به گزارش خبرنگار دفاعپرس از آذربایجانشرقی، شهید «قهرمان معطلی»، در سال 1345 در شهرستان سراب آذربایجانشرقی چشم به جهان گشود. وی پس از عضویت در سپاه پاسداران در سال 1362 برای دفاع از خاک کشورمان به جبهههای نبرد با دشمن اعزام شد و پس از مدتی مجاهدت در راه اسلام، در نهایت در 15 آذرماه 1365 در عملیات والفجر 8 به جمع همرزمان شهیدش پیوست.
زندگینامه شهید:
شهید «قهرمان معطلی» در سال 1345 در شهرستان سراب چشم به جهان گشود. هنفتمین فرزند خانواده بود. در دوران کودکی از داشتن پدر محروم شد. باتوجه به هوش و استعدادی که داشت در 6 سالگی در دبستان روستای رازلیق مشغول تحصیل شد.
راهنمایی را نیز در همان مدرسه به پایان رساند. میان دوستان و همکلاسیهای خود از نظر تقوا و اخلاق اسوه بود. سال 1362 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد. بعد از طی دورههای اولیه در خاصبان و طی دوره تخصصی نظامی، مدتی در پشت جبهه و در اطلاعات سپاه پنجم فعالیت کرد، مدتی هم در اطلاعات شهرستان اهر مشغول بود. باتوجه به علاقهای که به جبهه داشت، نتوانست طاقت بیاورد.
لذا با شور و شوق فراوان به جبهه رفت. اوایل سال 1364 که اطلاعات لشکر 31 عاشورا، کنار اروندرود را از ژاندارمری تحویل گرفته بود، وی در یکی از پاسگاههای اطلاعات مشغول شد و در ادامه عملیات والفجر 8 در منطقه کارخانه نمک، هنگام هدایت گردان امامحسین(ع) در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
خاطرات، برادر شهید:
ما غیر از اینکه برادر بودیم، دوست هم بودیم. من در نیروی هوایی خدمت میکردم. برای نماز جمعه رفته بودم که یک لحظه برادرم را دیدم. متوجه شدم موهای سرش را مثل سربازها زده و لباس بسیجی به تن دارد. بلند شده با او روبوسی کردیم.
یکی، دو روز بود که به مرخصی آمده بود، گفت میخواهم برگردم، عراق پاتک زده است. عملیات باید تا کارخانه نمک ادامه یابد. من باید برگردم.
مرخصی خود را لغو کرد و برای ادامه عملیات عازم شد. هنگام خداحافظی مادرم تاکید میکرد مواظب خودش باشد، برادرم برگشت و گفت مادرم، نمیخواهی از خانواده ما کسی شهید شود؟
حدود 3، 4 روز بود که از مرخصی برگشته بود. در خواب دیدم پیکر سه شهید را به سراب آوردند. گفتند یکی از آنها قهرمان است. خیلی ناراحت شدم. گریه میکردم. ناگهان دیدم از تابوت پائین آمد و گفت من شهید نشدم، گریه نکن.
اگر این حرف را نمیگفت، شاید واقعا نمیتوانستم تحمل کنم. صبح که از خواب بیدار شدم، گفتند سه شهید به سراب آوردهاند. یکی پورمنیری، دیگری پوراحمد و سومی قهرمان بود.
فرازی از وصیتنامه شهید:
در نیمههای شب یک کلمه یالله گفتن، ممکن است رزمندگان را به پیروزی برساند. بنابراین همیشه به یاد خدا باشید. هرکاری انجام میدهید، خدا را در نظر بگیرید. چرا که کار، جز برای رضای خدا بیارزش است. ساعتهای آخر عمر من است. اشک شوق بر گونههایم میچکد و از خدا، بالاترین آرزویم را که شهادت در راه خداست، میخواهم. اکنون احساس میکنم که خداوند را یافتهام و به سوی او حرکت میکنم.
انتهای پیام/