شهدای مداح لشکر 31 عاشورا (17)؛

شهید «شفیع حلیمی‌اصل» بهشت را برای همه می‌خواست

شهید «شفیع حلیمی‌اصل» جذب کردن جوانان به مسجد در صدر کارهایش قرار داشت، به قول یکی از دوستانش، شفیع بهشت را تنها برای خود نمی‌خواست بلکه آن را برای همه می­‌خواست.
کد خبر: ۴۱۳۱۹۰
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۱:۱۲ - 30August 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان‌شرقی، شهید «شفیع حلیمی اصل» ششم خرداد سال 1342 شمسی در خانواده­ای متدین و عالم دوست، در شهر اردبیل متولد شد. پدر بزرگش «شیخ سلیم» از علمای بزرگ آن منطقه بود. شفیع که کودکی تیز هوش و علاقه‌مند به نماز خواندن بود.

در پنج سالگی برای یادگیری قرآن کریم به مسجد «گازران» رفت و از کودکی با مسجد انس گرفت. دوران ابتدایی را در دبستان «شیخ صفی» و راهنمایی را در مدرسه‌ی «اعیادی» گذراند و متوسطه را در دبیرستان «صفوی» اردبیل در رشته­ی علوم انسانی ادامه داد.

شفیع که صدای خوبی داشت درس­‌های مدرسه را با نوحه تمرین می­‌کرد و از این کار خود لذت می‌برد. شرکت در عزاداری‌های حضرت امام حسین (ع) از برنامه­‌های اصلی­اش بود. جذب نمودن جوانان به مسجد در صدر کارهایش قرار داشت و به قول یکی از دوستانش، شفیع بهشت را تنها برای خود نمی‌خواست بلکه آن را برای همه می­خواست. موقع پخش اذان که می­شد از دوستانش دعوت می‌کرد تا نماز را در مسجد و به جماعت که ثواب بیشتری دارد بخوانند.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در جلسات محرمانه­ حامیان انقلاب شرکت می­کرد و در توزیع اعلامیه­‌های حضرت امام خمینی (ره) حضوری فعال و پررنگ داشت. اغلب شب­‌ها دیر به خانه می‌آمد و از فعالیت­‌های سیاسی خود به کسی حرفی نمی­زد. به ورزش علاقمند بود و آمادگی جسمی خود را با ورزش کردن بالا می­برد. در خانه که نماز می‌خواند همه­ی اهل خانه به او اقتدا می­‌کردند.

تشکیل کلاس­‌های تفسیر قرآن، تلاوت آیات آن و جذب جوانان به این کلاس­‌ها توسط شهید شفیع از جمله برنامه‌­های موفق او بود که زبانزد عام و خاص شده بود. به حلال وحرام خیلی پای‌بند بود و در کنار این خصوصیات مبارزه با نفس اماره را یکی از ضروریات زندگی خود می­دانست و در راه مبارزه با آن به تمرین می­پرداخت. آش سوپ را خیلی دوست داشت و از غذاهای مورد علاقه‌اش بود اما از خوردن آن امتناع می­‌کرد و می­‌گفت باید جلوی نفس خود را گرفت.

در سال 1359 مسئولیت معاونت روابط عمومی پایگاه بسیج را به عهده گرفت و یکی از اعضای فعال ستاد مقاومت عباس ذاکر توسلی اردبیل در سال 1360 شد. شهید شفیع گذشته از فعالیت­های سیاسی و مذهبی و اجتماعی خود، در میان دوستانش از جایگاه ویژه­ای برخوردار بود.

دستگیری از دوستان و همراهی آنان باعث شده بود تا دوستانش خاطرات شیرینی را از او نقل کنند. «سید جمال الدین کاظمی» که از دوستان نزدیک او بود می­گوید مدتی بود که پایم آسیب دیده بود و قادربه راه رفتن نبودم ولی  شفیع هر روز دنبالم می آمد و مرا با دوچرخه به مدرسه می­برد تا از درس‌هایم عقب نمانم و در انجام کارهای دیگرم نیز کمکم می­‌کرد.

شفیع صدای خوبی داشت و در عزاداری­‌ها مداحی می­کرد. به خاطر صوت زیبایش تلاوت قرآن کریم را بر عهده داشت. صله­ی ارحام را به دیگران توصیه می­کرد و خود نیز به نحو احسن آن را به جا می­آورد، در سال 1362 بود که به همراه پدر به زیارت حضرت امام رضا (ع) رفت و درآن فضای روحانی و معنوی بود که از حضرت خواست تا روح و قلب او را آماده­ رفتن به جبهه کند.

در اوایل سال 1364 به همراه دوست خود «علی ذاکر توسلی» برای خواندن دروس طلبگی عازم شهر مشهد ­شد و با هدف خدمت به اسلام با جدیت درس می‌خواند. بعد از چندماه او تصیم گرفته بود یک هفته مهمان امام رضا(ع) باشد بدون آن­که کسی از این موضوع با خبر شود. پس از آن در رابطه با رفتنش به جبهه استخاره کرده بود که آیه رحمت می­آید و او با دلی آرام و مطمئن راهی جبهه می­‌شود.

شفیع در جبهه یکی از مهره‌­های اصلی گردان تخریب بود و نقش مهمی را در تربیت نیروهای گردان برعهده داشت. کلاسهای قرآن و نهج البلاغه را راه اندازی ­­کرده سخنرانی هایش مملو از معارف دینی و اسلامی بود.

هم نوحه‌خوان بود و هم روحانی وارسته. در آخرین مرخصی که به تبریز رفته بود خطاب به مادرش می‌گوید مادر جان می­دانم که همه‌ی بچه‌­ها از پیش‌تان رفته‌­اند و حضور من در خانه و کنار شما لازم است، اما امروز حضور من در جبهه واجب‌تر است. مادر نیز با درک حرف­‌های فرزند در پاسخ می‌گوید من از تو راضی هستم برو به امان خدا.

شفیع بعد از آن به دیدار عمویش رفته و برایش دو جعبه شیرینی می­برد و می­‌گوید عمو جان یک قوطی برای دیدار شماست و قوطی دیگر  شیرینی شهادت من است.

بیشتر دوستانش به شهادت رسیده و با پرواز خود او را در زمین خاکی جا گذاشته­ بودند و او با کوله‌باری از تنهایی و خستگی روزها را می‌شمرد.

آخرین زیارتش با امام رضا(ع) غریبانه و عاشقانه بود. انگار بعد از  آن زیارت بود که دلش آرام گرفت و به مراد خود رسید. چند شب  قبل از عملیات بود. همه کنار هم جمع شده بودند و از اینکه این بار چه کسی شهید خواهد شد حرف می‌­زدند. آن شب شفیع گفت حضرت زهرا(س) را سال 1363 قبل ازعملیات بدر در خواب دیدم و ایشان فرمودند: تو در این عملیات شهید نخواهی شد و همان طور هم شد.

دی 1365 عملیات کربلای 4 از راه رسید و او دوشادوش همرزمانش در آن شرکت کرد. شهید شفیع در عملیات کربلای 4 حماسه­های بسیاری آفرید. خمپاره‌­های دشمن کنارش منفجر می­شدند اما آسیبی به او نمی‌رسید. بی‌گمان یکی از معجزات الهی، نجات او از مسمومیت است، زمانی که گرسنگی بر او غلبه کرد، قوطی کنسروی را پیدا کرده و محتوای آن را خورده بود بدون آنکه بداند محتوای کنسرو فاسد شده است.

طولی نکشید دچار مسمومیت شد و حالت تهوع و سرگیجه وجودش را گرفت. خودش بعداً تعریف می­کرد که در همان حال مسمومیت که راه می­رفتم متوجه پرتقالی شدم که سر راهم بود. آن را برداشتم و خوردم. تعجبم بیشتر از این بود که در آن موقع از سال فصل پرتقال نبود. طولی نکشید که با امداد الهی حالم خوب شد و بهبودی یافتم.

همرزمانش می گویند به عملیات نزدیک می‌­شدیم، شفیع می‌گفت دعایم کنید شهید شوم و از این دنیای فانی به سوی سرای جاوید پرواز کنم فقط چون ازسادات نیستم ناراحتم چون سیدها فرزندان حضرت زهرا (س) هستند.

دوستانش می‌گویند او سید بودن را خیلی دوست می‌داشت و یکی از حسرت‌های زندگیش این بود که چرا اولاد پیامبر نیستم؟ صبح فردای آن روز یکی از بچه­‌های تخریب با خوشحالی نزد شفیع آمد و گفت دیشب حضرت پیامبر (ص) را در خواب دیدم. پیامبر (ص) فرمود شفیع از فرزندان ماست، شفیع با شنیدن این خواب مات و مبهوت مانده بود.

نزدیک عملیات بود نیروهای تخریب را به گردان‌­ها تقسیم می­‌کردند. شهید شفیع که فرمانده گروهان ایجاد موانع گردان تخریب بود، برای شرکت در عملیات آماده می­شد. مداحی‌­های پر از شور و شعورش که قبل از عملیات سر می‌داد همه­ی بچه­‌های تخریب را منقلب کرده بود. وقتی با آن صدای دل­نشین می­‌خواند کجایید ای شهیدان خدایی  بلاجویان دشت نینوایی، کجایید ای سبکبالان عاشق، رنده ترزمرغان هوایی و ... نورانیت خاصی در چهره‌اش نمایان بود.

گردان برای عملیات جدید به منطقه­ی عملیاتی کربلای 4 رسیده بود، شفیع نیروها را به گروه­های شناسایی و ایجاد موانع تقسیم کرد. گروه اول را به ماموریت فرستاد و دقایقی بعد خود به جلو رفت تا نیروها را هدایت کند. سپس برای بردن گروه دوم با ماشین تویوتا به عقب بر­گشت. ناگهان تویوتا زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت. شفیع و همرزمانش زیرشدیدترین آتش عراقی ها بودند که او پس از 25 ماه حضوردر جبهه‌های حق علیه باطل شربت شهادت را در اوایل دی 1365 نوشید و به آرزویش رسید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها