به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، فاجعه مسجد گوهرشاد در سال 1314 که در پی قیام مردمی علیه قانون استعماری کشف حجاب به وجود آمد، برگ ننگینی در کارنامه رژیم پهلوی بود. این واقعه تلخ که سبب شهادت عده زیادی از زنان و مردان غیور مشهد شد، چندان مورد بازنگری و تحلیل قرار نگرفته است. سینمای ایران نیز در خصوص این واقعه قدمی جدی برنداشته است.
واقعه مسجد گوهرشاد که باید سندی بر مشروعیت انقلاب اسلامی باشد تنها به چشم یک واقعه تاریخی نگریسته شده است. متنی که در ادامه میخوانید روایت شاهدان عینی فاجعه گوهرشاد است که تنها به بخشی از آن اشاره شده است.
روایت کفشدار مسجد گوهرشاد از واقعه قیام گوهرشاد
حاج غلامعلی نخلعی، کفشدار مسجد گوهرشاد که فردای حادثه در مسجد حاضر شده و از نزدیک شاهد جنایت عمال رضاخان بود میگوید:
«نصف شب بود که صدای تیر و تفنگ بلند شد. صبح که آمدم دیدم دور تا دور فلکه قشون ایستاده و کسی نمیتواند رفت و آمد کند. من آمدم که بروم توی مسجد سربازها جلوی مرا گرفتند. یک صاحبمنصبی به آنها گفت میخواهد برود کثافتکاریهای شما را پاک کند بگذارید برود.
باز آمدم جلوی مسجد رسیدم، سربازها جلویم را گرفتند. افسری برگشت به سربازها گفت این از مستخدمین مسجد است بگذارید برود کثافتکاریهای شما را پاک کند.
وقتی رفتم به داخل مسجد دیدم که همهجا خون ریخته است، این طرف و آن طرف پرِ خون بود. چادر زنها، تکهپاره شده بود و لباسها و کفش و کلاهها در مسجد ریخته شده بود اما کسی نبود. جلوی کفشکن پر از خون بود.
مردهها را داشتند میبردند. یک در چوبی بود که از بس جنازه ریخته بودند رویش و برده بودند پر از خون بود. کمپرسی آوردند و مردهها را بردند در یک گودالی که کنده بودند ریختند. کسانی که هنوز جان داشتند ولی آنها را هم در کمپرسی ریختند. خلاصه ما هم دیگر به تطهیر و تمیز کردن و شستشو پرداختیم.
بعد از یکی دو روز که قدغن بود که کسی به مسجد بیاید و نماز بخواند این آقای متولی بزرگ که میرزا طاهر بود، ما را صدا کرد که فلانی بیا اینجا را امضا کن. گفتم چرا امضا کنم؟ بخوان ببینم. گفت نوشته که در حال بیرون کردن مردم از مسجد، دو، سه نفر خفه شدهاند! گفتم آقا چرا امضا کنم؟ این همه آدم کشتهاند و من شاهد بودهام. گفت من میگویم امضا کن. گفتم تو بیخود میگویی، اگر میخواهی آنچه را دیدم بنویس تا امضا کنم. خلاصه امضا نکردم.
یک روز چراغچی آن زمان برایم تعریف میکرد که آن شب رفته بوده که چراغها را تلمبه بزند سربازی را همراه او کرده بودند. در کنار حوض مسجد، شخصی تیرخورده افتاده بود که آنها را صدا کرد و گفته من شش تومان دارم برای دفن و کفن خودم پسانداز کرده بودهام، آن را بردارید و مرا به آبرومندی دفن کنید.
آن سرباز فوراً پول را گرفت و در جیبش گذاشت و آن شخص را کشت و بعد رفتیم به محراب مسجد، آنجا هم یک شخص دیگری افتاده بود که صد تومان پول داشت و گفت این را خرج دفن و کفن من کنید. صد تومان او را هم گرفت و در جیبش گذاشت، تفنگ را دم گوشش برد و شلیک کرد و او را کشت.
