چهل‌سالگی سرو/

نگاهی به زندگی شهید «علی دهقان منشادی»

شهید «علی دهقان منشادی» بیست و یکم دی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و دست و پا به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۱۶۴۵۹
تاریخ انتشار: ۲۷ شهريور ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۰ - 17September 2020

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از یزد، شهید «علی دهقان منشادی»، فرزند حسن و بی‌بی سادات دهقان منشادی، در چهارم فروردین سال ۱۳۴۴ در شهرستان یزد متولد شد. پدرش کارگر و از این طریق نیاز خانواده را تأمین می‌کرد.

مادرش بی‌بی سادات دهقان منشادی می‌گوید: «هفت، هشت ماهه بود که مریض شد و زیر نافش ورم کرده بود. وقتی او را به دکتر بردیم، فهمیدیم که باد فتق دارد و باید عمل شود. پس از آن یک روز خواب دیدم دو نفر زن که لباس‌های بلند پوشیده بودند آمدند و علت ناراحتی‌ام را پرسیدند، گفتم: بچه‌ام مریض است. گفتند: چیزی نیست. از خواب بیدار شدم و قنداقش را باز کردم، دیدم در عرض یک شبانه روز کاملاً خوب شده بود.»

در دوران کودکی حدود شش ماه به مکتب‌خانه رفت و هشت جزء از قرآن را فراگرفت. در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی را در دبستان کوچک‌زاده شهرستان یزد آغاز کرد. به درس خواندن علاقه داشت و در انجام تکالیفش کوشا بود.

پس از اتمام مقطع ابتدایی، برای ادامه تحصیل به مدرسه راهنمایی آزادی در شهرستان یزد پاگذاشت.

این دوران همزمان با اوج‌گیری انقلاب بود. در دهم فروردین ماه سال ۱۳۵۶ با این که سن کمی داشت، همراه با مردم در تظاهرات و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. نشریات و اطلاعیه‌ها را که از طرف امام می‌رسید، با دقت مطالعه می‌کرد.

همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی تحصیلات راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان زنبق یزد، آغاز کرد.

رشته تحصیلی‌اش ریاضی فیزیک و از لحاظ درسی نمونه بود. به خطاطی علاقه داشت و در اوقات فراغت به کلاس خط می‌رفت و کتاب‌های علمی و مذهبی مطالعه می‌کرد.

مقید به مسایل دینی و در انجام مستحبات کوشا و همیشه سعی می‌کرد نمازش را در اول وقت و به جماعت به‌جا آورد.

سال پایانی مقطع دبیرستان بود که امام فرمان بسیج را صادر کرد و او از نخستین کسانی بود که وارد بسیج شد و در بسیج فعال بود. با آن که شانزده سال بیشتر نداشت، به دلیل آگاهی کامل از فنون نظامی و آموزش آن در بسیج، در آزمون ورودی سپاه قبول شد و عضو رسمی سپاه شد.

با شروع جنگ از طریق سپاه و با هدف دفاع از اسلام، میهن و اطاعت از ولایت فقیه به جبهه رفت.

او در بیشتر عملیات‌ها شرکت داشت، مسئولیت‌های زیادی را بر عهده گرفت که از جمله مسئولیت‌های وی، مسئولیت فرمانده دسته در عملیات بیت‌المقدس و عملیات طریق القدس، مسئولیت فرماندهی گروهان در عملیات رمضان و عملیات محرم، مسئولیت جانشین اول گردان در عملیات والفجر دو، والفجرسه، والفجرچهار، والفجرپنج و شش، مسئولیت معاون محور در عملیات خیبر، عملیات بدر و عملیات قدس پنج و مسئولیت محور عملیاتی در عملیات والفجر هشت، کربلای چهار و پنج را می‌توان نام برد. در این عملیات‌ها چهار بار از نواحی مختلف بدن مجروح شد و پس از بهبودی نسبی دوباره به میدان کارزار باز می‌گشت.

بسیار متواضع و فروتن بود. در خانواده کسی از مسئولیت او خبر نداشت. همسرش، «مرضیه راست روش»، می‌گوید: «هرگاه به او می‌گفتیم مسئولیت شما در آن‌جا چیست؟ می‌گفت: آن‌جا ظرف می‌شویم.»

در میدان جنگ و نبرد در برخورد با دشمن جدی و خشن بود. در مقابل با زیر دستان و ضعفا و هرکسی که به نحوی با او در رابطه بود، در نهایت عطوفت و مهربانی و برادرانه رفتار می‌کرد. به طوری که همه او را به عنوان فردی مخلص و پاسداری نمونه می‌شناختند.

شجاعت از خصوصیات بارز اخلاقی ایشان بود. دوستش، «محمدرضا صمدی»، نقل می‌کند: «در بعضی موارد لازم بود در داخل کمین رفت و آمد دشمن زیر نظر گرفته شود که ایشان گونی بر روی خود می‌کشید، جلوی دشمن می‌ایستاد و ناظر حرکات آن‌ها بود.»

همچنین دوستش، «محمد کاظم میرحسینی»، می‌گوید: «در عملیات کربلای پنج با هم بودیم که من به او گفتم: به آن طرف پنج ضلعی خط برو. فصل زمستان بود و او با این که لباس گرم نداشت، در شرایطی که یک طرف آب و طرف دیگر هم تانک‌های دشمن بود، با یک کلاش و آرپی‌جی به مقابله با دشمن رفت و می‌گفت: این‌ها بیایند جلو، ببینم می‌خواهند چه کار کنند؟»

بسیار کم حرف و پرکار، اما اگر کسی کار اشتباهی انجام می‌داد، به شدت عصبانی می‌شد و با قاطعیت برخورد می‌کرد.

