به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، در نیمه مرداد سال 1344 در روستای فهرج در خانواده ای محروم و زحمتکش، فرزندی متولد شد. نام فرزند را محمدعلی گذاشتند. محمدعلی همچون کودکان دیگر در کنار پدر و مادر خود، با رنج و مشکلات فراوان بزرگ شد تا 7 ساله شد.
پدر و مادرش، او را برای تحصیل علم و دانش به مدرسه فرستادند. محمدعلی با شوق و اشتیاق فراوان به درس خواندن پرداخت. او در درس خواندن کوشا و زرنگ بود و همیشه مورد استقبال معلمانش قرار میگرفت.
محمدعلی با کوشش و جدیت، توانست دوره ابتداییاش را به پایان برساند، اما دیگر وارد مرحله جدیدتری شده بود، زیرا آن سالها بود که انقلاب شد و زمانی بود که میبایست او به جای درس خواندن و تحصیل، به این انقلاب هم کمک کند.
او در دوره قبل از پیروزی انقلاب، نقش بسزایی داشت و با تبلیغات و ارشاد خود توانست کمکی به انقلاب و مردم بکند، در سن 13 سالگی بود که انقلاب پیروز شد و او با کمک برادر بزرگترش تلویزیون را به مدرسه برد. در آن زمان برق نبود و با موتور برق تلویزیون را روشن کرد تا همسایهها و بچههای مدرسه بیایند امام را ببینند و خوشحال شوند.
محمدعلی کم کم دوره راهنمایی را هم به پایان رسانید. با صبر و شکیبایی که داشت بالاخره در درسش قبول شد. در این زمان میبایست از روستا خارج شود، زیرا در روستا دبیرستانی نبود. او به نظر پدر و مادرش به یزد رفت و در آنجا به تحصیل علم پرداخت و تحصیل را ادامه داد ولی موقعی بود که جنگ بین ایران و عراق شروع شده بود و او از خود بی خود بود و شوق دفاع از وطن و شهادت را داشت. بزرگترهای خانواده میخواستند مانع از رفتن او شوند، اما او با جملات زیبا آنها را قانع کرد و روی حرفهای خود استوار میماند.
به مردهای خانواده که همسر و فرزند داشتند، میگفت: اگر من به جنگ نروم، چه کسی برود؟ شما زن و فرزند دارید من میروم و از همسر و ناموس شما محافظت میکنم و پیرو راه امامم هستم.
خواهرش برای این که او را از رفتن به جبهه منصرف کند، به او گفت: خرمشهر آزاد شده و فقط نیاز مالی دارد، اما محمدعلی تبسمی کرد و گفت: خرمشهر یک قسمت از سرزمین اشغال شده است و هنوز شهرهای زیادی در دست دشمن است.
در هنگام ثبت نام فرم رضایت از پدر و مادر را به او دادند تا آن را کامل کند و بیاورد، اما خانوادهاش با رفتن او به جبهه مخالفت کردند و زن عمویش به او میگوید که باید با رضایت پدر و مادر به جبهه بروی ولی محمدعلی در جواب میگوید: من به تکلیف رسیدهام و احتیاجی به موافقت پدر و مادرم ندارم و فهرج الان دو شهید تقدیم انقلاب کرده و من هم باید جزء سومین شهید به حساب آیم.
سر مزار شهید حسین شیخ نیا میرود و میگوید که مرا در کنار حسین شیخ نیا به خاک بسپارید. از طرف دیگر پدر شهید خواب میبیند که امام خمینی نامهای را از مادر محمدعلی میگیرد و آن را امضاء میکند و به دست محمد علی میدهد. وقتی از خواب بیدار میشود به خود میگوید وای بر من! امام از رفتن فرزندم به جبهه راضی است، لذا با رأی و رضایت پدر و مادرش در بسیج ثبت نام کرد.
زمانی که میخواست برود به جبهه به خواهر خود میگفت: هر وقت پیکر مرا آوردند، کوچهها را آب پاشی کنید، گریه و زاری نکنید، صبور باشید تا دشمنان خوشحال نشوند.
در حدود سه ماه با رژیم بعثی عراق جنگید و دوباره بازگشت و به کار بنایی پرداخت ولی باز عشق جبهه و ادامه راه قرار را از محمدعلی گرفته بود تا این که دوباره با موافقت و رأی پدر و مادرش به جبهه شتافت ولی گلچین زمانه او را مهلت نداد و آخر تیر سال 1361 در جبهه شلمچه بر اثر انفجار مین و اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و روحی تازه به خانواده خود بخشید.
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون، گمان نکنید که آنان که در راه الله شهید شده، مرده اند، بلکه از زندگانند و در نزد پروردگارشان روزی میخورند.
به نام خداوند در هم کوبنده منافقان، سلام و درود بر شهیدان کربلای حسین، سلام بر یاران باوفای حسین، سلام بر امام امت امام خمینی بت شکن، حسین زمان، حسینی که حامی مسلمین و مستضعفان است و یار و مددکار مظلومان و ستمدیدگان.
درود بر یاران باوفای امام خمینی، درود بر تمام شهیدان گلگون کربلای ایران، سلام بر عاشورای حسین، مرگ بر منافقان که با زدن ضربه میخواهند این انقلاب اسلامی ایران را نابود سازند، اما باید بدانند که ملت مسلمان ایران متکی به سلاح ایمان است،
به خاطر همین است که به شرق متجاوز و غرب جاهل جواب نه گفته است و به جمهوری اسلامی رأی داده است و در نگهداری حریم خود تا آخرین قطره خون پافشاری خواهد کرد تا استعمار شرق و غرب را به زانو در آورد و به یاری خدای بزرگ و به رهبری امام خمینی این انقلاب را به تمام جهان صادر کند.
اگر در جهان سیل خون جاری شود، صدام و دیگر یارانش کوچکتر از آن هستند که بتوانند جلوی این سیل خون را که همه حاکی از فداکاری و جان نثاری است، بگیرند. این نیروهای نظامی و پاسداران جانباز و مردم فداکار ایران زمین به یاری الله به صدام یزید و دیگر رژیمهای مزدور منطقه که با این جانی همکاری میکنند، چنان درسی خواهند داد که بدانند یک من گندم چند مثقال است و به گفته امام برای صدام راهی جز خودکشی نمانده است و این صدام است که با دست خود قبر ننگین خودش را میکند، چنان دیوانه شده است که محمدرضای معدوم این چنین دیوانه نشده بود.
پدر و مادر و خویشاوندان سلام عرض مینمایم، سلام به شما که هر لحظه چشم به راهم بودید، درود و سلام به شما ای یاران حسین و ای زینب گونههای این زمان که جوانانتان را برای یاری حسین به جبهه فرستادید تا انتقام خون یاران حسین را از این مزدوران کافر بگیرند و خود را فدای اسلام کنند و تو ای مادر نور چشمم، مرا ببخش که نتوانستم کوچکترین زحمات تو را به جای آورم و حق فرزندی را ادا کنم.
پدر و مادرم شما باید مثل کوه استوار باشید. مبادا یک وقت برای من متأثر شوید. به بنده افتخار کنید که پسر کوچکتان در جهاد فی سبیل الله به شهادت که رفیع ترین و بزرگترین مقام است نائل گشته و به ملأ اعلی پیوست.
انتهای پیام/