به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، شهید بهشتی (ره) در جایگاه نظریهپرداز انقلاب اسلامی به درستی و البته بهسادگی نقش و مسئولیت انسان در جامعه را تبیین کردهاند. از نظر شهید بهشتی رسالت انسان «آگاهِ آزاد» انقلابی بودن است. همین رسالت بود که نهضت امام خمینی (ره) را شکل داد.
انسان مجبور به پذیرش هیچ نظام حاکمیتی نیست و چون آزاد است میتواند ـ و باید چنین باشد ـ علیه حاکمیتی که آزادیاش را سلب و محدود کرده است، قیام کند. تا اینجای کار صرف دینمداری نیست که او را به جوشش وامیدارد بلکه فطرت آزادیخواه اوست که این اتفاق را رقم میزند. البته باید توجه داشت دین، این جوشش را جهت میدهد تا انسان بتواند امیدوارانه حاکمیت دلخواه خود را روی کارآورد.
نیل به این مقصود نیازمند لوازمی است که باید تحصیل شود؛ این لوازم در تعبیر شهید بهشتی، شناخت قوانینی است که او را بازمیدارد و یا به او شتاب میدهد، همچنین باید خودش را و توانی را که خدا به او داده، بیشتر بشناسد. بعد از آن آگاهتر و با ایمان بیشتر عمل کند و خودش را از قید حاکمیت جابرانه و قوانینی که آن حاکمیت تعیین کرده رها کند.
حضرت امام خمینی (ره) با علم بر این نکته مهم و با توجه به استعداد ذاتی آحاد مردم که به وسیله طاغوت پهلوی سرکوب شده بود، علیه جبری که ایجاد شده بود بهپاخاست. ایشان توانست بعد از ۱۵ سال مبارزه بیوقفه و البته هدفدار نظامی را بر جامعه حاکم کند که انسان را به حقیقت و جایگاه «آزاد آگاه برساند».
در ادامه بخشی از کتاب «آزادی، هرج و مرج، زورمداری» مشتمل بر متن مناظره شهید آیتالله «محمد حسینی بهشتی»، «حبیبالله پیمان»، «مهدی فتاپور» و «نورالدین کیانوری» که توسط «بنیاد نشر آثار و اندیشههای آیتالله شهید دکتر بهشتی» و «نشر روزنه» منتشر شده است. میخوانید:
آزادِ آگاه
«از دیدگاه اسلام، انسان یک موجود ممتاز و برجسته است و بزرگترین ویژگی و برجستگی او همین است که آگاهِ آزاد است. او انتخابگری است که آزادانه و آگاهانه انتخاب میکند. به همین جهت، ما باید روی این ویژگی انسان تکیه کنیم.
انسان محکوم جبر اجتماعی هم نیست. انسان در برابر حاکمیت آن قوانینی که به نام قوانین اجتماعی و سنتهای اجتماعی و مکانیزم اجتماع و ماتریالیسم تاریخی و جبر تاریخی و جبر اجتماعی و جبر اقتصادی مطرح میشود، از دیدگاه اسلام، انسان دقیقاً در برابر این جبرها آزاد است.
در اینجا، اسلام نقطه نظر بسیار ظریفی دارد، از نظر اسلام، همان طور که در طبیعت قوانینی وجود دارد، در جامعه هم قوانینی وجود دارد. یعنی حرکت اجتماع و حرکت انسان در تاریخ، روشها و شیوههایی دارد و چنان نیست که اصلاً بینظم باشد ـ همچنان که طبیعت هم نظم دارد. ولی مهم این است که انسان هیچ گاه محکوم این قوانین نیست. انسان میتواند بر پدیدهها و بر تنگناهایی که در پرتو حاکمیت همین قوانین به وجود آمده، بشورد و در برابر آنها بایستد و معادلهها و محاسبهها را بر هم بزند.
خود انقلاب ما چه بود؟ انقلاب ایران نه برای آن شناختی که جامعهشناسان غربی از قوانین و سنتهای حاکم بر اجتماع و تاریخ دارند قابل پذیرش بود و نه برای کسانی که پیرو مارکسیسم، ماتریالیسم تاریخی و پیرو حاکمیت جبر تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی بر انسان هستند، قابل باور بود. این انقلاب یک جلوه بود از اینکه انسان محکوم این قوانین نیست. البته کسی ممکن است این طور بگوید که با هر انقلابی، جامعه شناسیِ علمی قانونمندی تازهای را درباره روند تکاملی انسان در جامعه کشف میکند. ممکن است این پاسخ را بدهند.
