به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، کتاب «نَمی از ایثار»، مجموعه خاطرات رزمندگان دوران دفاع مقدس شهرستان ابرکوه به کوشش «محمدرضا بابایی ابرقویی» توسط ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس یزد به چاپ رسیده است.
این کتاب در 104 صفحه، در سال 1395 توسط انتشارات «خط شکنان»، به زور طبع آراسته شدهاست که در ادامه بخشی از کتاب را میخوانیم:
اشهد ان علیا ولی الله
قبل از اینکه به منطقـه جنگـی بـا دشـمن بعثـی وارد شـوم مـدتی در کردسـتان خدمت میکردم.
گردان ما از سقز به سمت بانه در حرکت بود، هنگام مغـرب به درهای رسیدیم که دستور رسید امشب را باید همین جا بمـانیم و فـردا صـبح مسیر را ادامه دهیم.
بنابراین قرار شـد بـا گفـتن اذان، نمـاز مغـرب و عشـا را در همان جا اقامه کنیم. وقتی خواستم بالای بلنـدی بـروم و اذان بگـویم، مسئول آن مقـر بـه مـن گفت: کجـا آقـا؟ گفـتم: مـیخـواهم بـروم بـالای دره اذان بگـویم.
او گفـت: تاکنون دو نفر بخاطر اذان در همین مکان بـه شـهادت رسـیدهانـد. وقتـی افـراد اذانگو ذکر «اشهدانّ علیاً ولی الله» را بر زبان آوردند، تیری از سمت منـازل روبرو شلیک میشد و با اصابت به پیشانی به شـهات رسـیدند.
شـما هـم وقتـی بروید و شروع کنید شهید خواهید شد. در جواب آن فرد گفتم: من بـالای دره میروم و با صدای رسا اذان میگویم و اگر به شهادت برسم افتخـار مـیکـنم.
افتخار میکنم زمـانی جـان سـپارم کـه ذکـر «اشهدانّ علیاً ولی الله» بـر زبـانم جاریست. وضو گرفتم و اذان را شروع کردم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. هرگـاه بـه یاد آن اذان میافتم احساس خوبی به من دست مـیدهـد. در تمـام عمـر لـذتی بالاتر از آن را به یاد ندارم. وقتی به یاد آن شب میافتم که با عشق به شـهادت، با صدای رسا اذان گفتم، لذت میبرم.
شهید را زنده کرد
در حمله سراسری ارتش بعثی عراق در روزهای آخر جنگ، چند نفر از افـراد گردان ما مجروح شدند. آنهـا را بـا خـودرو جیـپ بـه بیمارسـتان ایـوان غـرب رساندیم.
دکتر گفت: اینها همهشان تمام کردهاند، آنها را در ردیـف کشـته شدهها قرار دهید. خیلی ناراحت شدم و با تندی به دکتر که فکرکنم هنـدی یـا پاکستانی بود، گفتم: برو کنار دکتر!! یکی از آنها را که بیشتر حـدس مـیزدم زنده باشد را شروع به تـنفس مصـنوعی و کمـکهـای اولیـه کـردیم، بـالاخره آن قدر روی این جنازه کار کردم که یـواش یـواش دوبـاره زنـده شـد و از آن روز تاکنون دوستان میگویند فلانی یک شهید را زنده کرد.
یک شهید دو بهشت زهرا
شهید احمد بذرافشان علاقه زیادی به شهید بهشتی داشت او میگفت دلم میخواهد شهید شوم و در بهشت زهرای تهران پشت سر شهید رجایی، باهنر و بهشتی دفن شوم.
اتفاقاً در عملیات فتح المبین احمد و پسرعمه «محمود فلاح زاده» که در انجمن اسلامی شهید و در دفاع مقدس است با هم بودند با گلوله مستقیم تانک بعثیون کافر به شهادت رسیدند.
با توجه به اینکه گلوله اول به احمد میخورد و سپس به محمود لذا جنازه احمد متلاشی شده. هرچند بدن محمود هم بدجور گلوله خورده و جراحت برداشتهبود اما به اندازه احمد متلاشی نشدهبود. به هر صورت تکیه اصلی بدن احمد را به عنوان ناشناس به تهران برده و در قطعه ۲۴ شهدای گمنام دفن کرده بودند.
عکسهایی از جنازه شهدا گرفته و در ستاد شهدای مفقودالاثر بنیاد شهید تهران نگهداری میکردند. پس از عملیات فتح المبین همراه با کاروان اهدایی مردم ابرکوه که متشکل از هفت ماشین مواد غذایی و امکانات مورد نیاز جبههها بود به منطقه عملیاتی فتح المبین رفتیم اما خبری از احمد به دست نیامد.
بارها به منطقه رفته ولی چیزی دستگیرمان نشد. برای چهارمین بار که نزدیک اربعین شهادت احمد و محمود بود با همراهی برادر پاسدار فضل الله اسدپور فرماندهان عزیز سفرکرده محل شهادت فرزند در تپههای شوش را شناسایی و تکهتکههای باقی مانده بدن شهید را در لابهلای بوتهها و خار و خاشاک جمعآوری قطعههایی از لباس و کلاه که رویش نوشته بود احمد بذرافشان و به پیشانی بند یا فاطمه زهرا مزین شدهبود را پیدا کردیم.
برای ادامه تحقیق و پیدا کردن قسمت اصلی بدن شهید به تهران رفتیم. با مراجعه به ستاد شهدای مفقودالاثر معلوم شد ۱۲ روز قبل تعدادی از شهدای ناشناس را در قطعه ۲۴ بهشت زهرا به خاک سپردهاند. با دیدن آلبوم عکس جنازه شهدا قبر مربوط به احمد شناسایی شد. وقتی به تهران رفتیم قطعههایی از بدن شهید احمد را که در منطقه عملیاتی پیدا کرده بودیم همراه داشتیم. بخشی هم در قبر قرار داشت. حال مانده ایم که چه کار کنیم.
برای کسب تکلیف به قم مراجعه و نزد حجت الاسلام شیخ محمد فلاحزاده رفتیم. آقا شیخ محمد ما را به دفتر امام خمینی در قم برده و مسئله را با آیت الله پسندیده برادر بزرگوار امام در میان گذاشت. درخواست راهنمایی کرد که آیا قطعات باقیمانده بدن را در همان قبر قبلی در بهشت زهرای تهران دفن میکنند و یا اینکه در تهران نبش قبر کرده و کل بدن را به ابرکوه ببرند؟
حضار بهتزده شدهبودند. آیت الله پسندیده فرمودند با توجه به آرزوی شهید دست به قبر در تهران نزنید و قطعات جمعآوری شده را نیز به زادگاهش ببرید.
یک صورت قبری هم برای تسلی خاطر مادر در ابرکوه درست کنید. لذا آن تکههای به دست آمده با اجازه مراجع در گلزار شهدای شهرستان ابرکوه به خاک سپرده شد. به دلیل علاقه احمد به شهید بهشتی، رجایی و باهنر، همچنین نزدیک بودن آن قدر به شهیدان مذکور قبر در همانجا باقیماند.
هم اکنون شهید احمد بذرافشان دارای دو مزار در دو بهشت زهرا، یکی در تهران و یکی هم در شهر ابرکوه میباشد.
معراج شهدا
کار نیروهای معراج شهدا خیلی سخت بود. کسی که شاید تا حالا مرده ندیده بود باید از صبح تا شب با جنازه شهدا سر کار داشتهباشد، البته شهدا مقدس هستند. سال ۱۳۶۵ یک گروه ۱۰،۲۰ نفره از دانشجویان تربیت معلم به معراج شهدا اعزام شده بودند.
روز، به غیر از 2، 3 نفر بقیه از اینکه بروند سراغ جنازهها میترسیدند. جرأت نمیکردند بگویند ما از شهید میترسیم. من متوجه شدم که میترسند. از صبح تا ظهر کنارشان ماندم و به آنها کمک کردم. وقتی ماشین میآمد سر بر انکار را میگرفتم و با حرفهایی که میزدم باعث شدم ترسشان از بین برود.
مثلاً میگفتم ببیند صورتش چقدر قشنگه. ممکن بود نصف بدن شهید کنده شده باشد باید نصف دیگر را شناسایی و پلاستیک پیچ میکردند. واقعا سخت بود! بعد از دو سه روز برایشان عادی شده بود. در آن مرکز چند نفر اسیر عراقی بودند که برای شناسایی شهدا در جاهایی که قبلاً عملیات شده بود همکاری میکردند جای دفن شهدا را به مسئولین مربوطه نشان میدادند.
معمولاً صبح میرفتند منطقه و بعدازظهر چند جنازه همراه خود میآوردند. یکی دو تا از شهدایی که آوردند اسکناس زمان طاغوت در جیبشان بود. چون اوایل انقلاب هنوز پولها عوض نشده بود. معلوم بود که این شهدا از سال ۱۳۵۰ هستند. جانماز، تسبیح، قرآن، کتاب دعا و چیزهایی که لازمه یک رزمنده بود همراهشان بود. بعضی از رفقا لیاقتی داشتند که شهید شدند. اگر ما تا ۵۰ سال دیگر هم بدویم محال است به آنجا برسیم.
انتهای پیام/