشنی برپا کنند. دعوا سر این بود که بزنند یا نزنند، اگر قرار شد کف بزنند، دو انگشتی بزنند، اینها دغدغه بچهها بود که خدای نکرده از حد شرعی بیرون نروند.
شهید غلامرضا زغفری در بازیهای نمایشی هم هنرمند بود، اما به سختی قبول میکرد روی سن تئاتر برود.
ایام ولادت امام حسن (ع) بود و بچهها توطئه کردند که من و رسول و غلامرضا را با هم روی سن بفرستند. موضوع تئاتر در مورد خیانت بعضی از فرماندهان سپاه امام حسن (ع) بود. شب پانزدهم ماه مبارک رمضان بود که داخل حسینیه الوارثین روی سن رفتیم و پرده کنار رفت.
غلام و رسول سر سفره مشغول خوردن غذا بودند و من هم در کنار سفره ریاکارانه مشغول تسبیح انداختن بودم و گاهی اوقات هم نصیبی از سفره میبردم. غلام در خوردن به کسی امان نمیداد و هرچه دستش میآمد، داخل دهانش میگذاشت و کوزه آب را بالا میکشید. برنامه این بود در حال خوردن غذا شهید طحانی که جزو فرماندهان با وفای امام حسن (ع) بود، وارد جمع ما میشد و به هرکدام از ما چیزی میگفت و صحنه تمام میشد.
شهید طحانی آمد و حرفها رد و بدل شد و پرده را کشیدند. من دیدم غلام روی سن در حال دست و پا زدن است. اول فکر کردم شوخی میکند، اما دیدم نه، نفس نفس میزند، انگار داشت خفه میشد. با رسول دویدیم سمتش و دهانش را باز کردیم دیدیم یک شاخه سبزی ریحون نصفش داخل حلق و نصفش بیرون از دهان گیر کرده. من شاخه ریحون را کشیدم و رسول هم فکش را فشار داد و غلام هرچه خورده بود بیرون داد و اینگونه تئاتر را به هم ریخت، حسینیه شد یکپارچه خنده.
انتهای پیام/ 141