استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف:

نفوذ غرب، غرور علمی و عدم تضارب آرا، موانع تحقق علم دینی هستند

مهدی گلشنی گفت: نفوذ غرب در محیط‌های علمی ایران، مانع ترجمه و انتشار آثار علمی خداباورانه است؛ همچنین غرور علمی و عدم تضارب آرا از موانع تحقق علم دینی در ایران است.
کد خبر: ۴۰۱۱۵۸
تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۴ - 14June 2020

نفوذ غرب، غرور علمی و عدم تضارب آرا، موانع تحقق علم دینی هستندبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، فارغ از اینکه مبحث علم دینی در طول سال‌های گذشته توسط برخی همچون دولت و دانشگاه نادیده گرفته شده و حتی توسط برخی کاملاً انکار و تحقق ناشدنی معرفی شده، اما افراد و مجموعه‌های دانشگاهی و حوزوی که آن را پذیرفته‌اند، تاکنون نتوانسته‌اند حول یک نظر و روش مشترک آن را بسط و تعمیق بخشند. در مورد علت این موضوع گفت‌وگویی با مهدی گلشنی استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف صورت گرفته که در ادامه می‌خوانید:

جنجالی در سال ۱۳۹۶ توسط برخی مسئولان و چهره‌های به نام حوزۀ علوم انسانی کشور به پا شد مبنی بر اینکه «علم دینی تمنای محال است و امکان تحقق آن وجود ندارد». درحالی که صاحبان این ادعا خودشان مسئولیت‌های طولانی مدت در نهادهای تولید علم دینی را در کشور بر عهده داشتند، اما همان زمان برخی اندیشمندان کشور این ادعا را یک موضع غیرعلمی و غیرتخصصی دانستند و حتی برخی اعلام کردند که علم دینی نه تنها تمنای محال نیست که بخشی از شقوق آن تا کنون محقق شده و به یک جریان مستمر و منسجم نیاز است تا به شکل کامل محقق شود، نظر شما در این رابطه چیست؟

انصافاً سوال به حقی است و از اول انقلاب بحث اسلامی کردن علم دینی مطرح گردیده، اما به دلایلی موفق نشده است. ابتدا نیاز هست که بیابیم اصطلاح علم دینی از کجا آمده است؟ اگر در دوران تمدن اسلامی جستجو کنیم هرگز با عباراتی چون «این علم اسلامی است» یا «آن علم اسلامی نیست»، برخورد نمی‌کنیم، چرا که علوم (اعم از یونانی، سریانی و …) توسط دانشمندان مسلمان با یک بینش اسلامی پذیرفته شده بود و این دانشمندان مسلمان برداشت‌شان این بود که کار علمی آنها یک نوع عبادت است و علم و دین را مجزا از هم نمی‌دانستند، بلکه کاوش در جهان و صنع الهی را یک عبادت می‌دانستند. حضرت علی (ع) هم در حدیثی می‌فرمایند «تفحص در صنع الهی یک عبادت است». بنابراین بین علم و دین اصلاً جدایی نبود. دانشمندان مسلمان کاوش و تفحص می‌کردند، اما بر تفکرشان دین حاکم بود.

منظورتان از اینکه دین بر تفکر دانشمندانِ عصر تمدن اسلامی حاکم بود، چیست؟

یعنی اگر به هر علمی نگاه کنیم می‌بینیم که در آن علم برخی اصول به عنوان اصل پذیرفته می‌شوند، ولی این اصول را در خود آن علم اثبات نمی‌کنیم. مثلاً از دبیرستان به شما هندسه تعلیم می‌دهند. هندسۀ اقلیدسی ۵ مطلب را به عنوان اصل قبول می‌کند. مثلاً یک اصل می‌گوید «از یک نقطه خارج یک خط، تنها یک خط می‌توانید به موازات آن بکشید».

تمام قضایایی را که در طول چند سال دبیرستان و دانشگاه می‌خوانید به کمک این پنج اصل می‌توانید ثابت کنید. در تمام علوم، تعدادی اصول را از اول قبول می‌کنیم، اما این اصول توسط آن علم ثابت نمی‌شوند، بلکه آنها اصول عام به حساب می‌آیند و عمدتاً اصول متافیزیکی نامیده می‌شوند، یعنی اصولی که به طور عام و کلی حاکم هستند و شما به دنبال اثبات این اصول در آن علم نیستید و بدون اثبات، آنها را می‌پذیرید. ممکن است برخی از این اصول از فلسفه و برخی دیگر از دین یا غیره گرفته شوند.

این اصول عام که بر دانشمندان اسلامی حاکم بود و نیازی به اثبات نداشت، از دین اسلام گرفته شده بود. از جمله اصول عام حاکم بر دانشمندان مسلمان می‌توان توحید، توانایی فهم و کاوش جهان، الهام گرفتن از قرآن و متون دین و سیرۀ ائمه برای درک بیشتر حقایق خلقت را نام برد.

در دورۀ قرون وسطی و دنیای مسیحیت باز هم اصول عام حاکم بر تفکر دانشمندان، اصول دینی بود و آن دانشمندان تفکرشان این بود که فعالیت علمی آنها عبادت خدا است.

از توحید و کاوش در آفرینش جهان و … به عنوان اصول عام دانشمندان اسلامی نام بردید، مگر دانشمندان اسلامی در کار خود اصول دیگری غیر متخذ از دین هم داشتند؟

بله، دانشمندان مسلمان از جمله ابوریحان بیرونی، رازی، ابوعلی سینا و … کار تجربی زیادی انجام می‌دادند و همانند دیگر دانشمندان در صدد نظریه‌پردازی بودند تا کارهای تجربی که انجام داده‌اند را توضیح دهند و هرگز اینگونه نبود که مثلاً چون مسلمان هستند دست از تجربه، آزمایش و کاوش در جهان و دیگر نظریات علمی بکشند. این دانشمندان مسلمان تا مرحله نظریه‌پردازی همۀ آزمایش‌ها و کارهای تجربی و کاوش‌ها را انجام می‌دادند و سپس در مرحله‌ای که می‌خواستند جمع‌بندی و نظریه‌پردازی کنند، اصول عام خود را، که سازگار با دین بود، وارد می‌کردند.

اغلب دانشمندان و محققان در جمع‌بندی‌ها همواره از حدی که تعدادی آزمایش نشان داده است تجاوز می‌کنند و چیزهایی را که دیده‌اند و آزمایش و تجربه کرده‌اند تعمیم می‌دهند. مثلاً شما دیده‌اید در مواردِ معمولی بین چپ و راست فرقی نیست. پس در نظریۀ خود اعلام می‌کنید که در طبیعت بین چپ و راست فرقی نیست. دقیقاً این روشی است که فیزیکدان‌ها انجام می‌دادند و برخی فیزیکدان‌ها مدعی بودند که بین چپ و راست عالم فرقی نیست و حتی پائولی فیزیکدان معروف روی این ادعا شرط بست، اما در ادامۀ تحقیقات مشخص شد که در یک حوزۀ خاص بین چپ و راست فرق هست. بنابراین اصول عام اصولی هستند که بدون اثبات آنها را می‌پذیریم و در نظریه پردازی از آنها استفاده می‌کنیم، اما یک عده اصول هستند که تجربه نه می‌تواند آنها را رد کند و نه می‌تواند اثبات کند مثل اصل علیت که هر چیزی که به وجود می‌آید حتماً یک علتی دارد.

بنابراین دانشمندان مسلمان اصولی داشتند و در قرون وسطی هم مسیحیان همان اصول را قبول داشتند. البته ما قائل به توحید هستیم و در مسئله تثلیث دانشمندان مسیحی از ابتدا با ما فرق داشتند، اما در دیگر موارد علم، اینگونه نیست. مثلاً فلسفۀ ابن‌سینا را در غرب فیلسوفی به نام اکوئیناس ادامه‌داد و یا آرا ابن‌سینا در علم مکانیک را یک فیزیکدان مسیحی دنبال کرد.

اما در دورۀ علم جدید که با کپلر، گالیله و نیوتون، لایب‌نیتس و بویل شروع شد، همگی کار علمی خود را یک عبادت دینی تلقی می‌کردند و جملات صریح‌شان در این باره در کتاب‌های من از جمله کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» و کتاب «قرآن و علوم طبیعت» موجود است. مثلاً همان جمله را که دانشمند مسلمان ما ابوریحان می‌گوید، لایب نیتس هم می‌گوید و دلیل خود برای مطالعه طبیعت را شناخت صنع الهی معرفی می‌کند.

بعضی می‌گویند اگر این دانشمندان خداباور بودند، چرا کلیسا با گالیله برخورد کرد. در برخی منابع عبری ذکر شده که برخورد کلیسا با گالیله به علت اظهاراتی چون گرد بودن کره زمین نبوده، بلکه استغراق او در عرفان شیطانی رواج یافته از سوی آموزه‌های یهودی، مصری، یونانی و بابلی بوده است. این استغراق به نحوی بود که بسیاری از این اشخاص را متخصص در علوم غریبۀ کفرآمیز نمود و توانایی‌های اعجاب برانگیزی به آنان بخشید، لذا مجازات آنها توسط کلیسا به دلیل نجات از روح شیطانی آنان تنها یک اتهام دروغین نبود. لذا به صرف اظهارات خود این دانشمندان نمی‌توان به خداباور بودن آنها اعتماد کرد. من این دیدگاه را قبول ندارم. نظر رایج، که من هم آن را قبول دارم، این است که کلیسا مخالف نظریۀ خورشید مرکزی کپرنیک که گالیله هم به آن اعتقاد داشت بود و می‌گفت اگر گالیله به نظریۀ خورشید مرکزی صرفاً به عنوان یک ابزار محاسبه نگاه کند، با او مشکلی ندارد. اما گالیله نظریۀ خورشید مرکزی را یک نظریۀ منطبق بر واقعیت تلقی می‌کرد.

از چه زمانی چتر دین از سر علم برداشته شد؟

این روند ادامه داشت تا برخی مکاتب فلسفی پیدا شد. مثلاً جان لاک، که با نیوتون همزمان بود، مدّعی شد که تنها چیزهایی برای ما اصالت دارد که به شکل تجربی و از طریق حواس پنجگانه حس می‌کنیم و چیزهای دیگر برای ما شأنی ندارد. در ادامه دیوید هیوم اعلام کرد که تمام دلایل اثبات وجود خداوند اشکال دارد و به اصل علیّت شک کرد. این مسیر با آگوست کنت ادامه پیدا کرد. آگوست کنت گفت هر چیزی که در حواسّ ما ریشه دارد برای ما قابل قبول است و هر چیزی که در حواسّ ما ریشه ندارد برای ما قابل پذیرش نیست. آگوست کنت مکتب پوزیتیویسم را بنا نهاد. آگوست کنت گفت ما چند دوره را طی کرده‌ایم و در دوره‌ای به مابعدالطبیعه اعتقاد داشته‌ایم، اما اکنون به دوره علم اثباتی(positive science) رسیده‌ایم و این همان علمی است که از طریق حواس به دست می‌آوریم، اما چون ما خدا را از طریق حواس پنجگانه درک نمی‌کنیم پس خدا وجود ندارد.

داروینیسم و فرویدیسم هم همین خط سکولار را دنبال کردند تا اینکه به قرن بیستم رسیدیم. البته عده‌ای از دانشمندان تراز اول هنوز متدین و خداباور بودند. مثلاً ماکسول که سر نخ الکترومغناطیس بود، کار علمی خود را عبادت خداوند می‌دانست و تامسون کاشف الکترون و لُرد کِلوین انگلیسی کار دینی‌شان را عبادت می‌دانستند. ولی آن مکتبی که در دانشگاه‌ها و محیط‌های علمی حاکم و مسلط شد، تفکر پوزیتیویستی بود که در آن صرفاً یافته‌هائی که ریشه در حواس دارند برای بشر اصالت و شأنیت پیدا کرد. بعد از آن مکتب پوزیتیویسم منطقی در دهۀ ۱۹۲۰ راه افتاد که آن هم می‌گفت آنچه که ما از طریق حواس کشف نکنیم اصلاً معنا ندارد. پس چون خدا را هم با حواس پنجگانه نمی‌یابیم اصلاً معنا ندارد. لذا این دیدگاه که علم تنها آن چیزی است که در قالب حس و تجربه بگنجد، رسمیت یافت و این قبیل تفکرات در محیط‌های علمی مُد شد و اصالت پیدا کرد.

علوم پوزیتیویستی از چه زمانی وارد مجامع علمی ایران مسلمان گردید؟

مسلمان‌ها در دوران قاجاریه علوم را با تفکر پوزیتیویستی از غرب گرفتند، امّا چون مسلمان بودند نماز و روزه‌شان یک طرف بود و کار علمی‌شان طرف دیگر و تصورشان این بود که این دو با هم ارتباطی ندارند.

روند علم پوزیتیویستی از چه زمانی و چگونه با چالش روبه رو شد؟

روند علوم پوزیتیویستی ادامه داشت و در نیمۀ اول قرن بیستم سخن بعضی از عالمان این بود که دیگر سؤالی باقی نمانده است که علم پوزیتیویستی نتواند جواب بدهد. ما همه جواب‌هایمان را از همین علم می‌گیریم و کاری با دین و خدا نداریم، اما چند چیز باعث شد که مجبور شوند این تفکر را تغییر دهند. یک مورد جنگ‌های جهانی اول و دوم بود که میلیون‌ها کشته روی دست بشر گذاشت. معلوم شد که علم خودش به تنهایی جلوی هر چیزی از جمله تخلفات بشری را نمی‌گیرد.

در ادامه مکاتب فلسفۀ علم مطرح شدند. این مکاتب کم کم محدودیت‌های علم را روشن کردند. مثلاً آنها گفتند شما هر کار علمی که می‌کنید سرنخ آن چند اصلی است که آنها را می‌پذیرید و با آنها کار علمی می‌کنید و اگر آن اصول را رعایت نکنید آن کار علمی پیش نمی‌رود. بعداً کشف کردند که اگر شما تعدادی آزمایش داشته باشید و یک تئوری بسازید که همۀ این آزمایش‌ها را در بر بگیرد و توضیح بدهد این تنها نظریه نخواهد بود، بلکه می‌توانید با این آزمایش‌ها و یافته‌ها نظریه‌های دیگر هم بسازید که در برخی از اصول با نظریه اول اشتراک دارند و در برخی از اصول با آن نظریه فرق دارند. ولی اینها هم می‌تواند همۀ آزمایش‌ها را توضیح بدهند. پس یک نظریه صرفاً به وسیله آزمایش قطعی نمی‌شود.

نمونۀ آن هم نظریۀکوانتوم معمولی است که ادّعایش این بود که در دنیای اتم‌ها، علیّت حاکم نیست، بلکه شانس حاکم است و حرکات الکترون به اطراف تصادفی است. امّا ۳۰ سال بعد مکتبی مطرح شد که مدعی بود در دنیای اتمیسم علیّت حاکم است، هرچند ما علت‌ها را هنوز نشناسیم، اما این علت است که مسبب حرکات الکترون است. همچنین معلوم شد که با داشتن تئوری‌های موفق نمی‌توان ادعا کرد که کل عالم را کشف کرده‌ایم. یعنی هیچ وقت نمی‌توان ادعا کرد که یک تئوری، کامل است.

بنابراین نظرات دانشمندان پوزیتیویست مشهوری چون استفان هاوکینگ را شکست خورده می‌دانید؟

امثال استفان هاوکینگ گفتند تا زمانی که نظریاتی مثل کوانتوم وجود دارد جهان نیازی به خدا ندارد. خود هاوکینگ معتقد به نظریۀ «همه چیز» بود و ادّعا داشت که این نظریه، همه چیز را توضیح می‌دهد. ولی این نظریه نه تنها محقق نشد، بلکه مشخص شد که اصلاً امکان دسترسی به چنین نظریه‌ای وجود ندارد، چرا که در دهۀ ۱۹۳۰ یک منطق‌دان مجارستانی به نام گودل ثابت کرد که اگر شما از چند اصل شروع کنید و علمی را بسازید، همواره با قضایایی رو به رو خواهید شد که بر اساس آن اصول نمی‌توانید بگویید که آیا آن قضایا درست هستند یا غلط و در نتیجه هیچ وقت نمی‌توانید ادعا کنید که یک تئوری کامل است.

استفان هاوکینگ در ۱۹۸۰ در یک سخنرانی گفت که ما تا انتهای قرن بیستم به تئوری «همه چیز» خواهیم رسید، اما وقتی در نزدیکی انتهای قرن بیستم از او سوال شد که ۲۰ سال تمام شد، اما نظریۀ همه چیز ارائه نشد، هاوکینگ اعلام کرد که حتماً ۲۰ سال دیگر به این نظریه می رسیم. امّا او در سال ۲۰۰۲ در دانشگاه کمبریج یک سخنرانی داشت و در آن گفت قضیه گودل ثابت کرده است که هیچ گاه در ریاضیات و فیزیک به انتها نمی‌رسیم.پس معلوم شد که اولاً نظریۀ همه چیز قابل حصول نیست، ثانیاً این دانشمندان بعضی اصول را قبول کرده‌اند که تجارب موجود را توضیح دهند، اما تجارب موجود را با اصول دیگری غیر از این اصول هم می‌شود بدون هیچ اشکالی توضیح داد.

سرنخ مباحث علم دینی در دانشگاه به کجا برمی‌گردد؟

زودتر از همه، مرحوم ابوالاعلی مودوی در اوایل دهۀ ۱۹۳۰ در هند به نکتۀ مهمی توجه نمود. او مشاهده کرد که در هند یک دانشگاه اسلامی به نام Moslem collage ساخته‌اند و در این دانشگاه دانشجویان مسلمان جذب می‌شوند، اما وقتی که فارغ‌التحصیل می‌شوند ملحد و مارکسیست هستند. ابوالاعلی مودوی گفت درست است که این دانشجویان در طول هفته تعدادی ساعات آموزش دروس اسلامی می‌بینند، امّا بقیه وقتشان را با علوم سکولار محشور هستند که اعتقادات دینی‌شان را از بین می‌برد، به این ترتیب سر نخ علم دینی و علوم اسلامی در دانشگاه‌ها از تحلیل‌های ابوالاعلی مودودی در مورد آن دانشگاه و دانشجویان آن آغاز شد. او گفت که علم از دو قسمت تشکیل شده است؛ یک قسمت علم، بخش تجربی است که این قسمت آمریکایی، روسی، چینی، و … ندارد و یک بخش آن نظری است که از روی بخش تجربی ساخته می‌شود و بعد این ساختار را به یک نظریه تعمیم می‌دهند تا این نظریه چیزهایی را هم که ندیده‌اند و آزمایش نکرده‌اند در بربگیرد. این در مرحله نظریه‌پردازی است که بعضی اصول را به کار می‌گیرند و علم جنبۀ آمریکایی، روسی و … پیدا می‌کند.

دانشمندان علم دینی، نظریه‌های پوزیتیویستی را چگونه به چالش کشیدند؟

کسانی که علم دینی را دنبال کردند گفتند ادعاهایی که دانشمندان پوزیتیویست برخلاف خداباوری می‌کنند، مبتنی بر اصولی است که قبول آنها الزام‌آور نیست و جای این اصول می‌توان اصول دیگری را گذاشت.

باید دقّت کنیم که در مرحلۀ مشاهدات و آزمایش‌ها و تجربه اختلافی نیست، بلکه در مرحلۀ نظریه‌پردازی است که دانشمند تصمیم می‌گیرد اصول خداباورانه را بر نظریۀ خود حاکم کند یا برای اینکه از خدا فرار کند اصول غیر خداباورانه را بپذیرد. مثلاً هویل، که یک کیهان‌شناس تراز اول انگلیس بود، مشاهده کرد که معادلات اینشتین جواب‌های زیادی دارد، ولی او به سمت جوابی رفت که ظاهراً جهان را بدون خدا تلقی می‌کرد، یعنی جهانی که شروع زمانی نداشته است. او به خیال خودش خواست از مسئله شروع زمانی جهان فرار کند تا به این نحو خدا منتفی شود، در صورتی که این نتیجه گیری الزام آور نیست.

چه نمونه‌هایی وجود دارد که علم دینی را معنا دار جلوه می‌دهد؟

در ادامۀ این تحولات کم کم روشن شد که باید در مرحله نظریه‌پردازیِ علم به چتری توجه شود که بر علم حاکم است یعنی چتری که مراقب پذیرش اصول است. این چتر می‌تواند متافیزیک دینی یا غیردینی باشد. مثلاً گفته می‌شود که جهان در ابتدا یک نقطه بوده و بعد بزرگ‌تر و بزرگ‌تر شده تا کهکشان‌ها و مجموعۀ کهکشان‌ها شکل گرفته‌اند، یعنی روند شکل‌گیری جهان را از شکل‌گیری اتم توضیح می‌دهند تا مراتب فراتر، اینکه چگونه ذراتی چون الکترون و پروتون اتم را ساختند و اتم‌ها چگونه مولکول‌ها را شکل دادند و مولکول‌ها چگونه کم کم ستارگان کهکشان‌ها را ساختند.

از طرفی مشاهده کردند که ما ۴ نیرو در طبیعت داریم: نیروی ثقل، نیروی الکترو مغناطیس، نیروی هسته‌ای قوی و نیروی هسته‌ای ضعیف. مثلاً نیروی هسته‌ای که ذرات را درون اتم کنار هم نگه می‌دارد ۱۰۴۰ برابر نیروی ثقل نیوتنی است، امّا توجه کردند که اگر اندکی نسبت این نیروها متفاوت می‌بود، جهان به این جهانی که هم اکنون در آن هستیم و موجودات هوشیار دارد منتهی نمی‌شد و وقتی احتمال آن را بررسی کردند یافتند که احتمال شکل‌گیری این جهان بسیار بسیار ناچیز است.

بنابراین گفتند یک راه این است که بگوییم این جهان طراحی دارد و این طرّاح جهان را این گونه ساخته است. یک راه دیگر این است که بگوییم بی‌نهایت جهان داریم و اتفاقاً ما در این جهان واجد موجودات هشیار قرار گرفته‌ایم. جواب این دیدگاه این است که دلیل شما برای جهان‌های دیگر، که اصلاً دیدنی و قابل وصول نیستند، چیست. شما که می‌گوئید علم با تجربه و آزمایش ثابت می‌شود، پذیرفتن بی‌شمار جهان دیگر، که هیچ شاهدی برای وجود آنها نیست، خیلی سخت‌تر از پذیرفتن خدای واحد یگانه است. ثانیاً خدایی که یک جهان آفرید می‌تواند میلیون‌ها جهان دیگر را هم بیافریند.

اتفاقاً فیلسوف آمریکایی رابین کالینز (Robin Collins) هم می‌گوید «اینکه فیض الهی بی‌نهایت است، امکان فهم وجود جهان‌های متعدد را راحت‌تر می‌کند. » جالب است که آیت الله شهید مطهری ۴۰-۵۰ سال قبل، پیش از اینکه این نوع بحث‌ها مطرح باشد، روی این زمینه که فیض الهی لایتناهی است گفتند چرا فیزیکدانان فرض نمی‌کنند که جهان‌های دیگر هم هست. در توحید صدوق از امام باقر (عن) نقل شده است که قبل از این جهان جهان‌های دیگر بوده است. این قبیل جواب‌ها باعث شده که علم دینی معنادار باشد.

از جمله اولین افرادی که در عصر مدرن در دنیای اسلام به علم دینی پرداخته‌اند چه کسانی هستند؟

در جهان اسلام جناب دکتر نقیب العطاس، مرحوم دکتر اسماعیل فاروقی و جناب دکتر سید حسین نصر افرادی بودند که در دهۀ ۱۳۴۰ شمسی (دهۀ ۱۹۶۰ میلادی) مسئلۀ علم دینی را مطرح کردند، زیرا معتقد بودند که آزمایش‌ها نمی‌توانند عدم وجود خدا را اثبات کنند و اتفاقاً با همان آزمایش‌ها می‌توان وجود خدا را ثابت کرد.

در دهۀ ۱۳۶۰ شمسی (دهۀ ۱۹۸۰ میلادی) عده‌ای هم در ایران مسئلۀ علم دینی را مطرح کردند. خود من در این زمینه در سال ۱۳۶۳ شمسی (۱۹۸۴ میلادی) مقاله‌ای با عنوان «فلسفه علم از دیدگاه قرآن» در مالزی ارائه کردم که بعداً در کتابی در آمریکا چاپ شد. به طور خلاصه، بحث در مورد علم دینی در ایران از دهۀ ۱۳۶۰ به بعد رونق گرفت.

چرا وضعیت علم دینی در کشور ما به اینجا انجامیده است؟ چرا در ایران در مورد علم دینی تشتت آرا وجود دارد؟

اولاً نه تنها در مورد علم دینی که در مورد دیگر موضوعات علمی مثل فیزیک هم مقداری غرور علمی در ایران حاکم است. البته قبلاً این غرور وجود نداشت. وقتی بنده در دورۀ کارشناسی فیزیک دانشجوی دانشگاه تهران بودم و بعد از سه سال به آمریکا رفتم، این غرور علمی را نه در استادان می‌دیدم و نه در دانشجویان و این طور نبود که کسی فکر کند بر همه چیز مسلط است. درحالی که الان بعضی از استادان ما (مخصوصاً اساتید جوان) فکر می‌کنند که همه چیز را می‌دانند و مثلاً نیاز به علوم انسانی (از جمله حوزوی) ندارند. بعضی حوزویان نیز تصوّر می‌کنند که نیاز به هیچ چیز دیگری جز معارف خودشان ندارند. این مورد در غرب تغییر کرده است، ولی محیط علمی ما از این تحولات غرب غافل است. در محیط‌های علمی ما متأسفانه خودبینی‌ها وسیع شده و غرور در همۀ محیط‌های علمی زیاد شده است و هر کس فکر می‌کند که دارد حرف آخر را می‌زند، و بعضی دیگران را رقیب خود تلقّی می‌کنند.

نکته دیگر این است که بین عالمان معتقد به علم دینی مکالمه و هم‌نشینی نبوده است و نیست و آن گونه همکاری که بین دانشمندان خداباور در آمریکا وجود دارد در ایران اخیر وجود نداشته است. در انجمن علمی «علم و الهیات اروپا» که خودم هم عضو آن بوده‌ام، بسیاری از دانشمندان حوزه‌های مختلف اعم از فیزیکدان، فیلسوف، متخصص علوم‌شناختی، زیست‌شناس، کیهان‌شناس و کشیش فعالیت دارند و از این مهم‌تر آنکه پاپ خودش یک آکادمی علوم دارد و رسماً عده زیادی از علما که حتی شامل علما و دانشمندان سکولار هم می‌شود، هر سال در محل رزیدانس تابستانی پاپ جلسه دارند که بحث کنند مسیحیت با چه مشکلات دینی و اجتماعی روبه‌رو است. از همۀ این‌ها مهم‌تر، در عالم مسیحیت عده‌ای از کشیش‌ها، فیزیکدان و زیست‌شناس و روانشناس شده‌اند و در این رشته‌ها تا مرحله دکتری پیش رفته‌اند، اما متأسفانه چنین تحولی در حوزه‌های علمیۀ ما رخ نداده است. حوزه باید توجه کند که در زمان ما الحاد از فیزیک و زیست‌شناسی و … می‌آید نه از علوم انسانی و از جمله فلسفه. لازم است که حوزه‌ها این قبیل رشته‌ها را به خوبی بشناسند. یک راه برای وصول به این منظور این است که حوزویان معاشرت وسیع‌تری با دانشگاهیان داشته باشند، به همان شیوه‌ای که مرحوم علامه جعفری یا شهید مطهری انجام می‌دادند.

استاد مطهری با انجمن علمی پزشکان و مرحوم مهندس سحابی و مرحوم مهندس بازرگان و دکتر سامی گفتگوهای هفتگی داشتند که بسیاری از این گفتگوها از جمله در مورد معاد، تکامل و …، چاپ و منتشر شده است. همچنین علامۀ محمدتقی جعفری سال‌ها با مرحوم دکتر حسابی و مرحوم دکتر هشترودی و… جلسه داشتند و حتی با خود بنده که مباحثه داشتند، در مورد مسائل فلسفی فیزیک بحث می‌کردند.

متأسفانه این دست دغدغه‌ها کمتر بوده است و هر محیطی فکر می‌کند که جواب‌های علمی را فقط خودش می‌تواند بدهد و به خاطر همین مطلب تشتت آرا در زمینۀ علم دینی باقیمانده است.

اغلب کارهای علمی که در ایران انجام شده است متفرّق بوده و افراد هم نخواسته‌اند که با هم هم‌نشینی علمی داشته باشند. فقط هر کس به شکل انفرادی گفته که علم دینی این است که من می‌گویم و دیگری هم می‌گوید نه خیر علم دینی این است که من می‌گویم و کاری که در غرب انجام شده کمتر در محیط ما صورت گرفته است. خودبینی‌ها مانع از تضارب آرا و جلسات و گفتگوهای دوستانه بوده است. متأسفانه گاهی هم مشاهده می‌کنیم که طرفین به همدیگر برچسب بی‌سوادی هم می‌زنند.

به نظر بنده این‌ها پیام قرآن را فراموش کرده‌اند. من از این‌ها یک سوال دارم درجایی که قرآن می‌فرماید قل سیرو فی الارض فانظروا کیف بدء الخلق" سیروا یعنی در زمین بگردید و کار تجربی بکنید، "فانظروا" یعنی کار نظری و تئوری بکنید تا بفهمید که خدا چگونه جهان را خلق کرده است.

این آیه دارد به شما امر می‌کند که در طبیعت کاوش کنید، یعنی کار تجربه طبیعت را بر عهده شما نهاده است. همین دیدگاه را خواجه نصیرالدین طوسی، ابوریحان بیرونی و ابن‌سینا داشتند و به دنبال کشف طبیعت بودند. ولی نقش قرآن این وسط چیست؟ قرآن سرنخ اصول متافیزیکی و خداباورانه را به ما می‌دهد، مثلاً اینکه علیّت حاکم است، جهان هدف دارد، همه چیز مادی نیست و غیر ماده هم وجود دارد، بدانید که نباید علم را در راه نابودی بشر و جهان به کار ببرید. بنابراین مسئله علم دینی، یک مسئله سهل ممتنع است و پیچیده نیست.

علما می‌توانند با هم بنشینند و موارد اتفاق و اختلاف را پیدا و آن چیزی را که امروزه از همه بیشتر مورد نیاز است مشخص کنند. آن چیزی که امروزه بیشتر از همه وقت مورد نیاز است، یکی دفعه شبهات است و دیگر اینکه بفهمند علت این شبهات چیست و سر نخ این شبهات کجاست و متوجه شوند که علم روز ناقص است و علم جواب همه سوالات بشری را نمی‌تواند بدهد. اگر این موارد بسیار ساده فهم می‌شد و جا می‌افتاد، مشکل علم دینی خیلی پیش تر از این‌ها حلّ شده بود.

آیا واقعاً محیط علمی و دانشگاهی ایران از تحولات مثبت غرب غافل است؟ ممکن است بیشتر در مورد آن توضیح دهید؟

موضوع بسیار مهمی که عالمان ما در علوم در مورد غرب از آن بی‌اطلاع هستند این است که بعضی از سرآمدان علم در غرب به این نتیجه قطعی رسیده‌اند که علم نمی‌تواند جواب تمام سوالات بشر را بدهد. من این موضوع را در فصل کتاب جدیدم با نام «علم و دین» توضیح داده‌ام که نه تنها دانشمندان خداباور بر این عقیده هستند، بلکه حتی بعضی انشمندان ملحد هم همین حرف را می‌زنند، چون دایره علم بشر را محدود می‌بینند.

کل علمی که الان در دست بشر است در مورد تنها ۵ درصد مادۀ عالم است و همۀ علوم انسانی، علوم فنی و ریاضی و تمام محصولات علمی، چون موبایل و اتومبیل و فضاپیما و حتی کهکشان‌هایی که می‌شناسیم، محصول شناخت این پنج درصد مادۀ عالم است و ۹۵ درصد مادۀ عالم را، که شامل همین زمین، کل کهکشان‌ها و غیره می‌شود، هنوز نمی‌دانیم که از چه جنسی است؟

چون وقتی می‌خواهند حرکات سیارات و ستارگان را که اندازه‌گیری می‌کنند توضیح دهند، احساس می‌کنند که نیاز به جرم بیشتری هست (بصورت ماده تاریک و یا انرژی تاریک).

بلی علم نمی‌تواند همۀ سوالات انسان را پاسخ دهد، حتی سوالات مربوط به خود علم را، مثل اینکه چرا ما می‌توانیم جهان را بفهمیم و به زبان ریاضی بیان کنیم؟ چرا این جهانی که می‌بینیم، این طور است و به صورت دیگری نیست؟ این سوالات را خود علم نمی‌تواند جواب دهد.

علاوه بر آن سوالات دیگری هم هست که برای بشر مطرح است، اما علم تجربی نمی‌تواند جواب دهد. مثلاً پیتر مداوا (برنده جایزۀ نوبل در پزشکی) می‌گوید: اینکه علم محدودیتی دارد از این جهت محتمل به نظر می‌رسد که سؤالاتی بنیادی وجود دارند که علم نمی‌تواند به آنها پاسخ گوید و هیچ پیشرفت قابل تصوری در علم هم نمی‌تواند به اینها پاسخ گوید. اینها سؤالاتی هستند که کودکان می‌پرسند، به قول پوپر سوالات بنیادی، سؤالاتی از قبیل سوالات زیر مورد نظر من است: چگونه هرچیزی آغاز شد؟ یا ما برای چه اینجا هستیم؟ یاهدف از زندگی چیست؟ و …. هرچه مورد مناقشه باشد، این امر مورد اتفاق است که جواب اینها را نباید در علم یافت.

این سخن مصداق این شعر مولوی است: از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟ / به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم. پیتر مداوا یک عالم سکولار است ولی دارد این حرف را می‌زند. این سخن را قبلاً پوپر فیلسوف معروف هم گفته بود که برخی سوالات هست که اسم آنها را سوالات بنیادی می‌گذارم و این سوالات را علم هیچ وقت نمی‌تواند جواب بدهد.

پس بعضی از نخبگان علم فهمیدند که اولاً سؤالاتی وجود دارد که علم تجربی هیچ‌گاه نمی‌تواند آنها را جواب بدهد. ثانیاً ارزش‌های اخلاقی مثل عدالت، خوبی و … را نمی‌توان از علم نتیجه‌گیری کرد؟ آیا فیزیک می‌تواند بگوید که چرا عدالت خوب است؟ خیر، نمی‌تواند این را بگوید. از طرف دیگر به گفته پوپر نمی‌توان این مباحث را در خود علم هم کنار گذاشت. در خود علم هم می‌گوئیم که دنبال یافتن حقیقت هستیم و این خودش یک ارزش است. در خود علم هم می‌گوئیم ما به دنبال یک تئوری ساده هستیم که این هم یک ارزش است. در علم می‌گوئیم که یک تئوری زیبا را می‌خواهیم که آن هم یک ارزش است.

بنابراین چیزهایی وجود دارد که علم نمی‌تواند به آنها جواب بدهد و به یک چتر وسیع‌تر نیاز هست. این چتر وسیع‌تر را عده‌ای قبول دارند که باید باشد، اما اسمی روی آن نمی‌گذارند، ولی برخی از فیزیکدانان و زیست‌شناسان خداباور قبول دارند که متافیزیکِ عام‌تر و چترِ وسیع‌تری باید حاکم باشد که به آن «جهان‌بینی دینی» می‌گویند.

چه اتفاقات مثبتی در حوزۀ خداباوری در غرب رخ داده است؟

اولاً تعدا زیادی عالم تراز اول ظهور کرده‌اند که خداباورند، در حالی که قبل از این خداباور نبودند یا چهرۀ دینی خودشان را نمایان نمی‌کردند. ثانیاً اگر در نیمۀ اول قرن بیستم نمی‌توانستید دست روی یک فیلسوف خداباور بگذارید، امّا امروز تعداد زیادی فیلسوف خداباور وجود دارند و تعدادی از آنها عضو انجمنی به نام انجمن فیلسوفان خداباور هستند، که چند هزار عضو دارد. این موارد نشان می‌دهد که شرایط تغییر کرده و فضا برای فعالیت دانشمندان خداباور باز شده است.

در سال ۱۹۹۸ که در یک کنفرانس علمی مهم در آمریکا شرکت کرده بودم و فیزیکدانان و زیست‌شناسان، کشیشان و فیلسوفان حضور داشتند، همزمان کنفرانس بزرگی در کانادا با نام Theistic Science(علم خداباور) در حال برگزاری بود که من در آن هم دعوت داشتم، اما چون در کنفرانس آمریکا سخنرانی داشتم نتوانستم در آنجا حضور پیدا کنم. محتوای آن کنفرانس علمی در کانادا در چهار جلد کتاب چاپ شد. بنابراین علم خداباور در غرب مطرح شده است. ما صحبت از علم اسلامی و علم خداباور می‌کنیم، آنجا در غرب صحبت از علم آگوستینی (به نام آگوستین فیلسوف مسیحی خداباور) یا علم خداباور می‌کنند و فیلسوف غربی رسماً دارد علم دینی را مطرح می‌کند. بنابراین علم دینی تنها در ایران مطرح نیست، بلکه در غرب هم مطرح شده است، اما متأسفانه همانگونه که عنوان کردم این تحولات در فضای علمی غرب به جامعۀ دانشگاهی ایران منتقل نشده است.

از جمله دانشمندان خداباور جُرج الیس کیهان شناس تراز اول، چارلز تاونز برندۀ جایزه نوبل در فیزیک، آرتور شالو برنده جایزه نوبل در فیزیک، فرانسیس کالینز زیست شناس و مجری بزرگترین پروژۀ علمی آمریکا (پروژه ژنوم انسانی) و … هستند. تعداد این گونه فیزیکدانان و زیست‌شناسان خداباور رو به افزایش است. فرانسیس کالینز که مجری پروژه ژنوم انسانی بود، ابتدا خداباور نبود اما بعد از آن تبدیل به یک خداباور تمام عیار شد و در این زمینه کتب و مقالات نوشته است. من خودم هم اکنون حداقل ۱۰۰ جلد از کتبی را که توسط عالمان تراز اول روز نوشته شده است جمع‌آوری کرده‌ام.

چرا چهرۀ عالمان خداباور غربی برای جامعۀ علمی و دانشگاهی ما شناخته شده نیست؟

این موضوع مربوط به نفوذ خارجی‌ها در محیط علمی ایران است. مثلاً در کیهان‌شناسی و فیزیک کتاب استفان هاوکینگ در ایران ترجمه و چندین بار چاپ شده است، اما بسیار نادر از کتبی که در رَدِ هاوکینگ نوشته شده است در ایران ترجمه شده است. همین طور در حوزۀ زیست‌شناسی آنکه غالباً چهره رسانه‌ای شده داوکینز داروینیست است، اما آثار دانشمندان برجستۀ زیست‌شناسی چون کالینز و مَک‌گراس (از دانشگاه آکسفورد) که جواب داوکینز را در کتاب‌های خود داده‌اند ترجمه نشده‌اند.

دست نفوذ غرب در کشور مانع از ترجمه و انتشار این دست کتب علمی خداباورانه است، چرا که عوامل غرب در داخل کشور قصد دارند جامعۀ علمی ما را بی‌اطلاع نگهدارند تا دین و جامعه دینی را تضعیف کنند. من این مشکل را بارها به دوستان حوزوی خود تذکر داده‌ام و گفته‌ام که چون الان نگاه‌ها در محیط‌های علمی ما به غرب است، لازم است نوشتارهایی که خود غربی‌ها علیه شبهات دانشمندان کفرکیش نوشته‌اند ترجمه شود.

در اینجا تعدادی از کتاب‌هائی را که دانشمندان خداباور و بعضاً معتقد به علم دینی نوشته‌اند ذکر می‌کنم:

(۱) Against Atheism, by Ian S. Markham

(2) Beyond Matter, by Roger Trigg

(3) God’s Under taker: Has Science Buried God?, by John C. Lennox

(4) Modern Physics and Ancient Faith, by Stephen M. Barr

(5) The Limits of Science, by Peter Medawar

(6) The Twilight of Atheism, by Alister McGrath

(7) Can Scientists Believe?, Sir Neville Mott

تعداد دانشمندان خداباور در ابتدای قرن بیستم کم بود، گرچه کسانی مثل ماکس پلانک هم وجود داشتند. یک علت این موضوع این بود که عده‌ای از دانشمندان می‌ترسیدند دین خودشان را در محافل علمی بروز بدهند، در حالی که قبلاً کپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتن، لایب‌نیتس صریحاً فعالیت علمی خود را عبادت خداوند تلقی می‌کردند.

نظر شما در مورد اینکه یک دانشمند مسلمان علم خودش را با قرآن تطابق بدهد چیست؟

توجه کنید که برخی از دانشمندان ما قرآن را مطالعه می‌کنند و می‌خواهند آن را با علم روز مطابقت بدهند، درحالی که علم روز متغیر است. آیا مسائلی که امروز می‌دانیم ۱۰۰ سال پیش می‌دانستیم؟ در سال ۱۰۰ پیش ما اطلاعی از الکترون، امواج موبایل و نیروی هسته‌ای نداشتیم که امروز داریم. بنابراین نمی‌توانیم قرآن را با علم متغیر روز تطبیق بدهیم و اصلاً روش اشتباهی است که ما تجربه، مشاهده و آزمایش را کنار بگذاریم و بگوییم چون قرآن گفته، فلان مورد این شکلی است همین کفایت می‌کند و من به دنبال کشف شقوق مختلف و عمیق‌تر کلام خدا در قرآن نمی‌روم. خداوند عالم تفحص و انکشاف در وجوه صنع و عظمت خودش را از ما انتظار دارد، اما اگر تطابق علوم تولیدی با کلام خدا در قرآن برای الهام گرفتن یا جهت گیری یا توجه به جنبه‌هایی است که از دایرۀ شعور انسانی خارج است و این تطابق تعمیق تفحص و تدبر را به دنبال دارد امر صحیحی است.

در تولید علم دینی، تکیه صرف روی قرآن و حدیث چه آثار سوئی به دنبال دارد؟

کسانی که به دنبال علم دینی صرفاً از طریق قرآن و حدیث هستند، باعث عقب افتادگی جهان اسلام می‌شوند، ولی این حرف به این معنا نیست که قرآن و حدیث را کاوش نکنیم تا ببینیم چه چیزهایی را می‌توانیم از قرآن و احادیث الهام بگیریم. ممکن است یک جمله‌ای در قرآن گفته شده باشد مثل اینکه قرآن فرموده در عسل برای همه دردها شفا قرار داده‌ایم. خوب دانشمند مسلمان باید این علت را پیدا کند که چرا عسل شفا بخش انواع امراض است. اصولاً کاوش و جستجو بر عهدۀ خود ما گذاشته شده است. خودمان باید به دنبال موضوع برویم تا از عظمت خلقت شگفت زده شویم؛ مانند هرتز که وقتی امواج الکترومغناطیس را در اروپا کشف کرد گفت خدایا دارم ذرات تو را می‌بینم، اما در حالی که کاوش طبیعت را خودمان باید انجام دهیم، باید از طبیعت‌شناسی و هستی‌شناسی قرآن در جمع‌بندی نظریه‌ها الهام بگیریم و چتر جهان‌بینی توحیدی را بر علم‌مان حاکم کنیم.

به عنوان آخرین سوال آیا در طول چهل سال بعد از انقلاب چیزی به نام علم دینی در ایران تولید شده است؟

علم دینی دو معنا دارد؛ یکی آنکه جهان‌بینی توحیدی، به عنوان چتری روی همۀ علوم را بپوشاند. بلی علم دینی با این تعریف در طول سال‌های بعد از انقلاب مطرح شده است، اما اگر روی هر علمی دقیق شویم که آیا اسلامی شده است یا نه، جواب منفی است، چون به اندازۀ کافی بین دانشگاهیان و حوزویان تضارب آرا صورت نگرفته است.

در این موارد همواره پیشنهاد من این بوده که عالمان حوزوی و دانشگاهی هر دو با هم روی متون حدیث و قرآن کار کنند تا متوجه شوند اصول مسلمی که از منابع دینی می‌توانند اخذ کنند چیست. سپس سعی کنند حتی‌المقدور آن موارد را در نظریه‌پردازی‌ها حاکم کنند، چه در مورد نظریه‌هایی که از قبل می‌گیرند و چه در مورد نظریه‌هایی که خودشان با الهام از نظریات قبلی مطرح می‌کنند. این کار به طور کلی حداقل در حدّ رضایت‌بخش، انجام نشده است. البته در درجۀ اول هم لازم است مقداری از خودخواهی‌ها کنار برود و به ضرورت و اصل قضیه توجه شود.

منبع: مهر

انتهای پیام/ 341

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار