معرفی کتاب؛

«از حجله تا حرم»

کتاب «از حجله تا حرم» به مرور زندگینامه و خاطرات «علی آقایی حمل آباد» از شهدای مدافع حرم استان اردبیل پرداخته است.
کد خبر: ۳۹۸۷۴۶
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۶ - 28May 2020

«از حجله تا حرم »

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس  از اردبیل، کتاب «از حجله تا حرم» به مرور زندگینامه و خاطرات «علی آقایی حمل آباد» از شهدای مدافع حرم استان اردبیل پرداخته که به کوشش «لیلا نظری گیلانده» و با ویراستاری «محمد حسین حسین‌پور» به نگارش در آمده است.

این کتاب 289 صفحه‌ای را انتشارات «خط هشت» در سال 1396 به سفارش و حمایت اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس چاپ و منتشر کرده است.

برشی از متن کتاب:

شبِ ششم اسفند ماه قرار شد گردان علی وارد عمل شوند و گردان ما به عنوان احتیاط پشتیبانی کنند.

آن شب نماز را به جماعت خواندیم و بعد از آن به دنبال علی رفتم.

او را دیدم و همدیگر را گرم در آغوش گرفتیم و بوسیدیم.

دو شکلات از جیبم پیدا کردم و دادم به او.

بگیر اینا رو. راه زیادی در پیش دارید. امکان داره گشنه و یا تشنه بشی توی راه.

مانند همیشه در جا خواست جبران کند.

دست کرد و از توی جیبش شکلاتی در آورد تا به من بدهد. دستم را کشیدم کنار.

الان دیگه وقتش نیست پسر. نگهدار واسه خودت.

مطمئن بودم که آن را نخواهد خورد و حتما به یکی خواهد داد.  

بلافاصله بعد از آنها، ما هم حرکت کردیم.

مقداری از مسیر را طی کرده بودیم که گفتند شما باید اینجا منتظر بمانید تا نیروهای قبلی وارد عمل شوند.

شهر حالت طولی داشت و ساختمان‌هایش با دورچین سنگی ساخته شده بود.

 اگر می‌خواستیم وارد حیاط بشویم باید سنگ‌ها را خراب می‌کردیم و وارد می‌شدیم.

دو سه ساعتی خبری نبود تا اینکه خبر رسید درگیر شده‌اند.

 در گردان یک فرمانده گروهان دو بودم.

گردان یک، گردان خط شکن بود.

یعنی گردان خط شکن بودیم و علی هم فرمانده گروهان سه بود. یکی از گردان‌های‌مان هنوز تامین نیرو نشده بود.

 ارکان گردان 10 پانزده نفر بودند و برای اینکه معطل نمانند، آنها را در سه گردان دیگر ادغام کردند.

چون علی ستوان یک بود و یکی از بچه‌ها سروان، عزت نفس علی باعث شد تا او اتوماتیک‌وار تقاضای واگذاری فرماندهی‌اش را بکند.

در حالی که او مدت‌ها با نیروها کار کرده بود اما به اصرار خودش و موافقت فرمانده‌مان در گروهان خودشان شد فرمانده دسته یک.

گروهان دو و سه در یک محور و در کنار هم عملیات انجام می‌دادند.

دو سه ساعت بعد از عملیات، گروهان ما و علی، اولین گروهان‌هایی بودیم که باید به هم ملحق می‌شدیم.

یک لحظه یکی از بچه‌های اطلاعات به من گفت: «علی و همرزمانش به نقطه الحاق رسیده‌اند.»

تعجب کردم که چطور در کمتر از دو ساعت توانسته مسافت زیادی را پاک‌سازی کرده و در محل حاضر شود.

در حالی که درگیری آنچنان گسترده بود که ما هنوز نصف کارمان را هم انجام نداده بودیم.

علی آنقدر مهارت داشت که قبل از موعد مقرر، در محل حاضر شده و مواضع دشمن را تصرف کرده بود.

همانجا شجاعت و کار بلد بودنش برایم مسجل شد.

برای اینکه روحیه نیروها را حفظ کرده باشم، گفتم:« اشکال نداره کارهاتون رو سریع انجام بدید تا به نقطه مورد نظر برسیم».

به مسیری رسیدیم که دیدم تعدادی به عربی صحبت می‌کنند.

علی فرمانده دسته یک بود.

گفتم: «علی اون ساختمون رو می‌بینی؟».

بله حاجی.

دوتا از نیروهات رو بر می‌داری و میری اونجا. اگه دیدی که دشمن داره فرار می‌کنه کاریت نباشه و زود برگرد.

قبلا فرماندهی داشتیم به اسم موسی مرادی که تجربه های زیادی از او کسب کرده بودم.

همیشه تاکید می‌کرد که موقع درگیری اگر دشمن فرار کرد، نروید دنبال‌شان، چرا که احتمال اینکه با فرارش شما را هدایت کند به سمت یک قتلگاه زیاد است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها