به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، تاریخ پرشکوه انقلاب اسلامی مملو از خاطرات تلخ و شیرین برای مردمی سرافرازی است که برگ برگ این تاریخ را با جانفشانی ها و از خودگذشتگی ها و ایستادگیها در برابر سختترین ناملایمات نگاشتهاند.
بدون شک یکی از تلخترین خاطرات این دوران ارتحال جانگداز بنیانگذار و معمار کبیر این انقلاب، حضرت امام خمینی (ره) بود که دلهای عاشقان و دوستداران این نظام مقدس را در غم خود سوگوار کرد.
اما با وجود همه تلخیهای ناشی از فقدان آن بت شکن تاریخ، انتخاب شایسته رهبر معظم انقلاب اسلامی برای سکان داری کشتی انقلاب دلهای دوستداران این نظام مقدس را امیدوار و دشمنان را ناامید و مأیوس کرد.
سختی و رنج درگذشت آن رهبر و پیشوای جهان اسلام برای فرزندان آزاده اش که در اسارت دشمن بعثی در بدترین شرایط و شکنجههای جسمی و روحی بودند بسیار سختتر گذشت.
غلامشاه جمیلهای از آزادگان جانباز سر افزار ۸ سال دفاع مقدس شهرستان گناوه است که خاطرات خود را از آن روزهای تلخ و در اسارت نیروهای بعثی بیان میکند.
وی در جزیره مجنون به اسارت نیروهای بعثی درآمد و محل اسارت وی کمپ ۱۳ رومادیه عراق بوده است.
این آزاده سرافراز و جانباز جنگ تحمیلی در خاطرات خود گفت: اوایل خرداد ماه سال ۱۳۶۸ بود که خبری مبنی بر کسالت و بیماری حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه جو کمپ ۱۳ رو مادیه محل اسرای جزایر مجنون را سخت متأثر کرد.
ابتدا فکر میکردیم لابد کسالت حضرت امام (ره) جزئی است و دشمن بخاطر کینهٔ دیرینه اش با بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران که از بدو انقلاب با حضرت امام (ره) پیدا کرده بود آنرا برجسته کرده و بزرگ جلوه میدهد اما وقتی خبر بستری شدن حضرت امام و اینکه رسانه ملی ایران از مردم درخواست کرده جهت شفای رهبر انقلاب دست به دعا بردارند را شنیدیم یقین پیدا کردیم که باید احوال حضرت امام بسیار وخیم و نا امید کننده باشد لذا در همه آسایشگاههای بند ۲ کم پ۱۳ رومادیه اعلام شد تا همه دست به دعا بردارند،
همگی ضمن دعاهای فردی روزانه در طول شبانه روز، بخصوص پس از نمازهای یومیّه برای شفای امام مراسم ختم صلوات با آمار بالای ۱۰ میلیون صلوات در بند ۲ برگزار شد و هر شب همه آسایشگاهها به نیت شفای عاجل و سلامتی حضرت امام دعای جوشن کبیر که به صورت ناقص توسط اسرای ۷ سال اسارت در دفترچهٔ دست ساز کوچکی نوشته شده بود و همه آسایشگاهها نسخهای از آن رونوشت کرده بودند، همچنین دعای توسل و زیارت عاشورا برگزار میشد.
البته دشمن سرسختانه مخالف برگزاری هرگونه مراسم مذهبی بخصوص برگزاری دعا و ختم صلوات بود و در طول اسارت این امر را ممنوع اعلام کرده و از نظر آنها جرم محسوب میشد و در صورت لو رفتن برنامه و یا کشف دفترچه دعا نزد اسرا مجازات و تنبیههای بسیار سختی در پی داشت،
مأموران بعثی در طول اسارت گاه و بیگاه حتی بارها ساعت ۲و۳ شب سرزده درب آسایشگاه را میگشودند و سی یا چهل سرباز به جانمان میافتادند و ضمن کت کاری شدید همه لوازم شخصی ما را که در کیسههای انفرادی خود داشتیم روی هم میپاشیدند و سفت و سخت تفتیش بدنی میکردند و تمام وسایل موجود در آسایشگاه و همه سوراخ سمبه ها حتی قاب لامپهای مهتابی، تهویهها و پنکههای سقفی را بازرسی میکردند.
عراقیها به دنبال دفترچههای دعا، رادیو جیبی، تیغ و لوازم برنده، المنت دست ساز و هر چیزی که به نوعی برای دشمن خطر ایجاد میکرد و یا به نفع اسرا بود و موجب خودسازی، خلوص و همبستگی بچهها میشد را جمع آوری میکردند و تنبیههای سختی برایمان در نظر میگرفتند.
همه برنامهها و مراسم مذهبی در طول اسارت به صورت مخفیانه و دور از چشم و گوش دشمن و با گذاشتن نگهبان در جلوی پنجرهها برگزار میشد و گاهی برای برگزاری مراسم دعای کمیل در شب جمعه بیش از ۱۰ مرتبه به دلیل حضور سربازهای دشمن در پشت پنجره دعا قطع میشد و آنی وضع آسایشگاه به حالت عادی بر میگشت و به محض رفتن سرباز دشمن ظرف کمتر از یک دقیقه آسایشگاه آماده ادامه برنامه میشد.
خلاصه چند روزی از انتشار خبر بیماری حضرت امام میگذشت و روزانه انتظار خبر بهبودی ایشان را میکشیدیم، گرچه متأسفانه خبرها همگی حکایت از وخیم بودن احوال ایشان را میداد.
چند روزی بود که روزنامههای الثوره و الجمهوریه عربی و آبزرور انگلیسی زبان که هر روز عصرها وارد اردوگاه میشد دیگر به اردوگاه نمیآمد و به دست اسرا نمیرسید.
از صبح روز چهاردهم خرداد ماه سال ۱۳۶۸ بلندگوی تبلیغاتی دشمن که در پشت حصار سیم خارداری اردوگاه و کنار ساختمان فرماندهی نصب شده بود و روزانه اخبار رادیو منافق، رادیو صوت الجماهیر عراق و آهنگهای مبتذل عربی و فارسی پخش میکرد روشن نشد و در طول روز خاموش مانده بود.
این سکوت معنی دار نشان از خبرهای مهمی میداد ولی هیچکس حتی به ذهنش اجازه فکر کردن به رحلت حضرت امام خمینی (ره) را نمیداد، آنقدر اسرا شیفته و دلباخته حضرت امام بودند و امام خمینی (ره) در قلب و تار و پود اسرا نفوذ کرده بود که حتی نمیتوانستیم برای لحظهای رحلت حضرت امام را تصور کنیم یا احتمال دهیم.
از طرفی از صبح روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ چندین نفربر زرهی دشمن مجهز به تیربار گرینف و دوشکا قبل ساعت آزاد باش اسرا (ساعت ۸ صبح) آمده بودند و در پشت سیم خاردار در کنار برجکهای نگهبانی روبروی بند ۱و۲ مستقر شده بودند و در طول روز دائماً پشت تیربارهای آنها نگهبان گماشته بودند، خدمه نفربرها در حالی که تا گردن درون نفربرهای زرهی بودند لول تیربارها متوجه اسرای بند ۱و۲ بود و به صورت آماده مواظب اوضاع اردوگاه بودند، نفربرهای زرهی پس از داخل باش اسرا در قبل از غروب آفتاب به پار کینک اردوگاه در پشت سیم خاردار هدایت میشدند و دوباره صبح روز بعد با همان وضع روبروی بند ۱و۲ استقرار پیدا کردند.
دومین روزی بود که کمپ ۱۳ رومادیه چنین وضعیتی پیدا کرده بود و اردوگاه در تحریم و بایکوت خبری قرار گرفته بود تا اینکه غروب روز ۱۵ خرداد سال ۶۸ در حالی که همه اسرا در آسایشگاهها پشت دربهای بسته بودند، بلندگوی اردوگاه روشن شد، چون نزدیک به اذان مغرب بود همه آماده برای نماز بودند و طبق معمول هیچ کسی به بلندگو توجهی نداشت.
همه آسایشگاهها با توجه به افزایش دما و نیاز به تهویهٔ هوای درون آسایشگاهها پنجرهها را باز میگذاشتند، ولی هنگام اذان و نماز بخصوص ظهر و مغرب که بلندگوی اردوگاه روشن بود و بویژه غروبها که اخبار رادیو منافق از بلندگو پخش میشد همه آسایشگاهها پنجرهها را میبستند تا هم اخبار کذب و مغرضانه رادیو منافق شنیده نشود و هم آهنگهای مبتذلی که از بلند پخش میشد مزاحم عبادت ما نباشد.
غروب آن روز به محض روشن شدن بلندگوی اردوگاه بی درنگ ارشد محبوب و منتخب آسایشگاه آقای حاج حسین اسکندری که خود از پرسنل رسمی سپاه خوزستان بود و یکی از بزرگان و چهرههای شاخص و فعال در عرصه هدایت و ارشاد اسرا بود جلوی یکی از پنجرهها قرار گرفت و سراپا گوش به اخباری که از بلندگو پخش میشد داد.
انتظار داشتیم که خبر خوشی از بهبودی احوال حضرت امام (ره) را به هم آسایشگاهها بدهد ولی در کمال تعجب متوجه شدیم حاج حسین دارد پیشانی اش را به میلههای حفاظ پنجره می کوبد، این حرکت حاجی با روحیه و مقاومتی که از ایشان در مقابل دشمن و سختیها دیده بودیم سخت آشفته مان کرد، همه جویای موضوع شدیم و طولی نکشید که صدای شیون و نالههای همه اسرای بند ۲ به آسمان بلند شد.
خبر رحلت امام خمینی (ره) بسیار سنگین، دردناک و خارج از انتظار و تصورمان بود، همه شوکه شده بودیم و انگار یک مرتبه دنیا به آخر رسیده بود، قیامتی در اردوگاه به پا شده بود، همه حس یتیمی و بی پدری پیدا کرده بودیم، انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی را بی سرپرست میدیدیم و بسیار نگران اوضاع در ایران بودیم.
میدانستیم در ایران چه قیامتی بپا شده، همیشه آرزوی زیارت امام را داشتیم و پس از آتش بس دلخوش بودیم که به محض آزادی حتماً" ابتدا به پابوسی حضرت امام و مقتدایمان میرویم و از نزدیک چهره نورانی اش را زیارت میکنیم، ولی حالا آرزوی مان را در افق از دست داده بودیم.
آن چنان متأثر و متألم شده بودیم که توان ایستادن و اقامه نماز مغرب و عشا را نداشتیم، حس میکردیم بند کمرمان بریده است، همه حولههایمان را روی سر انداخته و در حال گریه و زاری بودیم، نماز را با چشمانی متورم و اشک آلود بجا آوردیم.
آن شب که بعد از مدتها شام مرغ آب پز داده بودند و گرچه همیشه گرسنه بودیم و سهم هر نفر به اندازهٔ یک پای مرغ هم نمیشد ولی هیچکس لب به غذا نزد و حتی تقسیم هم نشد.
صدای شیون اسرا تا بیرون از اردوگاه رفته بود، حدود ساعت ۹ شب بود که سرگرد عراقی فرمانده اردوگاه با لباس عربی و همراهی تعداد زیادی از سربازانش پشت پنجره آسایشگاه حاضر شد، در حالی که همه غم زده و گریان بودند به یکی از اسرای مترجم گفت: چرا اینهمه گریه میکنید؟ مرگ حق است، همه باید بمیرند، هیچکس در این دنیا نمیماند، پبامبر (ص) هم از دنیا رفت، سرگرد عراقی که تحت تأثیر فضای مصیبت زده اردوگاه قرارگرفته بود میخواست به نوعی اسرا را به آرامش دعوت کند، پس از این حرفها سرگرد عراقی سکوت کرده و دقایقی به جوّ غم زده آسایشگاه خیره شده و سپس به سراغ سایر آسایشگاهها رفت.
آن شب هیچکس سر جای خودش نخوابید، هر کسی هر جا نشسته بود از بس گریه کرده بود همانجا به حالت نشسته یا نیمه دراز کش از هوش رفته بود، بی شک شب شانزدهم خرداد ماه ۱۳۶۸ تلخترین و دردناکترین شب اسارت اسرای کمپ ۱۳ رقم خورد.
صبح روز ۱۶ خرداد بر خلاف قوانین اردوگاه که میبایست هر روزه صبحها با اونیفورم زرد رنگ اسارتی باشیم و عصرها فقط اجازه پوشیدن لباس راحتی داشتیم، آن روز بخاطر رحلت حضرت امام (ره) همه اسرا با لباس تیره رنگی که پیراهن و شلوارش سرهم بود و رنگ سرمهای بستهای داشت (لباس کارگران شرکت نفت) سر صف آمار نشستیم.
وقتی درب آسایشگاه باز شد و سرباز عراقی همه را با لباس تیره دید، پرسید چرا لباس فرم زرد نپوشیدید؟ ارشد آسایشگاه گفت: ما عزا داریم، بخاطر رحلت رهبرمان تیره پوشیدیم، در حالی که سرباز عراقی بسیار عصبی شده بود و غر میزد و کلمه ممنوع را دائم تکرار میکرد آمار گرفت و آسایشگاه را ترک کرد.
وقتی سوت آزاد باش کشیده شد، برخی از آسایشگاههای دیگر با لباس زرد بودند، بلافاصله آنها هم سریع عوض کردند و همه اسرای بند ۲ کمپ ۱۳ یک رنگ تیره پوش شدن، البته تعداد محدودی از اسرای خود فروخته که تحت حمایت سربازان عراقی بودند و از اردوگاه دیگری صرفاً جهت جاسوسی و فریب اسرا به کمپ ۱۳ منتقل شده بودند لباس زرد پوشیده بودند.
آماده باش نیروهای عراقی مثل چند روز قبل با استقرار نفربرهای زرهی در پشت سیم خاردار همچنان ادامه داشت، از همان اوایل صبح اردوگاه حالت تعطیلی و عزای عمومی گرفته بود، همه مختصر امکانات ورزشی اردوگاه که استفاده از آنها تابع نظم و زمان خاصی بود و باید در فضای بسیار کوچک اردوگاه انجام میگرفت تعطیل شده بود و حتی قدم زدن اسرا مثل روزهای عادی درون محوطه به حداقل رسیده بود.
همه ۸ آسایشگاه بند ۲ کمپ ۱۳ مجلس ترحیم گرفته بودند و فضای هر آسایشگاه مثل فضای مسجد سراسر معنوی شده بود و قرآن با صدای نیمه بلند تلاوت میشد، درب هر آسایشگاه تعدادی از افراد آن آسایشگاه برای استقبال، تشکر و عرض خوش آمد گویی به سایر افرادی که از آسایشگاههای دیگر برای قرائت فاتحه به آسایشگاه آنها میرفتند ایستاده بودند.
اسرا دسته دسته به تک تک آسایشگاهها سر میزدند و ضمن عرض تسلیت به هم اسارتی های خود دقایقی در آن آسایشگاه مینشستند و آیاتی چند از کلام الله مجید را از قرآن هائی که جهت استفاده بیشتر به صورت سی جز تقسیم بندی و برش خورده بود تلاوت و جهت شادی روح امام فاتحه قرائت میکردند و مجدداً به آسایشگاه دیگری میرفتند،
در آسایشگاه ۴ بند ۲ یکی از اسرای نقاش بنام کریم جاسم زاده تصویری بسیار زیبا از حضرت امام خمینی (ره) را با صابون بروی پتویی با زمینه سبز ترسیم کرده بود و در گوشهای از آسایشگاه حین مجلس ترحیم نصب شده بود.
عدهای از اسرا هم اوضاع داخل اردوگاه را رصد میکردند و مسئول تأمین امنیت مجالس ترحیم بودند که به محض نزدیک شدن سرباز دشمن به هریک از آسایشگاهها اعلام وضعیت قرمز میکردند یا به شکلی سرباز دشمن را مشغول و مسیرش را تغییر میدادند چون همه این برنامهها از طرف دشمن ممنوع بود و اگر لو میرفت مجازات سنگینی در پی داشت گرچه جاسوسان خودفروخته معمولاً اتفاقات توی اردوگاه را گزارش میکردند ولی سربازان عراقی در مقابل اراده اسرا عاجز بودند، لذا میبایست همه برنامههایمان دور از چشم و گوش دشمن و به صورت مخفیانه انجام میگرفت.
دشمن بعثی حتی از اسم حضرت امام (ره) نفرت و وحشت داشت و نمیتوانست عشق و علاقهٔ اسرا به ایشان را ببیند چون به احترام مقام شامخ حضرت امام اردوگاه ماتم زده بود و هیچکس از لوازم ورزشی اهدایی از طرف صلیب سرخ استفاده نمیکرد.
عصر روز ۱۶ خرداد عمداً سرباز عراقی و تعدادی از اسرای خود فروخته میز تنیس را باز و شروع به بازی کردند.
وقتی خبرش به آسایشگاهها رسید همه اسرا درون محوطه جمع شدن و با نگاه خشمگین و نفرت انگیز انزجار خود را به آن اسرای خائن ابراز کردند، این انزجار تا آنجا ابراز شد که اسیری که داشت یک طرف میز و در مقابل سرباز دشمن بازی میکرد مثل بید میلرزید و نمیتوانست ادامه بدهد اما به اصرار سرباز دشمن مجبور بود یک طرف میز بماند.
طولی نکشید که مورد هجوم تعدادی از اسرا از جمله فرامرز صالحی و حاج حسین اسکندری و چند نفر دیگر قرار گرفت و کتک مفصلی خورد با توجه به اینکه سربازان عراقی نزدیک به محل بودند زود اسیر خائن را نجات و حمایت کردند و ضاربها را روانه زندان انفرادی کردند.
بعد از آن دیگر هیچیک از اسرای خائن که عاقبت پناهنده دشمن شدند جرأت حرمت شکنی ایام سوگواری رحلت امام را نکردند و روند عزای عمومی ادامه پیدا کرد تا اینکه با انتخاب جانشینی مقام معظم رهبری حضرت امام خامنه ای روحیهای دیگر به فضای عزادار اردوگاه دمیده شد.
در طول ایام سوگواری حضرت امام همه آسایشگاهها شبها مراسم عزاداری و سینه زنی داشتند و بارها اسرا با سربازان دشمن برخورد لفظی پیدا کردند و جلوی سربازان عراقی که به اشکال مختلف میخواستند اسرا را وادار به شکستن عزای عمومی و بی تفاوتی به رحلت حضرت امام کنند ایستادند و به دشمن ثابت کردند که تا آخر به امام و رهبر خود وفادارند.
منبع: مهر
انتهای پیام/ 341