روایتی از خاطرات شهید «محمد اسد الهی»؛

نماز جماعت سنگر‌ها را به امامت شهید «محمد اسد الهی» برپا می‌کردیم

همرزم شهید «محمد اسد الهی» در خاطرات خود آورده است: از نظر معنویت، تقوا و قناعت بین همه‌ی بچه‌ها نمونه بود، به طوری که به اصرار ما در سنگر‌ها نماز جماعت را به امامت ایشان برپا می‌کردیم.
کد خبر: ۳۹۹۰۸۸
تاریخ انتشار: ۱۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۲۳:۳۶ - 30May 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از خرم‌آباد، «محمد اسدالهی» سوم مهر سال 1333 در خانواده‌ای کشاورز واقع در روستای پیربداق از توابع شهرستان ازنا دیده به جهان گشود. سال 1341 در دبستان همان روستا ثبت نام کرد و دوره ی ابتدایی را در آن جا به پایان رساند. محمد در نوجوانی و جوانی به شغل کشاورزی پرداخت. در دوازدهم اسفند سال 1359  جهت پاسداری از مرزهای وطن، لباس سربازی پوشید و به جبهه های جنگ اعزام شد. در حین خدمت عزم پیوستن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرد و در بیست و چهار تیر سال 1361  ملبس به لباس سبز پاسداری شد.

ایشان در سال 68 به طور متفرقه ادامه تحصیل داد و موفق به گذراندن سال اول راهنمایی شد.

محمد از بدو ورودش به سپاه، به عنوان یک نفر از نیروهای تخریب شروع به فعالیت نمود و در مناطق مختلف جنگی حضور یافت، تا این که در هفدهم تیر سال 1373 هنگام انجام وظیفه در خط مرزی بانه، بر اثر انفجار مین به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

خاطرات «مرتضی رنجبر» همرزم شهید

برادر بزرگوار جان محمد اسدالهی ملقب به «دایی» در حدود۱۵ الی ۱۶ عملیات شرکت داشت. مسئولیت ایشان فوق تخریبچی بود.

وی در پاکسازی میادین مین های اهواز تا خرمشهر و باز نمودن معبرهای عملیاتی لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع) شرکت مستمر و فعال داشت، حتی بعد از اتمام جنگ تحمیلی در منطقه بانه کردستان مشغول همین شغل مقدس بود که در سال ۷۳ هم در آن جا به آرزوی دیرینه ی خود یعنی شهادت رسید.

در هر کدام از عملیات ها شجاعت و فداکاری بیش از آن چه را که در ظرفیت جسمی ایشان بود، انجام میداد.

از نظر معنویت، تقوا و قناعت بین همه ی بچه ها نمونه بود، به طوری که به اصرار ما در سنگرها نماز جماعت را به امامت ایشان برپا می کردیم.

بیشتر اوقات چه روزهای بسیار گرم تابستان و چه در سرمای زمستان در جبهه روزه می گرفت.

وقتی که می بایست غذا را دو نفری یا شریکی بخوریم و دایی هم سفره ما می شد، همیشه بعد از خوردن دو سه لقمه، کنار می کشید و می گفت: من سیر شدم. ما تعجب می کردیم که چرا دایی زیاد غذا نمی خورد. بعدا فهمیدیم برای ای که بچه های دیگر غذا بیشتر میل کنند و سیر شوند، کنار می کشید، حتی بیشتر اوقات گرسنه می ماند.

گاهی اوقات صبر می کرد وقتی که بچه ها همه کنار می کشیدند، پس ماندهی غذای بچه ها را می خورد و می گفت: پس مانده غذای بسیجی تبرکه.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها