به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، عشق و علاقه رزمندگان و امام خمینی (ره) یک عشق دو سویه بود. این عشق آنچنان عمیق بود که وقتی پیرجماران در خانه کوچک خود در خصوص جنگ مطلبی را بیان میکردند و یا پیامی را صادر میفرمودند، رزمندگان در مناطق عملیاتی خود را ملزم به اجرای فرامین ایشان میدانستند.
هر چند اکثر رزمندگان از نزدیک بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی را درک نکرده بودند، اما اجرای فرامین ایشان را بر خود واجب دانسته و رضایت امام راحل را به عنوان نایب حضرت بقیهاللهالاعظم (عج)، موجب رضایت آن حضرت و خداوند میدانستند.
به مناسبت ایام ارتحال امام خمینی (ره) به خاطرهای به قلم «سید مجید توکلینژاد» از شهدای اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر که در عملیات «کربلای 5» در «شلمچه» آسمانی شد در خصوص دیدار با امام خمینی (ره) اشاره خواهیم داشت.
بهترین خبری که در دوره آموزشی به ما دادند این بود که قرار است تعدادی از ما را برای ملاقات با امام به تهران ببرند. از وقتی این خبر در میان برادران بسیجی شایع شد دعاهای بچهها خالصانهتر شد چون قرار است به دیدار شخصی بروند که به عشق تبعیت از فرمان او به جبهه آمدهاند و جانشان را در طبق اخلاص گذاشتهاند.
هنگام اذان صبح بود که از خواب بیدار شدیم. بعد از به جای آوردن نماز برای دیدار با امام از پادگان خارج شدیم. شوق بچهها آن قدر زیاد بود که بارانی بودن هوا آنها را از رفتن باز نمیداشت. قلبهایمان میتپید و از شوق دیدار گویی زودتر از ما به جماران رفته بود. من خودم نبودم که قدم بر میداشتم نیرویی در درونم مرا به جلو میبرد از شدت هیجان دست و پایم میلرزید. لبخند زیبای بچهها عمق شادی قلبیشان را نشان میداد.
باران همچنان میبارید گویی قصد داشت لطافت دیدار با امام را چند برار کند. خودم را به صفهای جلو رساندم تا از نزدیکترین فاصله ممکن امام را ببینم. در هیجان دیدار امام هر لحظه بیتابتر میشدم. در ورودی باز شد وقتی امام وارد شدند ناگهان جمعیت حاضر در حسینیه از جا بلند شدند و هر چه در توان داشتند فریاد زدند «صلعلیمحمد روح خدا خوش آمد» تمامی جمعیت همه احساس شدند و خود را پای امام میریختند اشکها بود که از چشمهای مشتاق جاری میشد.
سرم را از لابهلای جمعیت بالا کشیدم. دیدم قامتی استوار چون کوه با چهرهای مقاوم و نورانی از در وارد شدند باورم نمیشد که امام این همه صلابت داشته باشند. چند بار نگاه امام به من دوخته شد با تلاقی نگاه امام با نگاه خودم، نزدیک بود قلبم از حرکت بایستد.
از آن نگاه، حرارت و گرمای عجیبی در وجودم ریشه دوانیده بود. فکر کنم اگر حضرت امام بیش از این نگاه خود را بر من ثابت نگه میداشت قلبم از کار میافتاد چون توان و تحمل آن را نداشتم. به هرحال آن لحظات آسمانی خیلی زود گذشت و من بعید میدانم که دیگر تا آخر عمرم این لحظات تکرار شوند و چشمانم لیاقت دیدن امام را داشته باشند.
آری امام از مقابل چشمان ما رفتند و با رفتن خود دلهای ما را نیز با خود بردند. از اول انقلاب آرزوی چنین دیداری را داشتم و فکر میکردم با چنین دیداری آرامش پیدا میکنم ولی اشتیاق من بیشتر شده و علاقه به دیدار مجدد در وجودم شعلهورتر.
انتهای پیام/