گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس: زنان کشورمان در این روزها که ویروس منحوس «کرونا» شیوع پیدا کرده است، پابهپای مردان تلاش میکنند؛ این تلاش همگانی برای نقشآفرینی اجتماعی که با تکیه بر تجربه انقلابی مردم ما به دست آمده، از دوران دفاع مقدس به یادگار مانده است.
«سهیلا خسروی» یکی از زنان نقشآفرین در مبارزه با ویروس کرونا است که در دوران دفاع مقدس نیز بهعنوان نیروی پشتیبانی نقشآفرینی میکرد. وی امروز نیز احساس تکلیف کرده و بهعنوان جهادگر سلامت فعالیت میکند. در ادامه گزیدهای از گفتوگوی خبرنگار ما با این بانوی جهادگر کرمانشاهی را میخوانید.
سازماندهی عملیات جهاد سلامت در کرمانشاه
چند سالی میشود آقای دکتر شهبازی را میشناسم. این بزرگوار همه خیریههای کرمانشاه را مثل نخ تسبیح به هم وصل کرده است. وقتی شیوع کرونا به کرمانشاه رسید، آقای شهبازی اعلام کردند ضروری است این حرکت جهادی را شروع کنیم. خدا را شکر میکنم که از روزهای اول شکلگیری این قرارگاه جهادی اینجا هستم. بعضی وقتها هشت یا 9 ساعت کار میکنیم. کار بچههای اینجا، تولید شیلد و دستکش است و مدیریت کارگاه نیز برعهده بنده است.
در این قرارگاه روزانه بیش از 100 نفر رفت و آمد دارند. برای همین از نظر بهداشتی خیلی احتیاط میکنیم. مابقی ماجرا دیگر با خداست. جای دیگری هم میتواند این اتفاق بیفتد. ضمن اینکه تکلیف را رهبر عزیزمان معلوم کردند و فرمودند هر کسی در این ماجرا گرفتار شود، شهید است.
دختری که جهاد متحولاش کرد
یک روز صبح دیدم یکی از دخترهایی که وارد کارگاه شد، آرایش غلیظی دارد. به او گفتم دختر قشنگم، تو که اینقدر مهربانی که داری به همشهریهایت کمک کنی، فکر نمیکنی اینجا جایش نیست که این طوری ظاهر شوی؟ تو نماینده این گروه جهادی هستی، شاید یکی از آنها راضی نباشد. در این مواقع معمولا با مقاومت روبهرو میشدم، اما او سرش را پایین انداخت و گفت چشم حاج خانم. شب خیلی ناراحت بودم. پیش از خواب، مدام استغفار میکردم و میگفتم یا امام رضا، اگر در تذکر دادن به این دختر اشتباهی کردم، مرا ببخش. این فکر که شاید با او تند صحبت کرده باشم، به جانم افتاده بود.
همان شب در عالم خواب همان دختر را دیدم که یک نفری دور خانه خدا طواف میکند و ذکر یا علی بن موسی رضا را به لب دارد. از قضا مقنعهای که خودم به عنوان خادم امام رضا استفاده میکنم، به سر داشت. با خودم گفتم حتما امام رضا از دست من ناراحت شده و مقنعهام را به او داده. وقتی تازه خادم امام رضا شده بودم، برادرم یک گردنبند تربت خیلی خاصی به من هدیه داد.
دیدم که در عالم خواب، به خاطر رفع عذاب وجدان، این گردنبند را به فاطمه دادم. صبح که از خواب بلند شدم، خیلی مضطرب بودم. گفتم حتما این دختر از من رنجیده که امام رضا مقنعهام را گرفتهاند. وقتی به کارگاه آمدم، دنبال یک نفر با آرایش تند گشتم، اما پیدایش نمیکردم. وقتی اسمش را صدای زدم، دیدم یک خانمی با مقنعه و بدون آرایش سرش بلند کرد و گفت: «بله حاج خانم!» شوکه شده بودم. گفتم میشود یک لحظه بیایی؟ وقتی آمد پرسیدم از من رنجیدهای؟ گفت نه. گفتم اگر از من ناراحت شدی خواهش میکنم مرا ببخش! از صمیم قلب عذرخواهی میکنم.
او گفت ناراحت نشدم. دیشب که از شما جدا شدم، نگاه کردم و دیدم من شکل هیچکدام از خانمهای اینجا نیستم. به این خاطر دلم شکست. اولین کاری که کردم توسل به امام رضا بود. گفتم یا اما رضا، به من کمک کن بتوانم حجابم را حفظ کنم. گفتم یا امام رضا، یکی از آرزوهایم این است که انشاءالله خادم تو باشم. همین که این جمله را شنیدم، آن گردنبند را به او دادم. گفتم دخترم، تو قطعا خادم امام رضایی، چون در خواب مقنعهام را سر تو دیدم و این هدیه را هم به تو دادم، انشاءالله امام رضا تو را قبول کردهاند.
چند روز بعد، به دوستی در آستان قدس زنگ زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت به آن بنده خدا بگویید بیاید او را به عنوان خادم ویژه معرفی کنم. وقتی به او گفتم امام رضا شما را به عنوان خادم ویژه قبول کردهاند، گفت نمیدانم چه بگویم. این کرونایی که مردم از آن فراری هستند، باعث نجات من از بیحجابی شد.
خاطرات جهاد
بچههای امروز با زمان ما خیلی فرق دارند. این مدتی که در کارگاه با هم بودیم، سعی کردیم فضای دوستانهای داشته باشیم که هم چیزی از آنها یاد بگیرم و هم تجربیات ناب زندگی را به آنها بگویم. مثلا ازدواج کردن در سن ۲۱ سالگی، برای بیشتر آنها قابل هضم نیست. وقتی برایشان تعریف میکنم در سن ۳۷ سالگی عروس به خانهام آوردم و برای پسرم در سن ۲۲ سالگی زن گرفتم، تعجب میکنند.
درباره خیلی مسائل دیگر مثل دوری از اسراف هم با آن ها صحبت میکنم. الان بعضی خانمهای باحجاب هم در مدگرایی فرورفتهاند. به بچهها گفتم کمدهایتان را نگاه کنید. هر کس پنجتا روسری بیشتر نداشت، بگوید به او جایزه میدهیم. هیچکس نیامد، چون همه بالای ده پانزده تا روسری دارند. همین جرقهای شد تا اعلام کنیم بچهها روسری نو بیاوردند به زنان سرپرست خانوار عیدی بدهیم. شاید باورتان نشود، ایام قرنطینه بود و کسی خریده نرفته بود، اما دویست و هشتاد تا روسری نو جمع شد.
تعاملی بودن نسل جدید
واقعا خدا را شکر میکنم که مردمان ایران زمین، اینقدر متمدن هستند. اتفاقی که در دوره مقابله با کرونا رخ داد، این را اثبات میکند. اکثر این بچهها دانشجوی پزشکی یا مهندسی هستند و به تعبیر مادرانه، شاهزادههای خانه خودشان هستند، ولی ترجیح دادند اینجا بیایند و زحمت بکشند. با این همه، فرقی بین روزگار ما در پشتیبانی جنگ با الان نیست. شرایط همان است. البته ببینید آن زمان، بیشتر دیگران به من یاد میدادند چکار کنم. الان نسل طوری شده که من باید هم یاد بگیرم، هم یاد بدهم.
در ضمن، قبلا یک حالت سنتی وجود داشت. فقط یک قشر خاصی دنبال این دست از فعالیتهای اجتماعی بودند. اما الان واقعا گستردهتر شده است. ضمن اینکه جنس کاری که جوانهای الان انجام میدهند، متفاوت است. آن زمان ما با علم نمیآمدیم، با دل میآمدیم. اما نسل امروز هم با دل آمدهاند و هم با علم.
گلایه از مسئولینی که فرصت جهاد را از دست دادند
هر روز اینجا صد نفر دارند کار خیاطخانه را پیش میبرند. مسئولین از کجا میتوانند چنین نیروییهایی بیاورند که هیچ حقوق و مزایایی هم به آن ها ندهند و در عوض، اینقدر کار را کمهزینه و درست جلو ببرند. این عزیزان هم مثل همه مسئولان خانه و زندگی دارند و برایشان بهتر بود که در قرنطینه میماندند. اما حتی آغاز سال نو پیش خانوادهشان نماندند و به این جا آمدهاند. اکثر کارهایی که اینجا انجام میشود، با هزینه شخصی است.
راستش این مدت خیلی رنج کشیدم که چرا مسئولان حتی نسبت به غذای بچهها احساس مسئولیت نکردند. اگر یک کنفرانسی یا همایشی باشد، تدارکاتش چقدر است؟ اینها واقعا کم لطفی است. کرمانشاه واقعا مردم فهیمی دارد، نمیدانم چرا مسئولان دلسوزانه پای کار نیامدند.
انتهای پیام/ 121