بزرگترین آرزویش پیروزی اسلام و تحقق آرمان‌های امام بود.

همیشه به دوستانش توصیه می‌کرد: «در همه کار‌ها رضای خدا را در نظر بگیرید و در جهت رشد و شکوفایی نظام جمهوری اسلامی قدم بردارید.»

روحیه فداکاری داشت. به طوری که یکی از دوستانش نقل می‌کند: «یک روز که عراقی‌ها تک نمودند، به او خبر دادم که تک شروع شده، وی خود را به اسکله رسانده بود و با استفاده از قایق پارویی داخل یکی از محور‌ها مخفی شده بود تا از نزدیک اوضاع را مشاهده کند که منجر به زخمی شدن یکی از برادران همراهش شد.

شهید همان لحظه لباسش را در می‌آورد و از خونریزی برادر مجروح جلوگیری می‌کند. وقتی به او گفتم: چرا لخت شده‌ای؟ با لبخند گفت: می‌خواهم زحمت برادران تعاون را کم کنم.»

همچنین دوستش، «احمدرضا سلطانی»، می‌گوید: «سال ۱۳۶۱ در سوسنگرد بودیم و از هر جا خطر بود، علی در آن‌جا حضور داشت. یک بار به خاطر این که راننده لودر می‌ترسید سنگر بزند، ایشان بالای لودر رفت. پشت به نیرو‌های عراق، راننده لودر را بغل گرفت و می‌گفت: اگر دشمن گلوله بزند به من می‌خورد، شما کار کن.»

به صله رحم اهمیت زیادی قایل بود. هرگاه که به مرخصی می‌آمد به دیدن اقوام و آشنایان می‌رفت.

در نوزده سالگی با خانم راست روش ازدواج کرد. در طول دو سال و شش ماه زندگی مشترک با همسرش خوش‌رفتار بود.

از او دو فرزند پسر به یادگار مانده است فرزندانش را بسیار دوست می‌داشت و همیشه همسرش را توصیه به رعایت حجاب و خواندن نماز اول وقت می‌کرد.

اهل دعا و مناجات بود. نماز شبش ترک نمی‌شد و توسل خاص به ائمه اطهار (ع) داشت. در ایام ماه مبارک رمضان و محرم در محور و حتی در خط مراسم روضه‌خوانی و عزاداری برپا می‌کرد.

درمقابل مشکلات مقاوم و صبور و به خدا توکل می‌کرد. حتی مشکلات دیگران را مشکل خود می‌دانست و دلسوزانه و در حد توان کمک می‌کرد.

به تلاوت قرآن علاقه داشت و نیز در حفظ آیات کوشا بود. دیگر رزمندگان را در این راستا تشویق می‌کرد و به آن‌ها جایزه می‌داد.

دوستش، «محمدمهدی فرهنگ»، می‌گوید: «بعد از عملیات بدر شهید برای من تعریف کرد: در عالم خواب تابلویی را به من نشان دادند و گفتند: این‌ها عکس‌های شهدا است. در میان عکس‌ها، عکس خودم را دیدم و پرسیدم: من که هنوز شهید نشده‌ام، چرا عکس من جزء شهداست؟ که از خواب بیدار شدم؛ و من از خواب ایشان تعبیر کردم که او از قبل در لیست شهدا ثبت نام شده بود.»

در ادامه احمدرضا سلطانی می‌گوید: «آخرین مرتبه یادم می‌آید در ماشین بودیم و به شوشتر می‌رفتیم. در راه رادیو موزیک جنگ را زد و اعلام کرد که عملیات شروع شده، یک دفعه علی گفت: احمد من رفتم. گفتم: یعنی چه؟ با هم به بازار شوشتر رفتیم و یک عدد کاپشن برای بچه‌اش خریدیم. خیلی تعجب کردم که علی با این روحیه آمده خرید کند. سپس کاپشن را به من داد و گفت: احمد من در این عملیات شهید می‌شوم و دیگر به یزد نمی‌روم، امّا به بچه‌ام قول دادم که این دفعه یک کاپشن برایش ببرم، نمی‌خواهم بدقول باشم و بچه‌ام بعد از شهادتم بگوید: پدرم قول داد و عمل نکرد.»

آخرین مسئولیت او فرمانده محور عملیات بود. مدت شش سال در جبهه حضور فعال داشت و سرانجام در تاریخ ۲۱ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و دست و پا به شهادت رسید.

شهید علی دهقان منشادی در قسمتی از وصیت‌نامه‌اش نوشته است: «امت اسلام باید بدانند که حفظ این انقلاب به عهده آن‌هاست و اگر خدای ناکرده در این زمان که از هر طرف مورد هجوم دشمن قرار گرفته‌ایم ضربه‌ای به اسلام وارد شود، در پیشگاه خداوند متعال مسئول هستیم.

نگذارید عوامل نفاق با استکبار جهانی همدست شوند و انقلاب عزیزمان که حاصل خون صد‌ها هزار شهید است را از داخل فاسد کرده و بی‌محتوا نمایند. ان شاء الله این انقلاب متصل به انقلاب امام زمان (عج) و ملت ما همگی سرباز آن حضرت خواهند بود.»

پیکر پاکش پس از تشییع در خلدبرین شهرستان یزد به خاک سپرده شد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها