این خانه بعد رفتن تو سنگر من است

از آغاز دوران دفاع مقدس و حتی پس از آن، بسیاری از شاعران که بیشتر هم جوان بودند اشعاری انقلابی و حماسی و در وصف و تبیین ارزش‌های دوران جنگ تحمیلی سرودند. «عالیه مهرابی» یکی از شاعران پرآوازه یزدی است که هم در زمینه نویسندگی و هم ترانه‌سرایی فعالیت می‌کند.
کد خبر: ۴۰۹۲۵۳
تاریخ انتشار: ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۳ - 05August 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، از آغاز دوران دفاع مقدس و حتی پس از آن، بسیاری از شاعران كه بیشتر هم جوان بودند اشعاری انقلابی و حماسی و در وصف و تبیین ارزش های دوران جنگ تحمیلی سرودند.

«عالیه مهرابی» شاعره پرآوازه یزدی در ۳۱ تیرماه ۱۳۵۹ دیده به جهان گشود. وی در سال ۱۳۷۴ و همزمان با مقطع راهنمایی سرودن را آغاز کرد و با حضور در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به رشد شعری خود پرداخت. او کارشناس‌ارشد ادبیات پایداری از دانشگاه یزد و مدرس دانشگاه و دبیرعلمی و داور جشنواره‌های ملی و استانی بوده است. او مسئولیت انجمن شعر بسیج هنرمندان یزد و مسئولیت انجمن شعر نخبه‌پروران اوج هنر را برعهده دارد و در زمینه نویسندگی و ترانه‌سرایی هم فعالیت می‌کند. «قد قامت زخم»، «قلمدان‌های فیروزه»، «به رنگ آتش»، «به امضای گل سرخ» و «خوشه‌های مینیاتوری» از آثار وی محسوب می‌شوند.

در ادامه چند شعر برگزیده از این شاعره یزدی انتخاب شده است که از نظر می‌گذرانیم.

سنگر من

روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم

شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک
این روضه را برای محرم گذاشتم

گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم
هر روز ختم سورۀ مریم گذاشتم

هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند
غم‌های تازه‌ای به روی غم گذاشتم

هرگز تکان شانۀ دل را کسی ندید
من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم

تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی
من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم

حالا من و یتیمی گل‌های باغ تو
قابی که روی چادر بختم گذاشتم

این خانه بعد رفتن تو سنگر من است
این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم

صبح شبستان

قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش

جاده خوشبو شده انگار كه بیرون زده است
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش!

قدمت پشت قدم‌های برادر جاری
كوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش!

در سفرنامه نوشتن چه مهارت دارد
اشک چشمان تو با آن قلم شعله‌ورش

گرچه دلتنگی تو سبک خراسانی داشت
مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش

عطر معصوم تو در صبح شبستان پیچید
كرد آیینه در آیینه پرآوازه‌ترش!

پر از آواز كبوتر شده این شهر انگار
كه خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش!

بی‌گمان دور ضریح تو نمی‌گردانند
هركه چون دانۀ اسپند نسوزد جگرش!

تا پای جان...

ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم

در برف‌ریز ظلمت و بیداد
زخم تبر خوردیم و گل کردیم

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم

یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

از هشت فصل داغ می‌آییم
از سال‌های آب و آیینه

از فصل‌های لاله‌باران‌ها
از روزهای بغض در سینه

از پیلهٔ تحریم‌ها رستیم
در پیله‌ها پروانه‌تر گشتیم

ما در مصاف صخره‌های سخت
چون موج‌ها کوبنده برگشتیم

داغ شهیدان زمان هرگز
در سینه‌ها پرپر نمی‌ماند

از کاخ ظلمت‌خیز استکبار
جز مشت خاکستر نمی‌ماند

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم

یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

سیب سرخ انقلاب

 آمد شبی با شاخه‌ای شمشاد در دستش
با سیب‌های سرخ «فجر آباد» در دستش

تور سپید و روشن بهمن بر اندامش
سیب گلاب نیمۀ خرداد در دستش

هم مثل اوقات خوش انگور شیرین بود 
هم داشت برق تیشۀ فرهاد در دستش

در دشت پرچم، چون گیاهی سبز می‌رویید
هر لاله‌ای که سرخ جان می‌داد در دستش

از باغ پرچم عطر و بوی لاله برمی خاست
وقتی تکان می‌داد آن را باد در دستش

تشییع کرد از بس بهاران را به دوش خویش
گل کرد فروردینی از فریاد در دستش

بیدار شد بهمن از آن خواب زمستانی
تا سیب سرخ انقلاب افتاد در دستش

 انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار