به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، کتاب «چشمهای آسمانی» مجموعه خاطرات «جواد كمالی اردكانی»، به کوشش «محمد معینی» و با حمایت اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس یزد به چاپ رسیده است.
این کتاب در 397 صفحه در سال 1394، توسط انتشارات «خط شکنان» به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب میخوانیم:
در اردکان بیحجابی زیاد رواج نداشت؟
بحمدالله نه. باتوجّه به اصالت مذهبی مردم و روحانیتی که تلاش میکردند نگذارند عرِق مذهبی و دیانت در اردکان از دست برود، طاغوت موفق نشد شهر مذهبی اردکان را به ابتذال و بیراهه بکشاند.
جا دارد یادی بشود از روحانیون فقید اردکان، حاجآقا ملا محمد، که من نتوانستم زمان او را درک کنم و ملامحمد حائری ، آیتالله خاتمی که انصافاً برای مذهبی کردن و مذهبی ماندن اردکان خیلی تلاش کردند و سایر روحانیون مثل حاجآقای بهجتی و حاجآقای حسینینژاد.
اولین حضور در مناطق جنگی
اولین بار، کی به جبهه اعزام شدید؟
برج 5، سال 60 که آموزشمان تمام شد، وارد سپاه شدیم. برج 11 هم برای اولین بار به جبهه اعزام شدیم. اواخر برج 11 بود. یک گروهان از پاسداران استان، از سپاه اردکان، میبد، مهریز، بافق و تفت، همه جمع شده بودند. چون قرار بود برویم اصفهان سازماندهی بشویم، همه آمدند و نماز مغرب و عشا، تو سپاه اردکان بودیم.
رفتیم داخل نمازخانه ی سپاه اردکان و نماز را به امامت آیت الله خاتمی خواندیم. بعد از نماز، آیت الله خاتمی برای آن جمع صحبت کرد. خیلی از بچه ها تقدیر و تشکّر کرد و از ثواب مجاهد فی سبیل الله می گفت.
این مطلبش را من هیچ وقت فراموش نمی کنم و واقعاً غبطه می خورم که مصداق آن روایتی که آقای خاتمی خواند، قرار نگرفتم. ایشان می گفت: «همه ی شماهایی که الآن دارید به جبهه اعزام می شوید؛ چون کاملا آمادهی جا نفشانی برای دین خدا شدهاید، مثل فرزندی که تازه از مادر متولدّ میشود، از گناه پاک میشوید.
فرق بین شهدا و شما در این است که شهدا وقتیکه به شهادت میرسند، دیگر نیستند که خدا نکرده به گناهی آلوده بشوند و با پاکی و خلوصی که در جبهه و جنگ و جهاد فی سبیلالله بهدست آوردند، به خدا میپیوندند.
برای کسانی که برمیگردند به شهر و بعد از جنگ زنده میمانند، این خسارت، این خطر وجود دارد که بیایند و بهدام دنیا بیفتند؛ بهدام مادّیات بیفتند و از این فوز عظیمی که نصیبشان شده، جهاد فی سبیلالله، دور بشوند.»
بعد از صحبتهای آیتالله خاتمی، برادران، شام مختصری را که سپاه تهیه کرده بود، صرف کردند و به سمت اصفهان حرکت کردیم. در اصفهان، پادگانی بود به اسم پادگان 15 خرداد، آنجا سازماندهی اولیهای شدیم و حرکتمان دادند به سمت اهواز.
موقعی که به اهواز رسیدیم، اول بردنمان پادگان گلف «پادگان منتظران شهادت»؛ صبح تا ظهر آنجا بودیم. بعداً گفتند حرکت کنید به سمت پادگان شهید بهشتی. پادگان شهید بهشتی قسمتی از دانشگاه جندیشاپور بود که در اختیار تیپ 25 کربلا بود.
آنجا یکسری ساختمانهای ناتمام بود. عدهای تو چادر و عدهای هم تو ساختمانها سازماندهی شدیم. بچههای سپاهِ یزد و اصفهان، یک گردان شدیم.
دافوس، پذیرش قطعنامه، عملیات سرنوشت
بعد از بیتالمقدس 4، شما باز هم در منطقه بودید؟
نه! بیتالمقدس 4 که انجام شد، ما آمدیم مرخصی. بلافاصله از طرف تیپ اعلام شد که شما باید بروی برای دور هی دافوس. بنده بودم، آقای سلطانیو آقای عباس رحمانی هم بودند.هم تهران آزمون میگرفتند، هم کرمانشاه.
ما آمدیم توی سپاه کرمانشاه، تو آزمون شرکت کردیم و دوباره به اردکان برگشتم. تقریباً بعد از یک هفته، اسامی پذیرفته شدگان را اعلام کردند؛ اتفاقاً ما و حسین سلطانی و رحمانی هم پذیرفته شده بودیم.
در طول دورانی که دافوس را میگذراندید، با مناطق جنگی ارتباطی داشتید؟
دورهی سوم دافوس، اکثرا فرماندهان جنگ بودند. آقای سلطانی، آقای غیبپرور که الآن فرمانده سپاه فجر شیراز است، خیلی از بچههایی که همدوره بودیم، جزو فرماندهان عالیرتبهی سپاه بودند. مرتب اخبار میگرفتیم.
فرماندهان با یگانهایی که داشتند، در ارتباط بودند. تو همان دورهی سوم دافوس، با آقای قهاری سعید همدوره بودیم. کلا تو آسایشگاه و سر کلاس، از وضعیت جبهه سؤال میشد. بچهها خیلی نگران بودند. حملات جدید عراق،
دوباره شروع شده بود. بچهها، چنددفعه میخواستند کلاس را تعطیل کنند و به جبههها بروند؛ گفتند: «فعلاً صلاح نیست.»
پذیرش قطعنامهی 598
از پذیرش قطعنامهی 598 توسط ایران و آتشبس بگویید.
یکروز ساعت دو بعدازظهر، تو آسایشگاه نشسته بودیم. چهل نفر تو آن آسایشگاه بودیم. بعد از ناهار، همه در حال استراحت بودیم. اخبار که شروع شد، اطلاعیهی امام مبنی بر پذیرش قطعنامه را خواند. به این جمله که رسید «من این جام زهر را مینوشم و قطعنامه را قبول میکنم! » همه زار زار گریه میکردند؛
سر بر دیوار میزدند و اشک میریختند. امام با این جملهاش، مظلومیت رزمندگان را در جهان نشان داد و چنان احساسات همه را برانگیخت که دیگر تاب نیاوردیم؛ همان لحظه دافوس را رها کردیم؛ آمدیم یزد و ساک اعزام را به سمت جبهه بستیم.
عراق دستبردار نبود؛ دوباره حمله را شروع کرد. تو شلمچه، جلو آمده بود. ما که رسیدیم اهواز، عراق، حدودا تا 30 کیلومتری اهواز آمده بود. پیام امام مبنیبر پذیرش قطعنامه و حرکت دشمن به سمت خاک ایران، باعث شد که مردم، به سمت جبههها هجوم بیاورند؛
حتی رهبر معظم انقلاب اسلامی، که آن زمان رئیسجمهور و امام جمعهی تهران بودند، گفته بودند که من از امام جمعههای کل کشور میخواهم که برای دفاع از مملکت و برای تقویت روحیهی رزمندگان، به جبهه بیایند؛ خودم هم دارم حرکت میکنم و میروم؛
با همچون لحنی بیان کرده بودند. خود آقا تشریف آوردند تو جبهه و اکثر ائمهی جمعه، ازجمله مرحوم آیتالله «خاتمی»، به جبهه آمدند.
در ادامه تصاویری از کتاب آورده میشود:
انتهای پیام/