به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت روحانی شهید «حسین مهدوی حاجی» از شهدای شهرستان بابل زندگینامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
در سال 1297 قبل از سلطنت خودکامه رضاخان، در شیخ موسی از توابع شهرستان بابل، در خانوادهای اصیل و مذهبی، چشم به جهان گشود. هفت ساله بود که پدرش مشرف به خانه خدا شده بود، در بین راه مکه و مدینه پدرش را از دست میدهد. دوران کودکی شهید در دامان پر مهر و عطوفت مادری پاکدامن و متقی سپری شد. اثرات تربیت آن چنان در روح و جسم او اثر گذاشته بود که پیوسته از او به نیکی یاد میکردند. بعد از فوت مادر تحت تربیت برادر بزرگش که او نیز روحانی بود، سپری نمود.
در سن 18 سالگی موفق به ازدواج شد. بعد از مدتی زندگی، همسر و دو فرزندش را از دست میدهد. مجدداً بعد از مدتی ازدواج می کند و در همین سال ها بود که به سربازی رفت و در آن جا به علت خفقان، موفق به نماز و روزه نمی شد و بعد از سربازی به مدت دو ماه در خانه میماند و قضای آنها را به جا میآورد. محبت و کشش معنوی او هر روز بیشتر میشد تا بدانجا رسید که آهنگ پیوستن به روحانیت سرداد و خود را در مسلک سربازان آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) قرار داد و در حوزه علمیه تهران تا لمعتین مشغول تحصیل شد. در سال 57 و 1356 علیه رژیم ستم شاهی پهلوی، نقش بسزایی داشت. در مسجد غیادی و یکی از مساجد محل منبر می رفت و امام جمات آن جا بود و در اوج خفقان، نام حضرت امام (رحمت الله علیه) را به صراحت ذکر میکرد.
شهید «حسین مهدوی حاجی» ایشان با قاطر بار به تهران میآوردند.دربین راه به جایی رسیدند که میخواستند نماز بخوانند. ژاندارمها جلو آنها را گرفتند و مانع خواندن نماز شدند. نماز آنها در آستانه قضا شدن بود؛ اما کسی جرأت اعتراض نداشت. ایشان با شجاعت گفت: ما باید اینجا نماز بخوانیم و با ژاندارمها درگیر شد و تیراندازی کردند و یک گوش ایشان بر اثر اصابت تیر، آسیب دید؛ ولی نهایتاً از نماز دست بر نداشت. «به نقل از برادرزاده شهید»
او با اخلاص استوار راه چگونه زیستن را به نسل جوان میآموخت. شعلههای عشق از طور اندامش متجلی بود و لالههای سرخ، از بیانش شکوفا میشد. مردم بودند و زمزمه عشق او که بر بغضها کویریشان، زیبایی و لطافت باران را تفسیر میکرد. او بر بلندای مأذنه عشق، شهر ساکت و خاموش را با فریادهای علی وارش به بیداری دعوت میکرد و چشمه ساز نیلی را با گلواژه های با طراوت اذان موج میانداخت و چونان پلی مطمئن تنهای خاکی و زمینی را به سوی نور میکشاند. کبوترهای معصوم از بلندای شاخههای چناری کهن به قامتی ایستاده به نماز مینگریستند که انگار دریایی عمود بر زمین ایستاده است.
مردم محل دل به او سپردند و چشمانشان را به چشمانش دوخته بودند که درخشش آفتاب ایمان از آن ها متجلی بود و بر گرد دایره وجودی او میچرخیدند. با اوج گیری جنگ تحمیلی مرغ دلش به سوی جبهههای حق علیه باطل به پرواز درآمد تا در دریای خروشان شهادت تن را شستشو دهد و در مسلخ عشق به قربانی بکشاند.
او میگفت: آن قدر در جبهه میمانم تا شهید شوم یا این که صدام را به جهنم واصل کنیم. او همچون شیر خروشان میغرید و دل به دلدار بسته بود و قصد داشت محاسن سفیدش که در راه اسلام به سپیدی گراییده بود، در قربانگاه عشق خونین نماید و حبیب وار در رکاب ولایت جان بسپارد. سرانجام در تاریخ 2/7/1361 در منطقه عملیاتی «مسلم بن عقیل» در جبهه سومار، در سن 64 سالگی به شهادت رسید. و چه خوب پرواز را از قله افتخار تجربه کردی و به دیدار محبوب شتافتی و در سکوت وداع خویش به سجاده عفت به دلخواهت رسیدی.
انتهای پیام/