به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، حمید در 25 مهر سال 44 در خانوادهای یزدی اما ساکن خرمشهر به دنیا آمد. در سنین کودکی راهی دبستانی واقع در کوی طالقانی خرمشهر شد و تا اول راهنمایی بیش تر نخواند و به خاطر تنگدستی خانواده به ناچار تابستانها در دکان نانوایی پدرش به شاگردی مشغول بود.
در اوج انقلاب و بیداری امت ایران در راه اسلام، حمید با این که در آن سنی نبود که روح انقلاب را درک کند ولی با همه اینها به همراه داییها در مجالس و سخنرانیهایی که در بیداری مردم خرمشهر برگزار می شد شرکت میکرد.
بعد از پیروزی انقلاب با دوستان و اقوام به دستور امام به پاسداری میپرداخت و در هوای مطبوع اسلامی انقلاب رشد کرد و آموخت که هر کاری برای رضایت خداست و از خدا میخواست اگر زندگی و شهادت من هر کدام به رضایت خداست همان مقدر شود.
حمید در کلاس دوم راهنمایی ثبت نام نکرده بود که مزدوران استکبار جهانی به وطن اسلامی ناجوانمردانه یورش آوردند. حمید در همان روزهای اول جنگ زیر آتش شدید توپخانه عراق مجبور به ترک دیار شد و به یزد آمد.
در یزد به اردوگاه شهید بنافتی زاده انتقال یافت و به کار نانوایی پرداخت. بعداً با تشکیل بنیاد امور مهاجرین جنگ برای کار ثبت نام کرد و به وسیله بنیاد در کارخانهای مشغول به کار شد و در همین موقع بود که جهت آموزش فنون نظامی ثبت نام کرد و روانه پادگان شهید بهشتی شد و دوره فشردهای را گذراند و در تیر 61 مصادف با ماه مبارک رمضان روانه جبهه به مدت 3 ماه شد و در عملیاتی شرکت داشت.
بعد از اتمام دوره به یزد آمد و تازه مشغول به کار شده بود که با فرمان امام که از ملت ایران خواستند به جبهه بروند، در 1361/08/21 ثبت نام کرد و روانه اصفهان شد و در تاریخ 1361/08/23 در دهلران حضور یافت. اوایل بهمن بود که به مرخصی آمد؛ چون عملیات نزدیک بود؛ دوباره عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی در گردان 5 قمر بنی هاشم تیپ حبیب بن مظاهر لشکر نجف اشرف به عنوان تک تیرانداز شرکت کرد و در این عملیات بود که در تاریخ بیست یکم بهمن سال 1361 به فیض شهادت رسید ولی مفقودالجسد شد.
سه روز بعد از شروع عملیات نامهای از او مبنی بر شرکت وی در حمله آمد که خانوادهاش به سپاه مراجعه کردند و بعد از چند روز به وسیله سپاه اطلاع داده شد که حمید بوسلیک جزء مفقودین است.
سرانجام حمید پس از هشت سال پیکر پاکش پیدا شد و به آغوش خانوادهاش بازگشت و در مزار خلدبرین یزد به خاک سپرده شد.
وصیت نامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم
اینجانب شهادت میدهم بر وحدانیت خدای یکتا و بر حق بودن رسولش و جانشینش امیرمؤمنان و یازده فرزندش و معتقد به کلام الله مجید و ولایت فقیه و با رضایت و رغبت و با عشق به شهادت راه حسین بن علی قدم به جبهه گذاشتم و الان حدود 20 روز است که در جبهه با کفار بعثی در حال جنگ هستم.
پدرم و مادرم! همیشه به یاد خدا باشید و ذکر خدا بگویید و راه امام خمینی را دنبال کنید و شاید وصیت نوشتن برای جوانانی که هنوز عمری و سالی نگذرانده اند بسیار سخت باشد؛ چون این جوانان امیدها دارند و وقتی به گذشتههای نه چندان دور نظر میافکنند، بسان رها شدهای در ظلمت که در انتظار باریکه نوری است تا راه بیابد ولی هیچ امیدی برای نجات ندارند و در انتظار مرگ مینشیند تا او را دریابد؛
نه هرگز، باید بیندیشی و ببینی که کجایی و چکار میکنی و من فکر میکنم و مطمئن هستم اگر در صحنه نبرد بین حق و باطل با لشکر حق باشم و بمیرم به عالیترین درجه انسانی رسیدهام. پدرم و مادرم! آخرین کلام من این است که اگر لیاقت شهادت را داشتم برای من گریه و زاری نکنید و برایم مجلس عزا نگیرید و در غیر این صورت روحم در عذاب خواهد بود.
درخواست شهید از مادرش در قسمتی از نامه اش:
شما دعا کنید و ما هم اگر خدا خواست و شهادت را در آغوش گرفتیم از شما به فاطمه زهرا شفاعت میکنیم.
مادر جان! میخواهم همچون زینب زمان که برادرش در صحرای کربلا جلوی چشمش شهید شد و صبر را پیشه کرد؛ من هم میخواهم که همچون زینب باشید و اگر شهید شدم مبادا گریه کنید.
مادر جان! من این را میخواهم بگویم و شما را خوشحال کنم. مادر جان! اگر شهید شدم خیال کن که من را داماد کردهای و من از پیش تو رفتهام و چنین است که ازدواج میکنم با شهادت و خوابگاه من هم همان تکه زمینی است که مرا دفن میکنید. دلم میخواهد اگر شهید شدم آنقدر خوشحال باشید که چشم منافقان و دشمنان اسلام کور شود. این دنیا زودگذر است و باید آن را طی کرد و مرگ هم شتری است که در خانه هر کس خواهد خوابید...
انتهای پیام/