به گزارش دفاع پرس، حسین شمسایی متولد سال 1329 در شهرستان اردستان است. وی از کودکی با بستن دستاری بر سر و نشستن بر متکا و بالشی به تقلید آقایان اهل منبر و روضه که به صورت ماهانه در منزلشان برگزار میشد، روضهخوانی میکرد. در 12 سالگی قرائت شعر معروف شاعر بلندآوازه آئینی مرحوم محتشم کاشانی را در یکی از حسینیههای جنوب تهران تجربه کرد و از آن پس با حضور در جلسات و هیاتهای مذهبی به سمت فعالیتهای انقلابی سوق پیدا نمود. وی از سال 1344 علاوه بر خواندن اشعار انقلابی در هیاتهای مذهبی در اجتماعات وسیعتری چون حسینیه ارشاد، مسجد هدایت،مسجد جلیلی، مسجد حضرت امیرالمومنین"ع" (نصرت)، مسجد همت(تجریش)، مسجد قدس (نیروی هوایی)، مسجد جاوید، مسجد قبا و دهها مرکز علمی و دینی دیگر که هر یک پایگاه و محل تجمع مسلمانان انقلابی و مبارز به شمار میرفت، حضوری فعال و جدی پیدا کرد. شمسایی عضو کمیته استقبال از امام خمینی(ره) و سراینده شعارها و سرودههای حماسی و انقلابی است. وی بعد از انقلاب به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد. از جمله سوابق آقای شمسایی مسئولیت ستاد هفتم تیر، رئیس روابط عمومی ریاست جمهوری از سال 1362 تا 1368، معاون ارتباطات و امور فرهنگی و مراسم دفتر رئیسجمهور از سال 68 تا 77 بوده است. وی عضو شورای مرکزی حزب تمدن اسلامی است و مدیریت عامل موسسه فرهنگی مذهبی حضرت قاسمبنالحسن(ع) و ریاست هیات مدیره موسسه فرهنگی موزههای بنیاد مستضعفان را برعهده دارد. شمسائی لیسانس جامعهشناسی از دانشگاه تربیت معلم و فوقلیسانس مدیریت از مرکز مدیریت دولتی را دارد و در حال حاضر دانشجوی دکترای رشته مدیریت در دانشگاه تربیت مدرس است. وی متاهل و دارای 4 فرزند میباشد. متن گفتگوی تسنیم با حسین شمسایی را بمناسبت ایام الله دهه فجر در ذیل می خوانید:
* آقای شمسایی شما قبل از پیروزی انقلاب با شعرای زیادی در تماس بودید و ارتباط داشتید. اسامی چند تن از آنان را ذکر کنید و خاطراتتان را هم از آنها بازگو کنید.
- به اولین شاعری که باید در این زمینه اشاره کنم استاد حمید سبزواری است. آن زمان مجلهای چاپ میشد به نام صائب. زیرساخت این مجله اشعار صائب تبریزی بود و البته اشعار شعرای دیگر را هم چاپ میکرد. در برخی از شمارههای این مجله اشعاری از آقای حمید سبزواری چاپ میشد. من آن اشعار را میدیدم، میخواندم و لذت میبردم. علاقهمند شدم ایشان را ببینم. با مرحوم آقای حجتالاسلام والمسلمین شیخ محمدحسین بهجتی اردکانی دوست صمیمی بودم. ایشان با تخلص شاعری "شفق" از مبارزین قبل از انقلاب و از شعرای برجسته و امام جماعت مسجد الرسول محله مجیدیه بودند. ما هیئتی داشتیم به نام هیئت متوسلین به حضرت قاسمبنالحسن(ع) که سال 44 تاسیس شد. من به اتفاق جمعی از نوجوانان و جوانان آن روز این هیئت را پایهگذاری کردیم. چون جوانان سیزده ساله در این جمع زیاد بودند، عنوان هیئت را به نام سیزده ساله رشید کربلا مزین کردیم. برای این هیئت سخنرانان غیرمتعارفی را دعوت میکردیم. غیرمتعارف به این معنا که معمولا سایر سخنرانان سخنرانی معمولی میکردند و با یک روضه منبر خود را تمام میکردند. ما میگشتیم دنبال منبریهایی که بخشی از سخنرانیشان درباره فلسفه قیام امام حسین(ع)باشد. مبارزات شهدای کربلا را بگوید. علت وقوع حادثه کربلا. علت مخالفت امام حسین(ع) با یزید. این علتها فکرانسان را به زمان خودمان سوق میداد و میگفتیم اگر ما حسینی هستیم و پیرو مکتب عاشورا، باید ببینیم حاکمان زمان ما چه کسانی هستند. یزیدی هستند یا حسینی؟ وظیفه ما چیست؟ سخنرانانی از این دست کم بودند. از قم بسیاری از دوستان از جمله همین آقای بهجتی اردکانی. شهید مفتح و حجت الاسلام و المسلمین عبدوس (امام جمعه سابق سبزوار) برای سخنرانی میآمدند. بعدها جلسات شعری هم با ایشان داشتیم. یک روز من به ایشان گفتم شما آقای حمید سبزواری را میشناسید؟ گفت: بله میشناسم. ایشان سبزوار بود و الان هم آمده تهران. یکی دوبار ملاقاتشان کردهام. قرار شده یک جلسه مشترک با هم داشته باشیم. چند شب بعد من مسجد آیتالله طالقانی (مسجد هدایت) دعوت بودم. در آنجا یکی از شعرهای انقلابی آقای سبزواری را خواندم. شعری که با این 2بیت شروع میشود:
هنوزم هم شوق پرواز است، گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
امیدم هست در دل، تا دلم گرم است در سینه
که بر دیوار پولادین هر زندان، دری باشد
شعر را که خواندم و نشستم، دیدم مردی میانسال کنارم نشسته است. سلام و علیک کردیم و پرسید: این شعری که خواندید از کدام شاعر است؟ گفتم: این شعر را از مجله صائب انتخاب کردهام و شاعر آن آقای حمید سبزواری است. گفت: "حمید سبزواری منم". ما هم از خدا خواسته رفاقت را با ایشان شروع کردیم. همان جا وقت و قرار جلسات بعدی را گذاشتیم. در جلسات شعری ما، دوستان دیگری هم شرکت میکردند. از جمله آقای موسوی گرمارودی، آقای محمدحسن علیمحمدی متخلص به "زورق" و جوان علاقمندی به نام آقای مرشدزاده. من با پدر ایشان دوست بودم. پدر ایشان مرشد میرزای معروف از مداحان بسیار خوشفکرو سنجیدهگو بود. اصفهانیالاصل بودند، اما در تهران در خیابان ایران زندگی میکردند. اربعینها در روضه منزل ایشان شرکت وی کردیم. از آنجا با پسر ایشان هم دوست شدیم. از جمله افراد ثابت جلسات ما ایشان بود. آقای حسان هم بودند. آقای نعمت آزرم هم به جلسات ما میآمد. "م - آزرم". نعمت میرزازاده. من با ایشان آشنا بودم. منزل استاد محمدتقی شریعتی رفت و آمد داشتم و ایشان را هم میدیدم. ایشان شعری داشت به نام بعثت. در حسینیه ارشاد مسابقه شعری برگزار شد تحت عنوان پانزدهمین قرن بعثت و قرار بر این شد که شعرای کشور بهترین شعرشان را در ارتباط با خاتمیت و پیامبر(ص) بفرستند و جوایز ارزندهای داده شود. بعد هم حاصل آن جلسه، کتابی شد تحت عنوان "بانگ تکبیر" که بهترین اشعار رسیده در آن چاپ شد. در این مسابقه سه نفر برگزیده شدند. اولی آقای امیری فیروزکوهی (رحمهالله علیه) دومی آقای سیدمحمدعلی ریاضی (رحمتهالله علیه) و سومی آقای عباس شهری که نمیدانم ایشان مرحوم شدهاند یا در قید حیات هستند. جوایزی هم به اینها داده شد. یک روز از مسابقه گذشته بود که شعری در دویست و شصت و چند بیت به کمیته داوران رسید و گفتند از مشهد آمده و شاعر آن نعمت میرزازاده است. کمیته داوران پس از خواندن شعر از رأیی که داده بود پشیمان شد! داوران به این نتیجه رسیدند که این شعر به مراتب از هر سه شعر قبلی قویتر و قابل اعتناتر است. بالاخره یک جایزهای برای آقای میرزازاده در نظر گرفتند به اندازه جایزه هر سه نفر قبلی. شعر با این مطلع شروع میشود:
بخوان به نام خدایت که آفرید بشر
طنین فکند ندا نیمه شب به کوه و کمر
سکوت بود و شبی وهم گون و مکه به خواب
حرا ستاده چنان قامت نیاز بشر
این قصیده واقعا کم نظیر است. من هنوز شعری درباره پیامبر(ص) به قدرت و قوت این شعر ندیدهام. را بگویم که البته تمام حوادث طول تاریخ پیامبر(ص) را آورده. به عنوان نمونه به بخشی از این منظومه درباره ولادت پیامبر(ص) اشاره میکنم:
فراز قلعه به یثرب یهودهای زد بانگ
هلا ستاره احمد نشان پیغمبر
شگفت حادثهها بود در ولادت او
در آن شبی که به مکه بزاد از مادر
رسید ضربه سختی به کاخ نوشروان
شکست و ریختش آن کنگره که بد به زبر
به طاق قصر که پیشش نماز میبردند
رسید ضربه سختی، عمیق، سرتاسر
رسید پیک هراسان و گفت با کسری
که شد خموش به آذر گشسب، نک، آذر
مگر که از نفس او دمیدی آزادی
که شد خراب و خمش کاخ ظلم و شعله شر
به شیرخوارگی او را به دایه بسپردند
که دایه پروردش دور از بر مادر
حلیمهای که پذیرفت این پرستاری
نداشت جزبه یکی از دو سینه، شیراندر
دو دیگر آن که زخود داشت کودک نوزاد
که آنچه داشت در آن سینه بود قوت پسر
هر آنچه کرد بنگرفت طفل آن سینه
لبان طفل همی جست سینه دیگر
شگفت ماند از این کودک و به ناچاری
نهاد در دهن طفل سینه لاغر
که نیست شیر در این سینه،ای یتیم قریش
وگرنه از تو ندارم دریغ شیر و شکر
مکید طفل همان سینه را به شیر آورد
که خورد باید از آن کشت کآوری به ثمر
که آنکه نهی کند حق غیر را خوردن
نشایدش که شود لب به قوت غیری، تر
که آنکه خواهد رسم ستم براندازد
سزاست تا که از این شیوه خود نگیرد بر
ببینید از یک ماجرای شیر دادن حلیمه سعدیه چه استفادههایی کرده است. منظورم از طبع بلند و مضمونساز این شاعر است. اما متاسفانه وی در ابتدای انقلاب دچار غرور شد و از ایران رفت و خود را از نعمت انقلاب اسلامی محروم کرد.
این ارتباطات ادامه داشت تا اینکه یک جلسة دعای کمیل در منزل ما به صورت ثابت تشکیل میشد. پرچم نداشتیم. انتهای هفده شهریور جنوبی فعلی. (شهباز جنوبی) آن موقع.همه دوستان میآمدند. پاتوق انقلابیون بود. از جمله آقای علی آقا محمدی(عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام) هر وقت ازهمدان به تهران میآمد شبهای جمعه در جلسة دعای کمیل خانة ماشرکت میکرد. یکی از این شبهای جمعه به همراه آقای مرشدزاده جوان پرشوری به نام سید حمید شاهنگیان به جلسه آمد و پس ازگفتگو باایشان دریافتیم که وی سالها در خارج از کشور درس خوانده و دستی هم در آهنگسازی دارد. من به اتفاق آقایان مرشدزاده و شاهنگیان به محل کار آقای سبزواری در بانک بازرگانی که الان بانک تجارت شده رفتیم.
از آن موقع نطفه سرودهای انقلابی بسته شد. یعنی بنده، آقای شاهنگیان، آقای سبزواری بعدها مرحوم حسین صبحدل،، زورق دور هم جمع شدیم وقرار شد آقای سبزواری شعر بگویند. شعرهای خوبی گفته شد. مثلاً همین "برخیزیم در هوای آزادی، بستیزیم از برای آزادی" از جمله همین سرودهاست. البته این راهم اضافه کنم که پیش ازاین آقای شاهنگیان کارهای تأثیرگذاری همچون سرود هفده شهریور،سیزده آبان وزندانی ساخته بودند.اماازاین جلسات به بعد کارجدیتر شد وگروه سرود تشکیل دادیم.در زیرزمین حسینیه ارشاد شروع به تولید سرود کردیم. این سرودها را با نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) ضبط و پخش میشد که این جور شایع شده بود که یک دسته از دانشجویان مسلمان هستند در فرانسه و آنجا این سرودها را میخوانند و به تهران میفرستند! هیچ کسی باور نمیکرد که این سرودها در زیرزمین حسینیه ارشاد ودرزیر سایه سنگین حکومت نظامی تولید میشود. در آنجا یک استودیوی کوچک صدا ساخته بودند و این سرودها تولید شد.
از نکات جالب این سرودها این بود که ما سرود "خمینیای امام" را در کنار کاخ سعدآباد تولید کردیم. در منزل مرحوم آقای ایلخانی ضبط کردیم. منزل آقای ایلخانی کنار کاخ سعدآباد بود. سرود "برخیزید در هوای آزادی"، سرود "جمهوری اسلامی آری"، "حکومت خود کامان هرگز" که آقای زورق شعرش را گفته بود، از ثمرات همان جلسات شعری است. همه تیم ما وارد کمیته استقبال از امام شد. دو گروه تشکیل شد. هرگروه حدود 100 نفر بودند. یک گروه در فرودگاه سرود "خمینیای امام" را خواند و گروه بعدی در بهشت زهرا سرود "برخیزیدای شهیدان راه خدا" را خواند. یادم هست که همین آقای دکتر محمد اصفهانی قاری قرآن قبل از سخنرانی امام خمینی(ره) در بهشت زهرا(س) بود.
اگر یادتان باشد قرار بود امام 8بهمن به تهران بیایند که بختیار فرودگاه را بست تا این اتفاق نیفتد. از آنجا که مردم آمده بودند و جایگاه امام در بهشت زهرا نیز مملو از جمعیت بود، مقرر شد مراسمی در آن مکان برگزار شود که در آن مراسم تاریخی، شهید بهشتی در سخنانی آتشین، بختیار را تهدید کرد که اگر مانع ورود امام شود، مسئولیتی بر گردن سران انقلاب برای کنترل خشم مردم نیست و باید او عواقبش را بپذیرد. مجری آن مراسم، من و مرحوم مرتضایی فر بودیم و به نظرم یا شهید محلاتی و یا مقام معظم رهبری در انتهای مراسم بیانیهای را قرائت کردند. پس از آن هم روحانیون به دانشگاه تهران رفتند و تحصن کردند تا 12 بهمن که امام تشریف آوردند و حکومت وقت تسلیم خواست مردم شد.
در بهار سال 58 هم به اتفاق آقایان زورق، سبزواری و بهجتی، اولین شب شعر انقلاب اسلامی را با الهام از روح انقلاب اسلامی و در پاسخ به شبهای شعر شاعران مدعی روشنفکری که نوعا ضد دین شعر میگفتند طراحی کردیم. 5شب در ورزشگاهی نزدیک به مسجد لرزاده با همکاری آیتالله عمید زنجانی مراسم برپا شد و 5شب نیز در حسینیه ارشاد ادامه یافت. این محافل منجر به کشف شعرایی چون علی معلم دامغانی و یوسفعلی میرشکاک شد. این برنامهها به تشکیل جلسات ومحافل ادبی درمنازل شعرا منتهی شد. آقایان حسین آهی، مهرداد اوستا، خانم سپیده کاشانی، نصرالله مردانی و علامه جعفری هم به جمع دوستان قبلی ما پیوستند. مرحوم علامه محمدتقی جعفری از پاهای ثابت جلسات شعر ما بودند. آقایان علی معلم،محمود شاهرخی،مشفق کاشانی هم ازدیگراعضای این جلسات بودند.مرحوم غلامرضا قدسی مشهدی هم هروقت در تهران بودند شرکت میکردند.
خالی ازلطف نیست که عرض کنم حضرت آیتالله خامنهای که خود علاوه بر برجستگیها وفضائلی که دارند شاعری توانمند ونکته پرداز هستند نیز ازمشوقین شاعران انقلابی بودند وبا وجودمشغلههای فراوان سالهای اول انقلاب گاهی دراین جلسات شرکت میکردندکه دراین خصوص صحبتهای فراوانی دارم که به فرصت دیگری محول میکنم. علاوه بر این جلسه در جلساتی با حضورشاعران بزرگی چون کمال، موید، شفق، خسرونژاد و سروی نیز در مشهد مقدس شرکت میکردم وبا این دوستان نیزحشر ونشر فراوانی داشته ودارم.
* آقای علامه جعفری را شما به جلسات شعرتان دعوت کرده بودید یا خودشان میآمدند؟
- ما یک بار از ایشان برای سخنرانی در این جلسات دعوت کردیم. بعد از آن همیشه ایشان به ما سفارش میکرد که هر وقت جلساتتان برقرار میشود من را هم خبر کنید. ایشان روحیه لطیفی داشت. من به ایشان خبر میدادم و میگفتم فلان شب جلسة شعر داریم و منزل فلان کس است. ایشان میآمدند و مینشستند. گاهی هم مطلبی میگفتند. ولی مجموعاً مستمع بودند. البته ما از نظ