به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، شهید «محمود دهقان دهنوی» پانزدهم اسفند 1345، در شهرستان مهريز چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی، كشاورزی میكرد و مادرش فاطمه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه بود.
به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت. يازدهم اسفند 1362، تکتيرانداز در جفير بر اثر اصابت تركش به گردن، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهدای استهريج زادگاهش به خاک سپردند.
برادر این شهید بزرگوار در خاطرات خود آورده است:
«با درود بیکران بر امام امت این اسطوره مقاومت تاریخ بشریت و ناخدای کشتی انقلاب اسلامی ایران و با درود برسران پاک شهدای انقلاب اسلامی که با هدیه خون خود اسلام عزیز را در این برهه از زمان بیمه و با سلام بر تمامی سنگ نشینان و مبارزان جبهههای حق علیه باطل که ادامهدهنده راه شهدای عزیزمان میباشد و دعای خیر برای تمام کسانی که برای اسلام خدمت بیریایی انجام میدهند.
لازم دانستم گوشهای از زندگینامه شهید محمود دهقان دهنوی را بر کاغذ آورده تا به کوردلان فریب خرده دسته اشعار ثابت شود که انقلاب را چه کسانی بر پا داشته و با خون خود آبیاری نموده و کتاب انقلاب اسلامی را با خون خود بر صفحه تاریخ ثبت نمودهاند و ثابت نمودهاند که از شعار و طبل طوفانی کاری ساخته نیست و چه کسی برای محرومین و برای دفاع از حق و حقیقت و آب و فلک خود دفاع مینماید و از گرانبهاترین چیز خود سرمایه گذاری مینماید.
آری محمود در سنه 1345 در برههای از تاریخ که امام امت نمود که یاران من هنوز در قنداق هستند در یکی از محلات مهریز از خانوادهای کارگر به دنیا آمد.
پدر وی در آن زمان در یکی از شهرهای جنوب در یک مغازه کارگری نموده و هنوز چند سالی نگذشته بود که یکی از برادران خود را که چند سال از وی بزرگتر بود در یک سانحه از دست داد و با این که چندان از دنیا چیزی نفهمیده بود ناراضی و غم در چهره مادر نمایان دید که علاوه بر سختیها و محرومیتها که از مادیات دنیا دارد از این رهگذر نیز بر وی رسیده است، به هر حال محمود آخرین فرزند خانواده بود که از چهارده فرزند که مادر آورده بود فقط شش تای آن مانده بود و بقیه به علت فقر و عدم بهداشت و امکانات دیار آخرت را بر گزیده بودند .
محمود پنج ساله بود که به مکتب درس قرآن فرستاده شده و مدتی نیز بدین منوال گذشت و بعد به علت فقری که بود درب یک مغازه چاقوسازی با دستهای ضعیف خود به شاگردی گمارده شد.
در سنی کم با هزار سختی به مدرسه رفت و در زمان فراغت و خارج از وقت مدرسه به کار گوسفند چرانی کمک به مادر میپرداخت. در سن ده سالگی بر اثر عدم تغذیه مناسب به بیماری خونی مبتلا شد که بر سر حد مرگ رسیده بود که با نذر و نیازی که مادر نمود و هدیه خون به وی از خطر رهایی بخشید و با مرگ الهی بر آن قرار گرفت که بماند و در راه خویش ندای حق لبیک گوید.
محمود در عین حال که در خانه با کارهای مختلفی مواجه بود ولکن تا آنجا که وقت پیدا مینمود به کتابخانه محل مراجعه و با اخذ کتاب به مطالعه میپرداخت تا آنجا که همیشه به عنوان بهترین عضو کتابخانه درآمده بود و همیشه دوستان خود را به خواندن کتاب تشویق و ارشاد مینمود و نیز با فروش کتابهای قدیمی قسمتی ازخرج تحصیل خود را تهیه مینمود.
پس از پایان دوران ابتدایی درس، یک سالی را به کمک مادر و پدر در کارهای روزمره و زراعت مشغول بود ولکن از آنجا که به حدی به درس و مدرسه و مطالعه علاقه داشت مجدداً به مرحله راهنمایی راه یافت و پس از دوران متوسطه به هنرستان صنعتی شهید بهشتی در رشته راه و ساختمان ثبت نام و مشغول تحصیل شد.
وی در دو نوبت عازم جبهههای حق علیه باطل شد که دفعه اول موفق یا قسمت نشده بود که در عملیات شرکت داشته باشد و یا به علت سن کمی که داشته بود مخالفت شده بود ولکن در دفعه دوم که هم زمان با عملیات خیبر بود عازم جبهههای جنوب گردید و مدت 48 روز در جبهههای حق علیه باطل جنگ نمود و در عملیات خیبر شرکت نمود و پس از عملیات به خط برگشت که وقتی همرزمان او به مرخصی میآمدند او حاضر به بازگشت نموده بود و گفته بود این جا از هر کلاس درس بهتر است و من میتوانم به آرزوی خود که شهادت است برسم.
سر انجام در مورخه 62/12/11 با یکی از همرزمان خود که مشغول تعویض نگهبانی بود بر اثر ترکش خمپاره دشمن سر و دست خود را از دست داده و مانند علمدار لشکرحسین به آرزوی دیرینه خود به شهادت برسد.
از خصوصیات این شهید بسیار خون گرم و پر جوش و تلاش بود و شهید به ورزش علاقهای فراوان داشت چنانچه عضو تیم هنرستان خود بود اوقات فراغت را به تمرین ورزش میپرداخت که به موفقیت تیم دست یافته بود.
در جریان انقلاب با اینکه سنی از او نگذشته بود شبانه روز به پاسداری در کمیته پرداخت و همیشه به دوستان خود سفارش مینمود که در خط رهبر باشند که سرانجام به خوشبختی کامل خواهند رسید. محمود به هنر خطاطی و نقاشی علاقه مخصوصی داشت و به کارهای برادر خود که یک هنرمند خطاط بود میباشد کمک میکرد و از این شهید آثاری چند از جای مانده است.
بیشتر کتابهای درسی خود را با تصاویری از امام امت و ایت الله شهید صدوقی که علاقه مخصوصی به وی داشت مصور نموده بود. در جریان شهادت حضرت آیت الله صدوقی به قدری گریسته بود که از حالت خود برگشته بود و میگفت یزد و مردم یزد یتیم شدهاند در مراسم مذهبی شرکت فعال داشته و اکثر شبها را در پایگاه شهید مطهری مهریز سپری نمود و همانطور که ذکر شد.
سرانجام مورخ 62/12/11 درسن 17 سالگی در عملیات خیبر به لقاءالله پیوست. لازم به تذکر است وقتی عازم سفر آخر بود مادر از وی میپرسد مادر تو هنوز خیلی کوچکی و بهتر است درست را بخوانی. شاید بعداً بهتر بتوانی به انقلاب خدمت کنی میگوید مادر غصه نخور معلممان در این سفر همراه ما است و جای شگفتی نیست که بگویم معلم وی هم در گلزار شهدای استهریج به خاک سپرده شدند که به راستی این شاگرد و معلم درس و کلاس را به تمامی همدرسان و همکاران خودشان دادند.
خداوند با شهدای خیبر همنشینشان گرداند.»
انتهای پیام/