اگر این پاسخ را بدهند حرفی نیست. ولی بنده که در اینجا دارم از نظر اسلام صحبت میکنم، و همچنین از نظر مطالعاتی که در این مکتبها و مقایسه و مقارنه مکتبها داشتهام، نظرم را عرض میکنم و نظر تشکیلات حزب جمهوری اسلامی و دیدگاه اسلامی این تشکیلات را بیان میکنم، میخواهم این طور بگویم که نه، اصلاً! مسأله بالاتر از این است.
این صحیح است که ما در پیشرفت زندگی بشر، قانونهای تازه و شیوههای تازهای را برای انسان و زندگی اجتماعیاش و برای جامعه و تاریخ کشف میکنیم، اما آنچه روی میدهد بر این مبنا قابل تبیین نیست. بیشتر بر این مبنا قابل تبیین است که واقعاً انسانِ اجتماعی، محکوم این قوانین نیست. انسان هر قدر این قوانین را بهتر بشناسد و خودش را بهتر بشناسد و آن توانی را که خدا به او داده، بیشتر بشناسد و آگاهتر و با ایمان بیشتر عمل بکند، خودش را از میدان حاکمیت و سلطه این قوانین آزادتر کرده است.
بنابراین، انسان همواره در راستای تاریخ، نوآفرین خواهد بود. او حادثههای اجتماعی و پیروزیهای اجتماعی جدیدی را خواهد آفرید و حماسههای تازهای را خواهد سرود که بر اساس هیچ یک از قوانین شناخته شده قبلی قابل تبیین نیستند. بیان قرآن در این زمینه این است که میگوید:
۱ ـ هیچ انسانی محکومِ هیچ جبر اجتماعی نیست.
۲ ـ کیفیت و روابط و مناسبات اجتماعی و اقتصادی، روی انتخاب آگاهانه انسان اثر میگذارند، اما نه در حد جبر بلکه در حد اینکه انتخاب او را آسانتر کنند یا دشوارتر؛ رفتن او را به این سو، یا آن سو، آسانتر کنند یا دشواتر.
بنابراین، نقش محیط اجتماعی و نقش عوامل اجتماعی روی انتخاب انسان، در حد جبر نیست، بلکه در حد دشوار شدن یا آسان شدن است. این نکته آنقدر ظریف و آنقدر مهم است که ما در فلسفه تاریخمان باید بر این محور گسترده بحث کنیم.
بر این اساس، انسان به صورت یک کل، همیشه سازنده تاریخ است؛ هر چند کمابیش ساخته شده تاریخ و محیط اجتماعی نیز هست. اما این ساخته شدن، این اثرپذیری، این کارپذیری انسان در برابر عوامل اجتماعی، در حدی است که به او شکل میدهد؛ شکل خاص میدهد؛ شکل دادنی که راه انتخاب آزاد را هرگز به روی او نمیبندد.
تضاد طبقاتی که به مقتضای آن، انسان بازیچه یک جبر، جبر تاریخ، جبر طبقاتی، یا جبر مادی میشود، از نظر اسلام مردود است. ستمپذیری از دیدگاه اسلام همان اندازه گناه است که ستمگری.
درهیچ شرایط اجتماعی، تحت تأثیر جبر اقتصادی، جبر اجتماعی، جبر تاریخی، به کفر و فساد و محرومیت و اینها، به تبهکاری کشانده نمیشود. اما آیا واقعاً همه محیطها برای شکوفایی و باروری انسان یکسان است؟ نه! محیطهایی هستند که باروری و رشد نیکخواهی، خیرخواهی، و خداخواهیِ انسان را آسانتر میکنند.
میدانها و محیطهایی هستند که بعد شیطانپرستی، هواپرستی، خودپرستی، تبهگرایی و تباهیگرایی انسان را آسانتر میکنند. اینجاست که اسلام انگشت میگذارد بر اینکه ضرورت دارد محیط اجتماعی اصلاح بشود. اسلام نسبت به صلاح و فساد محیط اجتماعی بیتفاوت نیست. اینجاست که اسلام از لیبرالیسم جدا میشود.»
انتهای پیاک/ 161