به گزارش خبرنگار اخبار داخلی دفاعپرس، مسعود بنیصدر از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق، که پژوهشهای مختلفی پیرامون فرقهها انجام داده است، در مطلبی به بررسی مواضع سازمان مجاهدین خلق در مواجهه با آمریکا میپردازد. او که برادرزاده ابوالحسن بنیصدر است، قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به هنگام تحصیل در انگلستان با افکار و دیدگاههای سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و به سازمان پیوست.
مسعود بنیصدر که مدتی نمایندگی سازمان و شورای ملی مقاومت را در آمریکا برعهده داشت، طی سالهای بعد در حلقههای نزدیک به مسعود رجوی قرار گرفت و حتی در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» نیز حاضر بود و در آن عملیات مجروح شد. بنیصدر در سال 1995 م از سازمان مجاهدین خلق جدا شد و پس از این به تحقیق و پژوهش بر روی فرقهها روی آورد.
موضع ضدامپرياليستی و ضد آمریکایی مجاهدین خلق از بدو تولد این سازمان یکی از مهمترین بخشهای دکترین و از دلایل وجودی آنها بود. درواقع میشود گفت که موضع ضد امپریالیستی مجاهدین اگر مهمتر و پررنگتر از مسلمان بودن آنها نبود حداقل هم وزن به نظر میرسید.
مجاهدین در بیانیهای تحت عنوان «انتظارات مرحلهای از جمهوری اسلامی» اعلام میکنند که: «انتظارات حداقل ما از جمهوری اسلامی در ریشهکن کردن همه جانبه سلطه امپریالیستها از این میهن خلاصه میشود». در دنباله این بیانیه میافزایند: «آیا امپریالیستها همان شیاطین مجسم بینالمللی امروز جهان نیستند؟ بنابراین مضمون برنامه حداقل یک سازمان مسلح به ایدئولوژی اسلام و جهانبینی توحید، دقیقاً ملازم با نفی همهجانبه آثار سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی امپریالیزم جهانی به سردمداری آمریکاست.
همان قدرت شیطانی، طاغوتی و کفرآمیزی که غدارترین نیروی تاراجگر جهان را تشکیل میدهد. همان قدرتی که همراه با سایر شرکا، تمام خلقهای زیر سلطه جهان را در چنگال اهریمنی خود دارد، همان قدرتی که آثار شوم جنایات آن سراسر جهان را، از الجزایر و فلسطین گرفته تا ویتنام و آمریکای لاتین فرا گرفته است. و به راستی کدام جنایت و دزدی و فحشا و بدکاری و کشتار را در سراسر جهان، و از جمله در میهن خونبارمان میتوان یافت، که مستقیم یا غیر مستقیم ردپای امپریالیستها را به نحوی از انحا در آن نتوان دید؟
جهت تشریح اینکه امپریالیسم چیست، رجوی میگوید: «انقلاب ما ضد کیست؟ الان بعد از خاتمه موفقیتآمیز ضدیت با نظام شاهنشاهی و دیکتاتوری طاغوتی همچنان که بارها و بارها امام گفتند و به مردمشان تأکید کردند ما در یک مرحله ضداستعماری هستیم، یعنی ضدامپریالیستی؛ امپریالیسم که این همه از آن صحبت میکنیم چیست؟ به بیان ساده یعنی جهانخواری، امپریالیستها جهان خوار هستند. آدم خوار شنیدهاید؟ بالاتر از آن جهانخوار است. جهان کلاً به دو اردوگاه تقسیم میشود. یک طرف مستضعفین هستند، محرومان هستند، خلقها هستند و در طرف دیگر مستکبرین جهان هستند. هیچ رابطهای بین این دو، جز اسارت یا نبرد وجود ندارد. ما یا اسیریم، یا علیه این رابطه نبرد میکنیم. هیچ رحم و مروتی هم در کار نیست».
به رغم اینکه مبارزه با آمریکا و امپریالیسم یکی از اصول خدشهناپذیر دکترین مجاهدین خلق بود که به قول مسعود رجوی شاخص مبارزه این مرحله، از اصول انقلاب اسلامی و نماد خود شیطان در عصر حاضر است و باز به قول رجوی اصلی بود که نمیشد سرسوزنی از آن کوتاه آمد، با تمام این احوال، وقتی رجوی دریافت که به اصطلاح «انقلاب» 30 خرداد او شکست خورده و باید به غرب بگریزد و با همان امپریالیسم به آرزوی دیرینه خود که رهبری ایران است دست یابد، به ناگهان لحن صحبت او عوض شد و برای توجیه زیر پا گذاشتن این اصل اساسی و پایهای ایدئولوژی سازمان و عوض کردن جای دوست و دشمن در یک مصاحبهای با لیبراسیون فرانسه چنین گفت: «اگر امپریالیسم، نه یک هیولای ذهنی و نه یک شیطان نامرئی، بلکه یک پدیده و مجموعه روابط مشخص اجتماعی - اقتصادی - سیاسی است، ممکن است خواهش کنم بگویید: امپریالیسم با مردم ایران چه خواهد کرد که خود [آیتالله] خمینی نکرده است؟»
البته فراموش نکنیم که خود رجوی قبلاً امپریالیسم را نماد شیطان در عصر حاضر نامیده بود. اروند ابراهامیان این چرخش رجوی نسبت به امپریالیسم را چنین تبیین میکند: «رجوی بعد از رفتن به فرانسه سعی کرد از طریق مصاحبههای پشت سر هم با روزنامههای معروف غرب همچون لوموند، واشنگتن پست، کریستین ساینس مانیتور، با بخش وسیعی از مردم غرب ارتباط برقرار نماید. در این مصاحبهها، رجوی لحن خود نسبت به امپریالیسم، سیاست خارجی و انقلاب اجتماعی را ملایم تر کرده و از موضوعاتی همچون نظام توحیدی دیگر به سختی صحبت میکرد. به جای اینها روی موضوعاتی همچون دموکراسی، آزادی سیاسی، اجماع سیاسی، حقوق بشر، احترام برای مالکیت شخصی، سرنوشت زندانیان سیاسی و البته به پایان رساندن جنگ بینتیجه [ایران و رژیم بعث عراق درحالیکه هنوز عراق برنده جنگ بود] پافشاری مینمود».
از آن پس، بهطور ناگهانی شعار «مرگ بر امپریالیسم» از نشریات مجاهدین حذف شد؛ کتابها و نشریات قدیمی که مملو از موضوعات و شعارهای ضد آمریکایی و ضد امپریالیستی بودند، با این توجیه که سازمان میخواهد کتابخانه خود را ایجاد نماید از میان هواداران جمع شد و به تدریج با اعلام این که ترورهای آمریکاییان توسط سازمان زمانی صورت گرفته که رجوی در زندان بوده، مجاهدین سعی کردند از خود برای انجام آن ترورها رفع مسئولیت نمایند. البته آنها در صحبتهای خود بحثی از این نمیکردند که تا چندی قبل همه آنها از جمله رجوی با افتخار زیاد از آن عملیات و انتساب آنها به خود صحبت میکردند.
در مورد حمله به سفارت آمریکا هم، موضع آنها عوض شد و مدعی شدند که قربانی اول این حرکت مجاهدین خلق بودهاند. (البته بار دیگر آنها از گرفتن کنسولگریهای آمریکا در تبریز و اصفهان توسط خود سازمان دیگر سخنی به میان نمیآورند.)
در نزدیکی با دشمنان سابق، مجاهدین تا آنجا پیش رفتند که از محکوم کردن نقض حقوق بشر در ایران توسط جیمی کارتر استقبال کردند و باز فراموش کردند که برای سالها همین مجاهدین خلق شعار «مرگ بر کارتر» میدادند و دیگران را متهم به این میکردند که به اندازه کافی ضد آمریکایی نیستند. و باز صحبتی از این به میان نمیآمد که وقتی کارتر به خاطر کودتای 1332 از ایران معذرت خواست، آنها نامهای به آیتالله خمینی با خطابِ «امام خمینی» نوشته و گفتند: «این نخستین بار نیست که امپریالیست ... با انتقاد از خود توبه نموده و خود را آماده پذیرش حقایق میکند. مجاهدین از محضر امام خمینی استدعا دارند که همچون گذشته با تأکید بر این شیطان بزرگ قرن به مثابه دشمن اصلی انقلاب ما بار دیگر مشت محکمی بر دهان کارتر کوبیده، او را مجدداً از هرگونه سازش و کنار آمدن با جمهوری اسلامی مأیوس نمایند».
به این ترتیب نه تنها موضع آنان در مقابل آمریکا تغییر کرد، بلکه کاملاً معکوس گردید بهطوری که در ساختار اندیشهای سازمان مجاهدین خلق، رئیسجمهور آمریکا از عنوان «رهبر جنایت کارترین نظام به وجود آمده در تاریخ» تبدیل به «قهرمان حمایت از حقوق بشر» شد.
وقتی بیل کلینتون رئیس جمهور آمریکا شد، رجوی در پیام تبریکی که برای او فرستاد، عنوان نمود که موفقیت وی «پیروزی برای دموکراسی و حقوق بشر در دنیای امروز به شمار میرود» و در ادامه گفت: «از آنجا که طی مبارزات انتخاباتی مستمراً بر روی دموکراسی و حقوق بشر در نقاط مختلف دنیا تأکید نمودهاید، بسیار طبیعی است که امروز تمامی نیروهای دموکراتیک و مدافعان و مبارزان حقوق بشر از پیروزی شما خرسند شده و در آن احساس اشتراک کنند».
اما آیا این پایان داستان مجاهدین خلق با آمریکا و امپریالیسم بود؟ آیا میتوان نزدیکی امروز آنها با غرب را واقعیت وجودی آنها دانست؟ یکی از اعضای سابق شورای رهبری مجاهدین که از آنها جدا شده است در مصاحبهای میگوید: «پس از انفجار ساختمانهای دوقولو در یازده سپتامبر 2001 رجوی گفت این تازه کاری است که مرتجعین اسلام (منظور القاعده است) کردهاند. حالا آنها باید منتظر باشند و ببینند که اسلام انقلابی (یعنی مجاهدین) با آنها چه خواهد کرد؟ شما اعضاء، نیروی بالقوه عظیمی در درون خود دارید که باید آن را آزاد نمایید».
وقتی نتوانیم نفاق، حیله و مکر را به عنوان اصلی از اصول دکترین فرقهها در نظر بگیریم، طبیعی است که در مقابل رفتار و گفتار و کردار آنان مات و مبهوت و گیج باقی میمانیم و به سختی میتوانیم تشخیص دهیم که کدام بخش از گفتار و رفتار آنان واقعیت درونی آنها است و کدام بخش حیله و مکر؟ برای نمونه در گزارشی که یک سازمان تحقیقاتی مستقل آمریکایی برای وزارت دفاع امریکا ارسال کرد، این سردرگمی فکری نیروهای آمریکایی در برخورد با مجاهدین در عراق، به این صورت ملموس است:
«مجاهدین اصرار میکردند که یک نامه برای وزارت خارجه آمریکا در بهمن 1381 نوشته و در آن موضع بیطرفی خود در دوران اشغال عراق را اعلام نموده و گفتهاند که به روی نیروهای اتحاد (آمریکا و انگلیس و ... که به عراق حمله و آن را اشغال کردند) آتش نخواهند گشود، حتی در دفاع از خود. آنها حتی مدعی بودند که حاضرند به نفع نیروهای اتحاد وارد جنگ شوند. برخلاف ادعای بیانیه مجاهدین، هم تاریخچه نیروهای مخصوص ارتش آمریکا و هم تاریخچه نیروهای آمریکا تحت عنوان «عملیات آزاددسازی عراق» مشخص میکند که نیروهای مجاهدین وارد جنگ با نیروهای اتحاد شده و یک تهدید در مقابل آنها و توان جنگی عالی از خود نشان دادند.
علیرغم این در 24 فروردین 1382، پس از درهم شکستن و از هم پاشیدگی نیروهای عراقی [که لابد مجاهدین به این نتیجه رسیدند که دیگر صدام و نیروهایش هیچ شانسی ندارند] مجاهدین خواهان آتشبس و صلح شدند و فرماندهی مرکزی آمریکا به نیروی مخصوصی که این درخواست مجاهدین را دریافت نموده بود دستور داد که آنها را خلع سلاح نموده و قوایشان را خنثی سازند. با این حال برخوردهای بعدی نیروهای مخصوص آمریکایی که مأمور رسیدن توافق با مجاهدین شده بودند متفاوت با این دستور بود. مجاهدین مسئولانی را برای صحبت فرستاده بودند که به خوبی انگلیسی صحبت میکردند و راه ایجاد رابطه با آمریکاییان را هموار نمودند. آنها همان طور که بعداً دیده شد، به دروغ مدعی بودند که بخش بزرگی از گروه، مدارک بالایی از دانشگاههای آمریکا داشته و بسیاری از اعضا، خانوادههایشان در آمریکا زندگی میکنند.
مجاهدین باز اصرار میورزیدند که آنها هیچ آتشی را به سوی نیروهای اتحاد شلیک نکردهاند. (به رغم این که حداقل مدارک نشان میداد که نیروهای اتحاد قربانیانی نیز به دلیل آتش مجاهدین داشتند.) و مجدداً میگفتند که آنها اعلام نمودند که حاضرند به خاطر نیروهای اتحاد و به نفع آنها وارد جنگ شوند.
مجاهدین حتی آمادگی خود را جهت دادن اطلاعات سری درمورد ایران اعلام نمودند. فرماندهان نیروهای آمریکایی که از توضیح مجاهدین درباره خودشان و آمادگیشان برای خدمت به نیروهای اتحاد شگفتزده شده بودند، در 26 فروردین به جای فرمانی که داشتند مبنی بر تسلیم و خلع سلاح کردن مجاهدین با آنها اعلام آتشبس نمودند.»
این دروغ، خدعه، نیرنگ و نفاق تئوریزه شده و بخشی از دکترین فرقههای مخرب است که قادر است تمام اعضا را ظرف مدت کوتاهی از این سو به آن سو پرتاب کند، پایه و اساس اعتقادات آنها و استراتژی و تاکتیکهای آنها را تغییر دهد و بدون مقاومت قابل ملاحظهای، بدون شک و یا سؤالی جدی، حتی در غیاب رهبری آنها را وادار کند که همه اعتقادات خود را در مدت زمان کوتاهی معکوس سازند.
رابطه مجاهدین با اسرائیل نیز خیلی جالب است، چرا که باز آنها مدعی بودند که یکی از دلایل مخالفتشان با رژیم شاه رابطه آن رژیم با اسرائیل بوده است. حتی در دوران نبرد با جمهوری اسلامی هم آنها مدعی بودند که یکی از دلایلی که آنها نتوانستهاند حکومت را سرنگون سازند به خاطر کمک اسرائیل به «رژیم خمینی» بوده است.
وقتی در سال 1361 اسرائیل به لبنان حمله کرد، رجوی از پاریس حتی اعلام کرد که تمام نیروهایش را در کنار فلسطینیها قرار خواهد داد. حتی از حکومت ایران خواست که اجازه دهد که نیروهایش از مرزها عبور کرده و راهی لبنان برای جنگ با اسرائیل شوند. اما مجدداً وقتی که آنها دیپلماسی خود در آمریکا، و علیه حکومت ایران را در بن بست دیده و فکر کردند که هر دو امکان دارد از طریق معامله با اسرائیل حل و فصل شود، در بهار 1373 رجوی از ما خواست که یک ملاقات مخفی با اسرائیلیها در واشنگتن داشته باشیم که بعدها توسط بخش فارسی رادیو اسرائیل اعلام شد که البته در آن زمان توسط مجاهدین که احساس میکردند پذیرش چنین حرکتی برای مردم ایران و هوادارانشان ثقیل است کاملاً انکار شد.
سازمان تا آنجا پیش رفته بود که حاضر شد با سازمان مخفی اسرائیل موساد همکاری کرده و اطلاعات داده شده توسط موساد را به نام خود علنی سازد.
به عنوان بخشی از همکاری مجاهدین و موساد میتوان به افشای اطلاعت مربوط به نیروگاه اتمی ایران در نطنز توسط مجاهدین که به وسیله اسرائیلیها به آنان داده شده اشاره کرد. در آن زمان اسرائیلیها میخواستند این اطلاعات توسط يکی از مخالفين حکومت ايران افشا شود که برد تبليغاتی بيشتری داشته باشد. بنابراين، آن را به مخالفين مختلف پيشنهاد نمودند، اما همه غير از مجاهدين چنين کاری را خيانت دانستند. گرت پاتر در فروردين 1387 مدعی شد که: "شواهدی وجود دارد که مجاهدين اين اطلاعات را از منابع ايراني بدست نياورده و این طلاعات توسط موساد به آنها داده شده است». ... جولين بورگر خبرنگار گاردين يک روزنامه معتبر انگليسی در بهمن ماه، گذشته از مقامات سازمان ملل نقل کرده بود که: «شک زیادی در مورد کامپیوتر ادعایی وجود دارد (که مجاهدین مدعی بودند که اطلاعات مربوطه در آن بوده است)»... شهريار آهی يک مشاور عالی رضا پهلوی به ک وونی براک گفت که «اطلاعات نطز از طرف مجاهدین نیامده، بلکه از جانب یک دولت دوست آمده است و آنها انتشارش را به بیش از یک گروه مخالف حکومت اسران ارائه کردند». براک در نیویورکر در اسفند 1384 نوشت که وقتی وی از آهی پرسید که منظور از حکومت دوست اسرائیل است، وی لبخندی زده و گفت که: «حکومت دوست نخواسته است که اطلاعاتش عمومی شود، اگر آن حکومت دوست اطلاعاتش را مستقیما به آمریکا میداد در آن صورت بازتاب کنونی را پیدا نمیکرد و ارزش داده شدنش توسط یک نیروی مخالف را نداشت». بر طبق نظر براک اسرائیل، روابطش با مجاهدین را ازسالهای 1370 به بعد نگه داشته و حتی به آنها کمک میکند که اطلاعات خو را بسوی ایران توسط ماهواره بفرستند. یک دیپلمات اسرائیلی قبول کرد که مجاهدین برای آنها مفید هستند.
البته توجه داریم که موساد همان سازمانی است که مجاهدین معتقد بودند که آنها آموزگاران ساواک شاه در شکنجه و کشتار انقلابیون بودهاند. این تغییر رویکرد همان موضوعی است که موجب شد برچسب «منافقین» بر روی سازمان مجاهدین خلق حک شود.
انتهای پیام/ 151