زنده به گور کردن مردم بیگناه
حجتالاسلاموالمسلمین میرمحمدحسین حسینی اصفهانی از شاهدان عینی این واقعه تلخ، میگوید:
«صحنهای مسجد گوهرشاد لبالب از جمعیت بود. بعضی دعا میخواندند و بعضی چرت میزدند، بعضی میخوابیدند، بعضی به نماز و دعا و مناجات مشغول بودند و خلاصه ساعت یک ربع به دوازده مانده یا یک ربع بعد از دوازده (تردید دارم) از بالای بامهای مسجد گوهرشاد گنبد و مردم و حرم را بستند به مسلسل و کشتند.
من آن شب در یکی از اتاقهای صحن کهنه بودم. یکی از رفقا برخورد کرد به من گفت بیا برویم اینجا که از همهجا امنتر است.
کشتند و آنهم کشتنی که تابهحال هم کسی نتوانسته است حساب کند که در قضیه مسجد گوهرشاد مشهد چقدر خون ریخته شد و چقدر آدم کشته شد و چقدر آدم نمرده زیر خاک رفت.
یکی از رفقایم مدرسه نواب بود، جلوی مدرسه ایستاده بود. خودش برایم نقل میکرد کامیونها که جنازهها را در آنها ریخته بودند، میآمد برود و یکمرتبه دیدم از یکی از این کامیونها صدا میآید و یک نفر میگوید من زندهام مرا کجا میبرید؟ خلاصه اینها را کجا بردند و توی کدام گودال ریختند و خاک روی آنها ریختند نمیدانیم.»
وقتی چادر از سر زنان مومن کشیدند
حجتالاسلام محمدتقی فلسفی، از وعاظ نهضت اسلامی که ماجرای کشف حجاب در دوران رضاخانی را نیز درک کرده است در کتاب خاطرات خود میگوید:
«از ماجرای کشف حجاب و جنایاتی که رضاخان و مزدورانش در حق زنان و مردم و نوامیس مسلمین انجام میدادند، خاطراتی بسیار تلخ دارم که واقعاً نمیدانم چگونه بیان کنم. مناظری میدیدم که از بس سنگین و سخت بود، نمیتوانستم بایستم و نظارهگر باشم. با عجله رد میشدم که نبینم.
فراموش نمیکنم روزی پیرزنی که موهای سفیدش را حنا بسته بود، چادر به سر کرده بود و زیر چادرش هم روسری داشت که آن زمان چارقد میگفتند. ناگهان یک پاسبان پلید سر رسید و چادر را از سر پیرزن کشید؛ اما وقتی چارقد را کشید مقداری از موی سر زن هم کنده شد. پیرزن بیچاره سر برهنه بر زمین نشست و نمیدانست چه باید بکند. عمل آن مأمور جانی با آن زن محترم در آن سن و سال، خیلی دردآور و تأسفبار بود.
در همان روزها از طرف دولت به مردم دستور داده بودند که اهالی هر محل مجلسی بگیرند و زنها و دخترهایشان را بدون حجاب به آنجا بیاورند تا بیحجابی عادی شود. خدا میداند که در اوائل کار در محلات شهر چه خبر بود. وقتی میگفتند امشب مجلس در این کوچه برگزار میشود، مردم مسلمان و متدین و زنهای شریف و با عفت نمیدانستند چه بکنند. آنها لباس گشادی میپوشیدند و سر را با یک پارچه بزرگ میبستند.
من بارها دیدم که عدهای با این هیئت به طرف مجلس جشن میرفتند، اما زار زار بر بدبختی خود اشک میریختند. با این وضع، مجلس بلا و مجلس مصیبت به نام مجلس جشن بر پا میشد و رژیم گمان میکرد که مردم مسلمان ننگ بیحجابی را پذیرفتهاند.»
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انتهای پیام/ 161