مقاله/ سیدحسین ولی‌پور زرومی  

شهادت با پیراهن آیت‌الله در حرم امن خدا

«شهید علی‌رضا چند سالی پیش آقای محمدی لائینی خدمت کرد. آقا او را مثل بچه خودش می‌دانست. وقتی که شهید شد ایشان فرمودند: ایشان شخصی پاکیزه‌ای بود که رفت آنجا (مکه). شما باید افتخار کنید که خونش در خانه خدا ریخت. او آمده بود پیش من به من گفته بود که من شهید می‌شوم.  من پیراهنم را به او دادم و گفتم که وقتی رفتی مکه این لباس را بپوش! شهید همین کار را نیز کرده بود و با پیراهن آیت‌الله محمدی شهید شد.»
کد خبر: ۴۰۸۲۶۳
تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۳ - 30July 2020

شهادت با پیراهن آیت‌الله در حرم امن خدابه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت نهم مرداد سالروز شهادت شهید «علیرضا دیودار» از شهدای حج خونین سال 1366 استان مازندران مقاله مربوط به زندگی‌نامه این شهید (با اندکی تلخیص) برگرفته از کتاب در دست تدوین و چاپ 30 شهید مسجد سعادت مهرآباد شهرستان نکا به قلم «سیدحسین ولی‌پور زرومی» را از نظر می‌گذرانیم.

شهید علی‌رضا دیودار در بیستم خرداد 1327 هم‌زمان با ایام دهه اول محرم‌الحرام در روستای میانگله از توابع شهرستان نکا چشم به جهان گشود. پدرش کشاورز بود ولی برای تأمین معاش خانواده پرتعداد خود در مضیقه بود. این وضعیت بر سرنوشت تحصیل فرزندان نیز اثرگذار بود. به دلیل عدم توانمندی در تهیه امکانات اولیه نظیر کیف و کفش و غیره، امکان رفتن به مدرسه وجود نداشت. خودش نیز راضی نبود که خانواده چون در فقر بودند، به مدرسه برود. البته علی‌رضا مدتی به مکتب‌خانه رفت و در محضر مبلغی به نام آیت‌الله محصّلی و هم‌چنین سیدمیرزابابا خوش‌روش حاضر ‌شد و درس دین آموخت؛ آیت‌الله محصّلی از سبزوار به میانگله می‌آمد و بعدها به قم رفت و از شاگردان خاص امام خمینی شد. به این طریق علی‌رضا آشنایی اجمالی با قرآن کریم پیدا کرد و بعدها نزد سردار رشید اسلام شهید شیخ‌موسی نظری دوره تکمیلی قرآن را به خوبی طی کرد.

علی‌رضا به همراه برادرانش کمک‌کار پدر در معیشت خانواده بود. مادرش می‌گوید: «به کارکردن اهمیت فراوان می‌داد. به خاطر فقر و تنگدستی که بر زندگی حاکم بود، ... خارج از منزل کار می‌کرد... از میانگله به روستاهای هم‌جوار از جمله به لاکتراشان می رفت و کار می‌کرد تا گوشه‌ای از مخارج منزل را تأمین کند.»

علی‌رضا از همان کودکی رابطه نزدیکی با مسجد داشت. همان طوری که گفته شد چندین سال در درس دین و تبلیغ آقای محصلی که در روستا برقرار بود شرکت می‌کرد و توانست قرآن را فرا بگیرد. در امور مسجد میدان‌دار بود. افتخار می‌کرد که سقّایی مراسم محرم و عزاداری‌های اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را انجام می‌داد. دل و جان خود را با عرفان الهی گره زده بود. به گفته اقوام و دوستان، وارستگی خاصی داشت و بهای چندانی برای زرق و برق زندگی دنیایی قائل نبود. همه چیز را در دربار بی‌نیاز جستجو می‌کرد. از همان کودکی در رفتن به مسجد با پدر و مادر همراه می‌شد تا زمانی که با مهیاشدن شرایط در فردای پس از پیروزی انقلاب، وسایل ایاب و ذهاب آماده می‌کرد و مردم روستای خود را دسته دسته برای نماز جمعه به شهر می‌برد. مشق دین و دین‌داری را در عمل خود، ساری و جاری ساخت. تا جایی که به درستی در میان مردم به «شیخ‌رضا» ‌معروف شد. عاشق خواندن قرآن بود! به خانواده‌اش می‌گفت «من قرآن می‌خوانم، شما گوش کنید!»

علی‌رضا دو سه ماه بعد از ازدواج، در پنجم تیرماه 1347 به سربازی اعزام شد. دو سال در گارد جنگل رشت خدمت کرد. بعد از اتمام سربازی، به کمک خانواده زندگی مستقلی تشکیل داد. اما مدتی نگذشت که پدر علی‌رضا، مرحوم مهدی دیودار در سال 1351 به رحمت خداوند رفت.

با کوشش و تحمل، شرایط و سختی‌های زندگی سپری می‌شد. روح پرقناعت شهید یاریگر خانواده در این وضعیت بود. کم کم فرزندان شهید نیز به سفره مملو از ایمان و محبت علی‌رضا، اضافه می‌شدند. توجه به دین و ایمان خود و خانواده و سخت‌کوشی و تأمین معیشت خانواده، ویژگی حاکم بر زندگی شهید در این دوران بود. به گفته مادر: «با این‌که امکانات کافی برای زندگی نداشت هیچ‌گاه اعتراضی نداشت و با این‌که این همه فرزند داشت خیلی از زندگی‌اش راضی بود.» اولین فرزند علی‌رضا در سال 1351 به دنیا آمد و هفتمین آن در همان سالی که به دیدار معبود رفت (1366). پنج دختر و سه پسر، میوه‌های دل پدر بودند.

علی‌رضا هیکلی ستبر و تنومند داشت و در راه پیروزی انقلاب و سپس تداوم آن خستگی نمی‌شناخت. در تمام دسته‌روی‌هایی که برای تبلیغ انقلاب، پیش از پیروزی انجام می‌شد و در طی آن به آگاه‌سازی مردمان روستاهای هم‌جوار می‌پرداختند، حضور مؤثر داشت. در فردای پس از انقلاب نیز سر از پا نمی‌شناخت. بسیج محله و انجمن اسلامی روستا به همت ایشان و دوستانش خیلی زود شکل گرفت. به‌رغم گرفتاری‌های مالی و با توجه به شرایط اقتصادی که در خانواده گسترده‌اش حاکم بود، از همان لحظات آغازین پیروزی، در کوران تحولات و اتفاقات سخت آن قرار گرفت.

در سال 1358 به همراه جمعی از هم‌محلی‌ها و دوستانش از جمله شهید عباسعلی بدوی و سردار شهید اباصلت سفیدروز برای مقابله با تحرکات اشرار، به استان سیستان و بلوچستان اعزام شد. در همینجا بود که  آموزش‌های سخت جنگی و عملیاتی را نیز طی کرد. پس از بازگشت، تقریباً در تمام طول سال 1359 در سپاه بندر ترکمن و مناطق بحرانی شرق مازندران خدمت کرد. در ششم مهرماه 1360 به عضویت رسمی سپاه نکا درآمد. تا این زمان با عضویت بسیجی ویژه با این نهاد انقلابی مرتبط بود. در بخش‌های مختلف سپاه نکا نظیر تدارکات و حفاظت خدمت کرد. مدتی حفاظت امام جمعه، نماینده خبرگان رهبری (حضرت آیت الله محمدی لائینی) و نیز نیروگاه شهید سلیمی نکا را به عهده داشت.

با این وجود ذهن و روحش بیشتر درگیر فضای مناطق جنگی بود و قلبش برای حضور در جبهه می‌تپید. در بیست دوم بهمن 1360 و هم‌زمان با سال‌روز پیروزی انقلاب اسلامی به همراه جمعی از همکسوتانش به کردستان اعزام شد و به مدت بیش از شش ماه پیوسته، ذیل فرماندهی سردار شهید ناصر کاظمی، در سپاه مریوان خدمت کرد. اعزام دوم شهید نیز در بیست و هشتم بهمن سال 1362 بود که طی آن حدود هفت ماه به عنوان مسئول تدارکات در سپاه سروآباد مشغول به خدمت شد. اعزام سوم شهید نیز در بیست و نهم بهمن 1364 بود که نه ماه پیوسته به عنوان مسئول تدارکات در سپاه سروآباد در محور پیرخزران خدمت کرد.

همواره در حسرت بود که چرا شهادت نصیبش نمی‌شود و این نارضایتی را به دوستان و خانواده خود نیز می‌گفت. به برادرش می‌گفت: «چرا من باید جنازه شهید را به دوش بگیرم ولی خودم شهید نشوم!» با این حال راضی به مشیت الهی بود.

با این‌که مدت‌های زیادی از خانواده دور بود ولی در تلاش بود تا از رنج دوری خود برای خانواده در حد امکان بکاهد. از طریق نامه‌هایش همواره عشق و محبت را روانه جمع همسر و فرزندان خود می‌کرد.

از همان راه دور مشوق بچه‌ها در برپاداری نماز و دعا برای رزمندگان اسلام بود: «ان شاء‌الله در نماز جمعه شرکت کنید و رزمندگان و امام را دعا کنید!» «با آن دست کوچک و قلب پاک خود، سر نماز از خدا پیروزی نهایی رزمندگان اسلام را بخواهید!» روح بی‌نیازی داشت: «همیشه می‌گفت که این دنیا برای ما ارزش ندارد و باید که به فکر آخرت بود و خدا و پیامبر را شناخت و مال دنیا هم برای ما هیچ ارزشی ندارد و باید که خداوند از ما راضی باشد.» خصلت بی‌نیازی و زهد شهید در گوشه گوشۀ زندگی شهید نمایان بود. ثمره این ویژگی، خصلت بخشش و ایثار بود. برای خدا تا مرز فداشدن پیش رفت. کمک‌های بسیاری از اهالی محل جمع‌آوری کرد و برای ساخت مسجد در مریوان تقدیم کرد. پمپ آب منزل خود را به این مسجد اهدا کرد. در ساخت مسجد از هیچ تلاشی فروگذاری نکرد.

یکی دیگر از ثمرات توجه مطلق به خداوند، احترام‌داری و دوست‌داشتن دیگران بود؛ از دوست‌داشتن خانواده و اقوام تا هم‌محلی‌ها و دوستان. این روح الهی، به چیزی جز شهادت راضی نبود. با کردار و رفتارش به گونه‌ای در ذهن نزدیکانش نقش بسته بود که همه منتظر شهادتش بودند. در بسیاری از روزها و به‌ویژه در هنگام شهادت هم‌محلی‌ها و دوستانش روزه می‌گرفت. خواهرش می‌گوید: «آن‌قدر روزه می‌گرفت، لب‌هایش دائم به هم می‌چسبید. به ایشان اعتراض می‌کردیم، از دست‌مان ناراحت می‌شد. عاشق شهادت بود و ناراحت از شهیدنشدنش بود. می‌گفت وقتی در راه خدا رفتی باید شهید بشوی!» زندگی پاک و بی‌آلایش چهل‌ساله شهید سرانجام نتیجه داد و چه نتیجه‌ای! شهادت در خانه خدا و بیت‌الله الحرام!

برای رفتن به حج ثبت‌نام کرده بود. تابستان 1366 لحظه دیدار با معبود بی‌همتا بود. شب وداع با خانواده و اقوام هیچ‌گاه از خاطره‌ها نمی‌رود. همه را به مهمانی ساده خود در منزل دعوت کرد و از همه‌شان حلالیت خواست. نهم مرداد سال 1366 سرنوشت خونین برای عده‌ای از پاک‌ترین بندگان خدا در حرم امن الهی رقم خورد. در روز برائت از مشرکین، مزدوران سعودی به صفوف حاجیان تاختند و تا توانستند به ویژه از ایرانیان قربانی گرفتند. حاج علی‌رضا دیودار یکی از این قربانیان قربانگاه کعبه بود. لب و دندانش با هجوم کافران سعودی شکسته شد و جای جای بدنش به مانند بدن سرور شهیدان عالم، زخم و جراحت برداشت. خبر شهادت حاج علی‌رضا از طریق رادیو و تلویزیون ایران اعلام شد. شنیدن خبر برای خانواده بسیار سخت بود ولی با توجه به شناختی که از شهید داشتند کاملاً باورپذیر بود. دخترش می‌گوید: « شهادت شهید برایمان قابل قبول بود. یعنی ما به نوعی منتظر چنین روزی برایشان بودیم. زندگی و اخلاق و عمل این شهید بزرگوار بود که فکر شهادت در یاد او غیرمنتظره نبود. بهای مجاهدت و تلاش و کوشش و دفاع از اسلام و قرآن همین است!»

واکنش این خانواده نستوه با شنیدن خبر شهادت حاج علی‌رضا و دیدن پیکر مطهرش درسی برای همگان بود. یک هفته بعد از شهادت، پیکر مطهر شهید به ایران بازگشت و به نکا منتقل شد. مادر شهید می‌گوید: «وقتی علی‌رضا را آوردند، برای استقبال از او به سپاه نکا رفتیم. از آنجا تابوت را به میانگله آوردیم و در مسجد محل باز کردیم. تمام بدن را دیدیم. دندانش شکسته بود. به کتفش تیر خورده بود. صورتش غرق در خون بود. در همان حال به درگاه خداوند دو رکعت نماز شکر به‌جای آوردم و گفتم که خدایا این امانت را از ما قبول بفرما!»

خواهر شهید به ذکر خاطره‌ای می‌پردازد که شایسته یادآوری است: «شهید علی‌رضا چند سالی پیش آقای محمدی لائینی خدمت کرد. آقا او را مثل بچه خودش می‌دانست. وقتی که شهید شد رفتم سپاه، حاج‌آقا را در آنجا دیدم. گفتم آقا! برادرم شهید شد. ایشان فرمودند: اگر برادر شما بود، مثل بچه من بود. ما هم بیشتر داغدار هستیم. خیلی برای اسلام زحمت کشید... ایشان شخصی پاکیزه‌ای بود که رفت آنجا (مکه). شما باید افتخار کنید که خونش در خانه خدا ریخت. او آمده بود پیش من به من گفته بود که من شهید می‌شوم.  من پیراهنم را به او دادم و گفتم که وقتی رفتی مکه این لباس را بپوش! شهید همین کار را نیز کرده بود و با پیراهن آیت‌الله محمدی شهید شد.»

در روز تشییع پیکر مطهر شهید، غلغله‌ای در شهرستان نکا برپا شد. آیت‌الله محمدی در تاریخ 17/5/66 بر پیکر شهید نمازگزارد و جمعیت مؤمن، پیکر مطهر را پیاده از نکا تا میانگله تشییع کردند. پیکر شهید در جایی که خودش نشان کرده و به همسرش گفته بود و در جنب سایر شهدای روستا دفن گردید. آنچه که از کلام خانواده و بچه‌های شهید می‌شنویم این است که: «به‌رغم گذشت مدت طولانی از شهادت ایشان، حضورشان را در همه جا و هر لحظه احساس می‌کنیم.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها