به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، دکتر حمیدرضا قنبری از آزادگان دوران دفاع مقدس و از جوانان فعال شهر اهواز بود که در روزهای جنگ در شهر ماند و سپس به صف رزمندگان پیوست. او در جریان جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمد و پس از آزادی در رشته پزشکی تحصیل کرد که هم اکنون مشغول طبابت در یکی از بیمارستانهای کشور است. او در بخشی از روایتهای خود درباره دوران دفاع مقدس به چایخانه معروف اهواز و فعالیت زنان اهوازی در قالب خاطرهای اشاره کرده است که آن را در ادامه میخوانید.
اولین بار که بیبی را ملاقات کردم در جلسه خواستگاری از دختر او برای خودم در اردیبهشت سال ١٣٦٠ بود. وقتی او را که آن زمان بانویی ٤١ ساله بود با وقار و با صلابت دیدم برای این که داماد او بشوم مصممتر شدم. او آرزو داشت داماد اولش از سادات باشد، خدا مرا ببخشد که نگذاشتم او به این آرزویش برسد.
بیبی این ماجرا را چند بار برایم تعریف کرده بود که «سال ١٣٥٢ دخترم کلاس اول راهنمایی بود. یک روز آمد و گفت: معلم به چادرم گیر داده، گفته نباید با چادر به مدرسه بیایی. فردای اون روز، با دختر به مدرسه رفتم. بهش گفتم کلاس نرو، میخوام با هم به دفتر مدیر مدرسه بریم.
اون روز دخترم مثل هر روز با حجاب کامل بود. بعد سلام و تشکر از مدیر خواستم پرونده دخترم را بدهد تا از مدرسه ببرم. مدیر که صلابت و قاطعیت ما را دید به من گفت دختر شما آزاد است با هر پوششی که میخواهد به مدرسه بیاید.
بیبی نسبت خانوادگی نزدیکی با مادرِ حسین علم الهدی داشت. آنها زنان حماسی بودند که برای انقلاب اسلامی در اهواز نقش آفرینی میکردند. اوایل دفاع مقدس بانوان انقلابی اهوازی با رهبری مادر حسین علم الهدی ابتکار بسیار زیبایی به خرج دادند، یک مکان سقف داری در ساحل غربی رودخانهی کارون اهواز انتخاب کردند که پیشتر معروف به چایخانه بوده، تمام لباسهای خاکی، کثیف، پاره پاره، و خونی شهدا و مجروحان را که قبل از این، آنها را دور میریختند، جمع میکردند و به چای خانه میآوردند.
یک عده مشغول شستن لباسها و گروهی دیگر سرگرم دوخت و دوز و رفوی لباسها میشدند و یک عده هم لباسها را اطو میزدند. چند نفر هم لباسهای اطو شده را بسته بندی میکردند. زنان انقلابی اهوازی آن لباسها را مجدد به چرخهی استفاده در مناطق عملیاتی بر میگرداندند.
ملت ایران آن روزها هم تحریم بود، مثل این روزها و بلکه بدتر و شدیدتر. ما آن زمان برای تهیه ما یحتاج پشتیبانی رزمنده هایمان به شدت در مضیقه بودیم. ابتکار چایخانه هنر زنان انقلابی اهواز بود که برای مقابله با تحریمهای کمرشکن آن روزهای استکبار به رخ تاریخ کشانده شد.
بیبی این بانوی قهرمان ما از فعالان اصلی چایخانه به حساب میآمد. مادرم تعریف میکرد «من هم با بیبی برای کمک به چای خانه میرفتم. آنجا خود بیبی در همه کارها مشارکت میکرد از شستن لباسها گرفته تا خیاطی لباسهای شسته شده، اطو و بسته بندی لباسها و حتی شرکت در دفن قطعات به جا مانده از بدن شهدا در گوشه چایخانه، قطعاتی از بدنها که داخل لباسها بودند. همسر تو هم با کودکش میآمد. بیبی آن سالها آن قدر ما را در چایخانه مشغول میکرد که دوران اسارت تو به ما سخت نگذرد.»
مادرم از تلخیها و شیرینیهای خاطرات چایخانه برایم تعریف میکرد، از وسائل قشنگ و جالبی که در لباسهای شهدا و مجروحان میدیدند، مثل حلقه نامزدی، قرآنهای جیبی، وصیت نامه، عکسهای یادگاری خانوادگی، پول و... تا قطعاتی از اعضای به جا مانده بدن، لابه لای لباسهای شهیدان و مجروحان انگشت دست و پا، پوست و مو و...
انتهای پیام/ 141