به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، عشق و ارادت برای کسی، اگر در قالب کلمات جاری میشود بر زبان، یا برای دیگری لباس عمل میشود برای ابراز علاقه، برای سید محمد حسینی جوان ۳۳ ساله، شده صدها تصویر نصب شده در اتاق ۱۵ متری محل کارش، تا هرجا سر بچرخاند دو چشم ناظر و زنده بر اعمال و رفتارش را ببیند و یادش نرود.
چهرههای آسمانی از مرد میانسال گرفته تا جوان دهه ۷۰ با نظم و بی نظم سپر آرامش روزهای جوان ملایری است که در کارگاه منبتکاری خود هرجا که گیر آورده، حتی به اندازه چند سانتی متر، تصویر شهیدی را نصب کرده. در این بازار عاشقی بیهیچ تمایزی همه نوع شهیدی، از شهدای مدافع حرم گرفته تا شهدای دفاع مقدس، شهدای امنیت و شهدای مرزبانی پیدا میشوند، مهم خریداران هستند که با برق کدام نگاه ارتباط برقرار کنند و سیمشان به کدام شهید متصل شود.
زندگیام را مدیون شهدا هستم
ماجرا به دوران کودکی سید محمد برمیگردد، عشقی که در دلش ریشه دوانده و با او تا این سالهای جوانی پیش رفته حالا به جایی رسیده که محل کارش را مملو از تصاویر شهیدانی کند که خود و زندگیاش را مدیون آنها میداند. میگوید: «هشت سالم بود، کلاس دوم ابتدایی که بعد از مدرسه تصویر یکی از کاندیداهای انتخابات را در خیابان دیدم، فکر کردم تصویر شهید است، هرچه پوستر از آن آقا بود را جمع کردم به هوای اینکه تصویر یکی از شهداست، به خانه آوردم. یکی از دوستانم حرف درستی میزند و میگوید هر کدام از انسانها برای کاری انتخاب میشوند و احساس من این است که انتخاب شدم تا معرف شهدا و قدردان آنها باشم، یکبار سال ۷۹ از ارتفاع بلندی به زمین افتادم، تقریبا مرگم حتمی بود، ولی عنایت شهدا باعث شد زنده بمانم، همیشه این سوال را از خودم داشتم که به چه خاطر ماندم؟ بعدها اتفاقاتی افتاد که فهمیدم به خاطر ارادت و علاقهام به شهدا بوده است.»
اتفاقهای جالبی در این سالها پیوند او را با شهدا محکم کرده و از ظاهر نصب تصاویر، چهره شهدا را بر دلش حک کرده؛ ادامه میدهد: «این دلبستگی دو طرفه است، اینکه ما به شهدا علاقه داریم به خاطر عشقی است که آنها به ما داشتند و برای کشور و ملت از همه چیزشان گذشتند تا امروز بتوانیم در امنیت و آرامش زندگی کنیم، وقتی عشق و علاقه باشد انسان هر کاری انجام میدهد.»
تصاویر شهدا همیشه با او بوده، چه در این ۱۰ سال که کارگاه و مغازه منبتکاری خودش را در ملایر دایر کرده چه روزهایی که در جای دیگری مشغول به کار بوده. کم کم پوسترها دانه به دانه روی هم جمع شد و دیوار به دیوار محل کارش را پر کرد. به جز این یاد شهدا واضحتر از تصاویر بر ذهن و قلبش جا گرفته و باعث شده این انس و الفت بیشتر و محکمتر باشد. میگوید: «با شهدا خیلی مانوس هستم و دیگر بخشی از زندگیم شدهاند. اگر چند روز به مغازه نیایم احساس دلتنگی میکنم و احساسم شبیه کسی میشود که چیزی را گم کرده.»
خیلی از مشکلاتم را شهدا حل کردند
هر جا دستی به سمت شهدا دراز شده بی نصیب بازنگشته. عنایات شهدا در زندگی سید محمد در این سالها کم نبوده؛ توضیح میدهد: «خیلی از مشکلاتم با توسل به شهدا حل شده، همیشه حضور آنها را در زندگی احساس کردم که ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند. مدتی پیش به خاطر کار، دچار گردندرد شدید شدم، به دکتر که مراجعه کردم گفت باید کارت را کنار بگذاری وگرنه وضعیت سر و گردنت بدتر میشود، بعد از این موضوع یک شب شهید برونسی را خواب دیدم، گفت شهدا سلام رساندند و گفتند به تو بگویم هرچه میخواهی از شهدا بخواه، به شهدا توسل کردم به شهدای بام ملایر، بعد از چند شب باز شهیدی را در خواب دیدم، گفت آقا سید چقدر ناراحت هستی، پیشانی بندی به نام مبارک حضرت زهرا (س) به سرش بسته بود که باز کرد و آن را به من داد، گفت ببیند به سرت خوب میشود. بعد از این خواب سر و گردنم به کلی خوب شد و از گردن درد خبری نبود.»
حرف که به علاقهاش نسبت به شهدا میرسد میگوید به همه شهدا به یک میزان ارادت دارم، فرقی بین آنها نیست، راه و رسم همه یکی بوده، بیشتر که اصرار میکنیم نام چند شهید را بر زبان جاری میکند و حرفش را اینطور ادامه میهد: «شهید اسدالله بربری، شهید اسماعیل دقایقی، شهید ستاری، حاح قاسم سلیمانی و چند شهید دیگر را طور خاصی دوست دارم، شهید دقایقی از جمله اولین شهدایی بود که تصویرش را سال ۱۳۸۰ پیدا کردم، تصویر شهید ستاری را در مغازه یکی از دوستانم دیدم، به محض دیدن عکسش محو چشمان او شدم و مهرش به دلم افتاد. افرادی مثل حاج قاسم تا زمانی که زنده هستند و کار برای خدا میکنند، ناشناختهاند، وقتی به شهادت میرسند تازه آنها را میشناسیم.»
مشتری قاب شهدا
مشتریهای مغازه سید محمد با شهدای او خو گرفتهاند، بودهاند افرادی که با دیدن تصاویر شهدا نوری در دلشان روشن شده، برای رفع گرفتاری توسل کرده و حاج گرفتهاند. برعکس خیلی از موضوعات که موافقان و مخالفان خودش را دارد در موضوع شهدا همه طیف آدم و سلیقه یک نظر را دارند و آن وجود مبارک و مقدس شهداست. میگوید: «من همیشه گفتهام هر کاری برای رضای خدا باشد به دنبالش احترام هم میآید، رهبری فرمود شهدا امامزادگان عشق هستند و این درست است، بودهاند افرادی که مشکلی داشتند، گذرشان به مغازه من افتاد و بعد از چند روز تماس گرفتند و گفتند به واسطه توسلی که به شهدا کردهاند مشکلشان حل شده، یا خانمهای بدحجابی داخل مغازه آمدند و به خاطر شهدا حجابشان را بهتر کردهاند.»
معجزه چشمها
بخشی از تصاویر چیده شده در مغازه حسینی توسط خود او چاپ شده، بخشی دیگر را دوست و آشنا به او هدیه کردهاند و بخشی دیگر هم با عنایت شهدا به مجموعه اضافه شده و جمع شهدا را جمع کرده. برای صاحب این مغازه، این تصاویر تنها کلکسیونی از تصاویر شهدا نیست، به قول خودش «هر زمان ناامید و ناراحتم تا چشمم به چشمان مردانه شهدا میافتد تغییری درون خودم حس میکنم. یکبار خواهرزاده کوچکم را دیدم که به تصاویر شهدا چشم دوخته و با کسی صحبت میکند، پرسیدم با چه کسی صحبت میکنی گفت با این شهدا، پرسیدم با تصویرشان؟ گفت نه، خودشان را اینجا میبینم» او آرزو میکند: «امیدوارم همیشه در راه شهدا ثابتقدم و عاقبتبخیر بمانم. دوست دارم روزی رهبر را ببینم و اینکه اگر خداوند کمک کرد و روزی خیّر بزرگی شدم، هرجای کشور که بنایی میسازم نام شهدا را روی آن بگذارم.»
انتهای پیام/ 141