به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس، زندگینامه سردار شهید «حسینعلی عظیمی» از شهدای شهرستان گلوگاه را مرور کردهایم که از نظرتان میگذرد.
زندگینامه
20 پگاه از مرداد 1336 سپری شده بود كه خداوند، او را به «محمدعلی و سیدههاجر» هدیه داد؛ نورسیدهای برخاسته از دامان زوجی کشاورز و سختکوش در «گلوگاه» که «حسینعلی» نام گرفت.
حسینعلی با اتمام پایه سوم راهنمایی در مدرسه «شهریار» زادگاهش، به دلایلی به ترک تحصیل روی آورد.
اوقات فراغتش علاوه بر مطالعه کتابهای دینی، به انجام والیبال و فوتبال نیز سپری میشد.
او ضمن آشنایی با افكار امامخمینی و پی بردن به ماهیت حکومت طاغوت، همنوا با دیگر انقلابیون، ندای آزادی سر داد و خواستار برقراری عدالت شد.
با ظفرمندی نهضت اسلامی مردم ایران، او با حضور در كمیته، فعالیتهایش را در راستای حراست از شهر و سرمایههای طبیعی، ازجمله جنگل، از سر گرفت.
همرزم شهید
«صادقعلی کلبادینژاد» میگوید: «یکبار جهت مقابله با منافقین که در حال توزیع اعلامیه در گلوگاه بودند، با آنها درگیر شدیم. از آنجایی که نیروهای ضد انقلاب متشکل از دختر و پسر بودند، در دستگیریشان کمی دچار مشکل شدیم. با اینحال، حسینعلی با قدرت و شجاعت تمام، در کنار دیگر برادران به جمعآوری آنان اقدام کرد. او بعد از دستگیری نیز، با آنها به مباحثه در زمینه مسائل عقیدتی نشست.»
حسینعلی، همزمان با پوشیدن جامه پاسداری در 16 مهر 58، در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد. سپس، همراه یك گروه 9 نفره، جهت طی آموزش، به پادگان امام خمینی تهران رفت.
او در 13 آذر 58، راهی جبهه قصرشیرین شد. مدتی نیز، مسئولیت واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه شهرستان گلوگاه را به عهده داشت.
در تابستان 1359، با «سكینه قندهاری» برای آغاز زندگی مشترك همپیمان شد، كه ماحصلش «مصیب، حمزه و نجما» هستند.
پدر شهید
«حسینعلی سه روز بعد از ازدواجش، آماده رفتن به جبهه شد. گفتم: پسر جان، خانمت تنهاست. جواب داد: من از همان روز اول به او گفتم که من هر آن ممکن است به شهادت برسم. اگر با این شرایط راه میآیی، با تو ازدواج میکنم. او هم قبول کرد. به نظر شما کسی که در جنگ ابتکار و تخصص دارد، باید در خانه بماند و در انجام وظیفهاش کوتاهی کند؟ اگر رزمندگان بیدلیل از بین بروند، گناهش به گردن فرمانده است. من فردای قیامت جواب خدا را چه بدهم؟ من عهدهدار این مسئولیتم. وقتی در سپاه هستم، این پرچم را به دست گرفتم و باید ادامه دهم. اگر جانم در خطر باشد، خدا از من محافظت میکند. تو هم اگر میخواهی این ثواب نصیبت شود، بگذار در راه خدا بروم. مانعم نشو. مادرم شیرش را به من حلال کرد. تو هم مرا حلال کن.»
همسر شهید
«یک شب پسر بزرگم كه تنها یک سال داشت، مریض شد. من و خواهرشوهرم نمیدانستیم او را باید کجا ببریم. گفتیم كه چون حسینعلی در سپاه است، برویم و با ماشین سپاه، بچه را نزد دکتر ببریم. وقتی دم در سپاه رسیدیم، آقایی آمد و در را باز كرد. گفتم: با آقای عظیمی كار داریم. گفت: شما اینجا بایستید تا ایشان بیاید. ما ایستاده بودیم كه دیدیم حسینعلی آمد. گفت: برای چه به اینجا آمدید؟ گفتیم: بچه مریض است. میخواهیم او را پیش دكتر ببریم، اما ماشین نداریم. گفت: صبر كنید برایتان تاكسی بگیرم. گفتیم: اگر تاكسی بود كه خودمان میگرفتیم. بالاخره برایمان یك تاكسی گرفت. خودش هم گفت: من الان نمیتوانم بیایم. شیفت كارم است. خلاصه ما نزد دکتر رفتیم. آن شب تا صبح، حال بچه خیلی بد بود! حسینعلی صبح فردا آمد. گفت: حال بچه چطور است؟ گفتم: بهتر شد. با اینحال، خودش او را گرفت و دوباره پیش دكتر برد.»
حسینعلی در سال 1360 به عنوان فرمانده گروهان در مریوان به ادای تکلیف پرداخت.
همرزم شهید
«بهروز حقانی» اینگونه روایت میکند: «سال 61 كه با هم در حال اعزام به جبهه بودیم، به پادگان رامسر رفتیم. آن موقع در آنجا غیر از چندین ساختمان، فقط چادر بود كه رزمندهها جهت اعزام به جبهه، در آن بهسر میبردند تا راهی شوند. با اینحال، حسینعلی نیمههای شب از چادر خارج میشد و خلوتگاهی پیدا میكرد و به راز و نیاز با خدا میپرداخت؛ بهگونهای كه صدای العفو العفوش بلند میشد.»
حسینعلی همچنین توجه ویژهای به قرآن، این كتاب الهی و انسانساز داشت و اهتمامش بر این بود كه به جوانها نیز، آموزههای قرآنی را بیاموزد. او علاوه بر آن، نسبت به ادای نماز جمعه هم تقید خاصی داشت.
جانشینی گروهان در سرپلذهاب، معاونت گردان امام حسین در فروردین 1362، معاونت گردان قمر بنیهاشم در عملیات والفجر 4، و حضور در واحد اطلاعات ـ عملیات لشكر 25 كربلا، از دیگر خدمات ارزنده او در دوران هشت سال دفاع مقدس بهشمار میرود.
و عاقبت، حسینعلی در نیمه اسفند 62، طی عملیات والفجر 6 در خاك دهلران، به جمع همسنگران شهیدش پیوست. سپس، بنا به درخواست خودش، در گوشهای از گلستان شهدای «سفیدچاه» زادگاهش، و در جوار خواهر بزرگترش «نجما» آرام گرفت.
همسر شهید
«وقتی حسینعلی شهید شد، مصیب كه سه ساله بود، خیلی بهانه پدر را میگرفت. هر موقع كه صدای در را میشنید، میگفت: بابا آمد. برای همین، سریع میرفت و در را باز میكرد. هفت سال منتظر پدرش بود. واقعاً خیلی به او سخت گذشت. گاهی اوقات نیمههای شب بیدار میشد و تا صبح گریه میكرد.»
وصیتنامه شهید
با حمد و سپاس به خدایی که بالاتر از اندیشههاست. با حمد و سپاس به یکتایی که از پشت حجابهای غیب بر پیدا و نهان ما آگاهی دارد و در ماورای نور و ظلمت اسرار ناگفته را شنوا و ارتعاش اندیشه را در پردههای لطیف مغز میبیند. و با درود به منجی عالم بشریت حضرت مهدی ارواحنا له الفداء و نایب بر حقش امام خمینی با قلبی سرشار از عشق و علاقه به شهادت سلامتان میکنم.
مادر و اعضاء خانوادهام شما خود واقفید به اینکه امروز در قرنی هستیم که ملت مسلمان ما درصددند دست رد بر سینه تمام نظامهای پوسیده دنیا بزنند و به نجات مستضعفین بشتابند و به همین دلیل جنگ خانمانسوزی را از هر سو متوجه مسلمین نمودهاند.
هر لحظه از شب و روز از هر طرف دولتهای شرقی و غربی و اروپایی و آسیایی و ارتجاعی منطقه به اسلام و مسلمین حملهور میشوند. اکنون اسلام در معرض خطر قرار گرفته و همواره جانباز و فداکار میطلبد؛ لذا برای حفظ و تثبیت احتیاج به فداکاری و قربانی دارد و باید درخت تنومند اسلام با خونهای به ناحق ریخته عزیزان آبیاری شود تا اینکه پابرجا مانده و خلق خدا بتواند از میوه شیرین و نشاطآور این درخت پربها بهرهبرداری نماید.
پس باید به راه افتاد تا جهت حفظ دستاوردهای خلق مسلم و مستضعف و استحکام بخشیدن قانون فطری بشر اسلام عزیز و برای رضای خدا با قطره خون در آبیاری این قانون جاودان سهیم شده و به قافله عاشقان پیوست. لذا با شهادت به وحدانیت خدای یگانه و این که محمد (ص) بنده و برگزیده و رسول و حضرت علی (ع) و یازده تن از فرزندان این شجره طیبه امامم، و کعبه قبله ام و قرآن کتابم و اسلام دینم و اینکه قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و اینکه مردگان برانگیخته میشوند و به حساب آنها رسیدگی خواهد شد. و با انتظار مهدی (عج) و با اعتقاد به ولایت فقیه به راه افتاده قدم در قربانگاه مینهم، قربانگاهی که ابراهیم (ع) اسماعیل (ع) آورد و مولایم حسین (ع) جوانان و کودکانش را.
مادر رنجیدهام! پدر زحمتکشم! و خانواده درد کشیدهام! مرا میبخشید. خجلم، وقت وداع است، وداع با شما برایم گران است اما چه کنم گویا طبیعت با همه جلوههایش در نظرم به یک زندان نمناک سرد و تاریک مبدل گشته از خدا میخواهم بر من منت نهاده و از این بند رهاییم بخشد تا از قفس بدنم همانند بلبلان نغمه سرا پرواز کرده و روی شاخههای درختان سایهگستر و میوهافشان باغ رضوان فرود آمده و به نغمههای توحیدی دل نشین حوریان گوش فرا دهم. انشاءالله
بنابراین هرگاه دروازه رحمت الله به رویم گشوده شد و سعادت نصیبم گردید و پیکر پاره شده جگرگوشهتان را حضورتان آورده تا به خانه جدید بدرقهاش کنید، مبادا گریان شوید و اشک غم بر گونههایتان نقش بندد، لکن فلسفه اشک را از امام چهارم سجادالساجدین بیاموزید و افتخار کنید زیرا فرزندی در دامان پروراندید که با الهام گرفتن از کلام الله و مکتب اسلام راه سرور شهیدان را پیمود و به «هل من ناصر ینصرنی» وی در زمان حاضر به امام خمینی آخرین حجت الهی و آخرین ذخیره اسلام برای مسلمین قبل از ظهور مهدی (عج) لبیک گفته (از آنجا امام خمینی آخرین حجت الهی قبل از ظهور محسوب میشود که با طلوع فجر خورشید نمایان شد.)
و قلبتان را خالصانه متوجه خدا نمایید و بگویید خدایا این هدیه ناقابل را که در راهت قربانی دادهایم بپذیر، انشاءالله اگر فرزندانم لب به سخن گشودند و برای دیدن پدر بیتابی نمودند و سوال کردند پدرم کجاست، حقیقت را بگویید، بگویید که پدرتان در این سفر به مقصد رسید، به مقصدی که مولایمان حسین (ع) و پیروان راهش رسیدند، به مقصدی که شما هم موظفید به سویش بشتابید. کتمان نکنید به فرزندانم بگویید که پدرتان شهید شده. مادرجان از مال دنیا فقط چند جلد کتاب و نوار دارم تحویل برادر غلام ملک محمودی بدهید و هر طور خود صلاح دید استفاده نماید.
مرا در کنار قبر خواهرم دفن کنید، در مراسم سوم، هفتم، اربعین و غیره تشریفات قایل نشوید. ما در بود خود، سرباز انقلاب بودیم با مرگمان نیز نیابد سربار تر برای انقلاب شویم. به همان نان و خرما و تلاوت قرآن اکتفا کنید در غیر این صورت من راضی نیستم، در ضمن هیچ یک از اعضای خانوادهام حق ندارند با شهادت من مدعی انقلاب شده و برای دیگران تکلیف روشن کنند. من راضی نمیباشم.
مادر جان! اگر اجازه میفرمایید کمی با هموطنان و برادرانم سخن گویم. درود بر شما هموطنان مومن، درود بر شما برادران و خواهرانی که با حضورتان در صحنه مشت محکمی بر دهان یاوهگویان شرق و غرب بویژه آمریکا و شوروی کوبیدهاید. درود بر شما ملتی که بهترین عزیزان خود، مطهریها و مدنیها، دستغیبها و بهشتی مظلوم را به حضور مبارک خدای حق تعالی هدیه نمودهاید.
شما به دنبالهروی از قیام خونین حسین (ع) بپا خواستید و اکنون در نیمه راهید تا آن انقلاب کربال را به پایان برسانید و برای تحقق بخشیدن به این امر باید به آیه شریفه «و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین» که محتوایش حکایت از تحمل در برابر مشکلات و کمبود و نفسها سخن میگوید.
توجه داشته باشید و سرلوحه حرکتتان قرار دهید زیرا شما دیگر به عنوان خود در دنیا مطرح نیستید بلکه از خود خارج و امت محسوب شده و خداوند بر شما امت واحده منت نهاده اینکه صلابت و صداقت رهبرتان را با دادن خون در جهان به اثبات رسانید تا زمینه ظهور امام زمان (عج) در سراسر گیتی فراهم آید، لکن قدر و منزلتتان را در پیشگاه خدا دانسته و همچنان استوار به راهتان ادامه بدهید تا نظامهای کفر بهتزده به شکست خود اعتراف نمایند.
با اطاعت از حجت خدا و با پرهیز نمودن از تفرقه و افکار نفاق افکنانه و با داشتن اعتماد و احترام به همدیگر و با حفظ وحدت و یکپارچهگی و با تحمل مشکلات و با افزونی تقوی از خدا یاری طلبید که یاری خدا نزدیک است و وعده اش را در قرآن مجید داده اگر کمی به روند تکاملی انقلاب اسلامی بیندیشید به این نتیجه خواهید رسید که این بار به یاری خدا صدور فرمان ظهور مهدی ارواحنا له الفدا خواهد بود.
انشاءالله زمان حکومت عدالتگستر الهی به دست امام زمان (عج) فرا رسیده. انشاءالله کسی که دانش حقیقی پیش اوست به اذن پروردگار یکتا قیام کرده سخن خدا را برای شما بیان نموده و دینتان را آنچنان که خدا و پیامبرش (ص) خواسته به شما میآموزد.
برادران مومن! صاحب ما خواهد آمد و تمام ظالمان و ستمکاران و نفاق افکنان را به محاکمه کشیده و انتقام خونهای به ناحق ریخته عزیزان شما را خواهد گرفت و من یقین دارم که شما با انتظار مهدی « ارواحنا له الفدا» تا اینکه بانگ «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله (ص)» و «علی ولی الله» در سراسر گیتی طنین نیفکند در صحنه همچنان مقاوم بوده و به ستیز علیه استکبار کفرپیشه جهانی به رهبری امام خمینی ادامه خواهید داد هر چند که درک ایثار و از خود گذشتگی و مقاومت شما در حال طبیعی دشوار است اما آنگه گلولهها بر بدن فرود آید و آن زمان که خون از بدن سرازیر شود، انسان به عظمت راهتان پی برده و قدر و منزلت شما را در پیشگاه خدا میفهمد.
پروردگارا! من نطفهای ناچیز بیمقدار و لجن بودم، تو بر من منت نهاده، هستیام بخشیدی، خدایا من بیارزش بیمحتوا بیحیثیت در زندگی حیوانی مشغول چریدن بودم باز هم تو بر من منت نهاده حیثیت و انسانیتم بخشیدی که شاید من سپاسگزارم و شکرت را بجا آورم.
اما من اعتراف می کنم که عصیان، سرکشی و طغیان نموده و از فرمان مقدس تو سرپیچی و تبعیت از هوای نفس شیطان نمودم لکن گنهکارم، ظلم کردم بر خود حالا نادم و روسیاه و شرمندهام در این لحظه به اصل خود برگشتهام و قصد نمودم با این حال به سویت آیم تا امانتی را که به من سپردی به جناب حضرتت تحویل دهم واقفم به اینکه باید جوابگوی ناپاک نمودن امانت باشم.
خدایا! من ناپاکم، خیانت به امانت نمودم اما نیتم این است که با وساطت پاکان به سویت آیم بنابر این تو را به حق فاطمه و پیامبر (ص)، تو را به حق فاطمه (س) و حضرت علی (ع) و یازده تن از فرزندان پاک و معصومش (ع) و تو را به حق فاطمه و دو پهلوی شکسته و بازوان کبودش تو را به حق فاطمه (س) امت رسولت (ص) که بیشتر از هر امتی در راهت قربانی داده و اکنون به انتظار فرزند زهرا نشستهاند، قسم میدهم که پاکم کن و جانم را بگیر که تو پاک کننده مطلقی. بر من ببخشای که تو آمرزنده و مهربانی. به روی گناهانم سرپوش گذار و مرا خجل محشور مکن یا ستار العیوب.
خداوندا! امام خمینی را تا انقلاب مهدی (عج) از تمام بلاها و نقشههای دشمن و کوردلان محفوظ بدار.
پروردگارا! سربازان اسلام را در تمام جبههها بر دشمنان اسلام مسلط بگردان.
ای یکتا معبود! بر این بندگان در انتظار نشسته نظر نما و با صدور فرمان ظهور امام زمان (عج) آنان را از انتظار درآور.
ای خدای متعال! بار دیگر بر این بندگانت منت گذار و بزرگواری کن و با نمایان نمودن چهره نورانی امام زمان (عج) سیمای امت رسولت (ص) بشاش بگردان.
به امید روزی که مسلمین و مستضعفین به اذن پروردگار یکتا وارثان زمین گردند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
حسینعلی عظیمی
انتهای پیام/