به گزارش خبرنگار دفاعپرس از هرمزگان، کتاب «آن مرد بدون سر آمد» با موضوع جنگ ایران و عراق دربردارنده زندگی و خاطرات و وصیتنامه شهید «ابراهیم خرمی دومشهری» است که غلام امینی دومشهری آن را به رشته تحریر درآورده است.
در این کتاب 36 صفحهای زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه از این شهید آمده که با هدف به تصویر کشیدن فضای دوران دفاع مقدس و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و مقاومت و انتقال ارزش های متعالی جبهه و جنگ برای نوجوانان و جوانان تهیه شده است.
این کتاب توسط انتشارات «صریر» در سال 1395 به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب میخوانیم:
تولد ابراهیم
صدای گريه نوزاد با بارش باران شدت گرفت. صدای زمین خوردن دانههای درشت باران در حیاط شنیده میشد. خورشید که طلوع کرد غلام، نوزاد را در آغوش گرفت و در گوش راستش اذان گفت. نامش را اسماعیل گذاشتند...
در نیمه شب يكی از شبهای رمضان سال ۱۳۳۶ اسماعیل به دنیا آمد که مدتي بعد او را ابراهیم صدا کردند.
پسري که در آغوش پدری و مادری روستايی و کشاورز جان گرفت و بزرگ شد.
خصوصيات اخلاقی؛
ابراهیم خرمی دومشهري چهرهای خندان داشت و انسانی مهربان بود. در سلام کردن از همه پیشی میگرفت و در خانهاش به روی همه دوستان و فامیلش باز بود. همه اقوام او را مردی سخاوتمند میشناختند.
ابراهیم صله رحم را به جا مي آورد و به حرمت بزرگ و کوچک اهمیت زيادی می داد. هر بار که از کار به خانه برمی گشت صورت پدرش را میبوسید و به پیرمردان و پیرزن های فامیل سرکشی میکرد. اگر کسی مشكلی داشت، برای حل مشكل آن شخص همه تلاش خود را می کرد. ابراهیم حقوق ماهیانهاش را که میگرفت مقداری از آن را به فقرا و نیازمندان روستا می داد. بخشی از درآمدش را صرف رفع نیاز خانواده اش می کرد و در پايان هر ماه پدر و مادر، خواهران و برادران خود را به بازار میبرد و براي آنها خريد می کرد. آنچه از حقوقش می ماند را هم خودش به در خانه فقرای روستا می برد و به آنها می بخشید.
در مدتی که در بندرعباس زندگی می کردند هر بار که فقیری به در خانهاش می آمد هر چه در خانه داشتند را به فقیر می داد و مبلغی هم برای هزينه راه به او میبخشید.
هیچ وقت عصبانی نمیشد و همیشه لبخند بر روی لبهايش بود. محبتش به خانوادهاش واقعی بود و هر بار که از کار به خانه برمیگشت همسرش کلثوم را با مهربانی صدا میزد و به او و فرزندانش عشق میورزيد. مواقعی که از کار برمی گشت و غذا آماده نبود به آشپزخانه می رفت و دست به کار می شد و پا به پاي کلثوم در کارهای خانه همكاری میکرد.
دست خالی به خانه نمي آمد. همیشه میوه میگرفت و از سر کوچه تا خانه به هر بچهای و دوست و آشنايی که می ديد میوه تعارف می کرد و می داد و هیچ وقت میوههايی را که میخريد تمام و کمال به خانه نمی آورد. بچههای محله دوستش داشتند و تا دم در خانه دنبال ابراهیم می دويدند.
انتهای پیام/