به گزارش سایر رسانه های دفاع پرس، حماسه 22 بهمن یادآور روزهایی است همه زنان و مردان با تمام وجود فریاد می زدند؛ مرگ بر شاه، مریم آنقدر کودکانه فریاد زد مرگ بر شاه که دژخیمان شاه حتی این صدای ظریف و کودکانه را نیز نتوانستند تحمل کنند و با تیری پیشانی کوچکش را هدف قرار دادند.
عبدالحسین ابراهیمی فرد پدر شهید مریم ابراهیمی فرد، خردسال ترین شهید مبارزات انقلاب که تنها 4سال داشت و به جرم فریاد مرگ بر شاه به شهادت رسید در گفتگویی با خبرنگار زنان قم به بیان خاطراتی از شهید ابراهیمی فرد می پردازد:
گلوله پیشانی کوچکش راشکافته بود
دلشوره عجیبی داشتم به همین دلیل تصمیم گرفتم به سرعت به خانه برگردم، تمام خیابانها شلوغ بود و راه عبوری وجود نداشت، بنابراین سعی کردم از کوچه پس کوچه ها عبور کرده و خودرا به کوچه مان برسانم، وقتی رسیدم ازدحام عجیبی جلوی درب منزل مان بود، بادیدن جمعیت هر احتمالی به ذهنم رسید غیراز شهادت دختر شیرین زبانم، داخل حیاط منزل که شدم پیکر کوچکش را غرق درخون دیدم، گلوله درست وسط پیشانی اش جا خوش کرده بود و جمجمه ظریفش را شکافته بود.
می دانستم مریم شهید شده و جای امیدی نیست با این حال پیکر نحیفش را بغل کرده و به بیمارستان فاطمی بردم.
پیکر مریم را روی تختی قرار داده و برای انجام معاینات به اتاق دیگری بردند، چند دقیقه ای طول کشید تا اینکه مریم را روی همان تخت در حالی که پارچه سفید رنگی رویش کشیده بودند به همراه یک گواهی فوت آوردند.
درمانده و مستاصل شده بودم و نمی دانستم باید چه کنم،آیا باید به خانه بازگردم و یا راه دیگری را انتخاب کنم، در همین حال و هوا بودم که تعداد زیادی خبرنگار خارجی مرا احاطه کردند، مکرر عکس می گرفتند و سوال می کردند اما من جوابی برای سوالاتشان نداشتم چرا که می دانستم به دنبال نشانه های ضعف من هستند تا روحیه مردم را از طریق آن تضعیف کنندبنابراین بدون اینکه خودم را ذره ای ناراحت نشان دهم و با قدرتی که نمی دانم از کجا بدست آورده بودم پیکر نحیف مریم را با همان پارچه سفیدبغل کردم و به راه افتادم.
می دانستم نباید ضعف نشان دهم، چراکه هدف ما انقلاب بود و برای این هدف باید هزینه ای نیز پرداخت کنیم بنابراین با اینکه غم از دست دادن مریم روی دلم سنگینی می کرد اما با قدرت تمام بدون کوچکترین ناراحتی درحالی که پیکر مریم در آغوشم بود به سمت خانه راه افتادم.
برقراری حکومت اسلامی هزینه دارد
وقتی از در بیمارستان بیرون آمدم، پسرم به همراه دامادم که آنها نیز از فعالان مبارزات انقلابی بودند را دیدم، پسرم با دیدن لباسهای خونی من که پیکر دخترم را در آغوش داشتم طوری بر سر و صورت خود زد که عینکش شکست و برزمین افتاد، بادیدن حال پسرم به اوگفتم؛ پسرم ناراحت نباش چراکه برقراری حکومت اسلامی که خواست مردم است هزینه هایی دارد، بنابراین باید صبرو تحمل خودرا تقویت کنیم، این اتفاق ممکن بود حتی برای خود تو نیز بیافتد، که اگر بیافتد حتی در این صورت نیز ذره ای ناراحت نشده و در برابر دشمن ناله نخواهم کرد.
3000تومان جریمه گلوله ای که پیشانی دردانه ام را شکافت
شایع بود دولت اجازه دفن شهدا را نمی دهد مگر اینکه مبلغ 3000 تومان جریمه گلوله را بپردازیم، پرداخت این مبلغ برای خانواده ما تقریباغیر ممکن بود بنابراین تصمیم گرفتیم اورا در باغی درنزدیکی امامزاده شااحمدقاسم دفن کنیم، اما یکی از آشنایان به نام مسلم، خادم امامزاده بود و قول داد شبانه مریم را درمحوطه امامزاده دفن کند. همان شب جمعیت زیادی برای تشییع پیکر دخترم جلوی خانه ازدحام کرده بود اما به ناچار همه را رد کردیم و شبانه به همراه پسرم پیکر مریم را به امامزاده بردیم تا مسلم مخفیانه اورا دفن کند. دختر شیرین زبانم همچون خانم فاطمه زهرا شبانه و مخفیانه دفن شد به طوریکه تا سه روز مادرش از محل دفن او خبر نداشت.
سه روز بی خبری مادر از محل دفن دخترش
به دلیل مسائل امنیتی، مسلم محل قبر مریم را به ما نمی گفت اما با اصرار مادرمریم قرار شد ما را سر خاک او ببرد. شب بود و در حالی که مسلم مدام گوشزد می کرد شیون و سرو صدا نکنید به محل دفن مریم رسیدیم. مریم را پای یک درخت قدیمی دفن کرده بود و ما حق گریه و شیون نیز نداشتیم بنابراین همین طور درکناری ایستادیم و آرام اشک می ریختیم حتی مادرش چند بار ازشدت ناراحتی و غصه بی هوش شد و ما تلاش می کردیم او را آرام کنیم.
در تاریکی شب اشک ریختیم و قبر بی نشانش را بغل کردیم تا کمی تالمات درونی مان آرام گیرد.
اشتیاق پسرم برای انقلاب بشکه های نفت را به خانه کشاند
هردو پسرم فعالیت های سیاسی داشتند و کارهای خطرناک زیادی می کردند، یادم هست یک شب تعدادزیادی بشکه به حیاط خانه آوردند وقتی علت را جویا شدم گفتند برای راحتی مردم نفت را به منزل آوردیم تا در شب های حکومت نظامی با مشکل نفت مواجه نشوند.
تلاش می کنم باغی برای پدر و مادرم مهیا کنم
یکی از اقوام که به مشهد مشرف شده بود،نزد ما آمد گفت:وقتی مشهد بودم، در جوار حرم امام رضا خوابی دیدم که برایم عجیب بود، خواب دیدم مریم در صحن امام رضا نشسته است، وقتی از او پرسیدم اینجا چه میکند در پاسخ گفت، اینجا در خدمت امام رضا هستم و تلاش می کنم باغی برای پدر و مادرم مهیا کنم.
جلسات قرآنی که مریم تدارک دید
مادر مریم به یاد دخترش هرسال 10 روز مراسم روضه برگزار می کرد تا اینکه یک روز خانمی به منزل ما آمد و گفت خواب دیده که مریم تقاضای کلاس های قرآن را داشته است، بنابراین با مسئولیت خودش جلسات هفتگی قرآن را درمنزل ما برگزار می کردو همه ساله این جلسات ادامه دارد.
بعداز این ماجرا یکی از بانوان خواب دیده بود که بانویی نورانی در جلسه قرآن ما حاضر شده و به هرکس که دو آیه حفظ می کند هدیه ای میدهد. بنابراین با توجه حضرت زهرا کلاس های حفظ نیز به جلسات قرآن ما اضافه شد.