دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات 5 اسفند(2)

خلبانی که روی بمب‌هایش می‌نوشت «تقدیم به صدام»

چندی پیش که گروه تروریستی داعش «الکساسبه» خلبان اردنی را پس از سقوط جنگنده‌اش در استان «رقه سوریه» به اسارت گرفته و در نهایت او را زنده در آتش سوزاند، جنایتی را رقم زدند که صدای دولت امریکا را نیز درآورد.
کد خبر: ۴۱۸۹۵
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۱ - 24February 2015

خلبانی که روی بمب‌هایش می‌نوشت «تقدیم به صدام»

به گزارش دفاع پرس، این حادثه تلخ، حس انساندوستانه بسیاری را برانگیخت. اما مرور سالهای نهچندان دور10ساله دفاع مقدس، دردناکتر از این حادثه را برایمان مرور میکند. چه سرها که در جنگ 10ساله به آتش کینه همین مدافعان ظاهری حقوق بشر بریده نشد و چه پیکرها که اربااربا نشدند. اما معلوم نیست مدعیان دروغین حقوق بشر آن روزها کجا بودند. در اوایل شروع جنگ تحمیلی، جوانترین خلبان نیروی هوایی شهید سیدعلی اقبالیدوگاهه از خلبانان دلیر ایرانزمین که پیشتر نیروگاههای برق عراق را از کار انداخته طرحهای عملیاتیاش موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختی بخورد. با سرنگونی جنگندهاش به اسارت درآمد. صدام که از طریق ستون پنجم از ماهیت شهید دوگاهه و اقداماتش آگاه بود، دستور داد پس از دستگیری ایشان بدنش را دو نیم کنند که بعد از این عمل جنایتکارانه نیمی از پیکر مطهر شهید در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق دفن شد. بهرغم مخفیکاریهای دشمن بعثی پس از برملاشدن وضعیت این شهید، رژیم جنایتکار صدام مجبور شد بعد از 22 سال پیکر مطهرش را به کشورمان بازگرداند. آنچه در پی میآید حاصل همکلامی ما با فریده هاشمی همسر شهید سیدعلی اقبالیدوگاهه و همرزمش سرتیپ دوم خلبان جانباز عباس رمضانی است.
 

خانم هاشمی چطور با شهید دوگاهه به عنوان یکی از اسطورههای نیروی هوایی کشورمان آشنا شدید؟

من متولد 1335 هستم و از دانشگاه کارشناسی روانشناسی بالینی و فرهنگی گرفتم و اکنون بازنشسته هستم. نحوه آشنایی من با سیدعلی هم از طریق شوهرخالهام که ایشان هم از امرای نیرو هوایی بودند، اتفاق افتاد. من در مجلس عروسی ایشان، سیدعلیام را دیده و با هم آشنا شدیم. آن زمان 16 سال داشتم و محصل بودم. یکی دوسالی طول کشید تا من درسم تمام شود. ایشان خیلی پیگیر این مسئله بودند تا از من بله را بگیرند که خیلی هم سخت توانستند این کار را انجام دهند (با خنده). در نهایت ما در 14 آبان ماه سال 1353 نامزد کردیم. سیدعلی آن زمان در نیرو هوایی با درجه سروانی خدمت میکردند. آن زمان معلم خلبان بودند. ایشان آذرماه برای یک دوره شش ماهه عازم امریکا شدند. ما در 14مردادماه 1354 شب نیمهشعبان مراسم عروسی گرفتیم. تا آن زمان هم در پایگاه دزفول بودند. اما بعد از ازدواج به بوشهر منتقل شدند. دو سالی در بوشهر بودیم.

از شهید یادگاری هم دارید؟

بله؛ 6 مرداد 1355 فرزندم به دنیا آمد. به دنیا آمدن ایشان هم خیلی جالب بود. زمان تولد افشین، علی مأموریت بود. من تهران بودم. قرار شد که ایشان برای تولد پسرم باشند اما خب شرایطی پیش آمد که من زودتر به بیمارستان رفتم. بعد از اینکه از بستری شدن من در بیمارستان مطلع شدند، از فرمانده خودشان اجازه گرفتند و با یک هواپیما به سرعت خودشان را به تهران رساندند. علی مسیر 40 دقیقهای را در20 دقیقه طی کرده بود، به قول خودش خلاف پرواز کرده بود. من همیشه به پسرم میگویم که تو تنها بچهای هستی که پدرش با هواپیمای شخصی به دیدنش آمده است. علی تمام بیمارستان را پر ازگل و شیرینی کرده بود.

با پیروزی انقلاب اسلامی، شهید دوگاهه به عنوان کسی که شغل حساسی داشت، در کجا و چه شرایطی خدمت میکرد؟

ما یک سال بوشهر بودیم و بعد رفتیم تبریز. علی آن روزها در مسابقات تیراندازی در آسمان، رتبه اول را به دست آورده بود.

اواخر اقامتمان در تبریز بود که انقلاب شروع شد و زمزمههای آن به گوش رسید. شهید فکوری فرمانده علی بود و چون علی را خوب میشناخت و به تخصص و تبحر ایشان اعتقاد داشت، از او خواست تا به تهران بیاید و همسرم را به ستاد نیرو هوایی بردند. ما هم به تهران آمدیم.

من پنج سال با علی زندگی کردم. من سختترین شرایط زندگی را بعد از شهادت علی داشتم نمیدانستم جواب بیقراریهای پسرم را چه باید بدهم و به او چه بگویم. افشین و علی عاشق هم بودند. وقتی در خانه بود، همه وقتش برای من و افشین صرف میشد. بهترین مرد زندگی بود. علی همسر، فرزند خوب، پدر خوب برای بچه و دوست خوب و یک رزمنده و خلبان متبحر بود. ایشان در دوران کودکی با چوب هواپیما درست کرده و با آن پرواز میکرد. وقتی از او میپرسیدند، عاشق چه هستی میگفت: عاشق هواپیما، همسرم و پسرم. من خیلی دوستش داشتم انسان کامل و همهچی تمامی بود علی.

شهید دوگاهه تنها یک ماه پس از شروع جنگ تحمیلی به شهادت رسید، آخرین دیدار شما در چه زمانی رخ داد؟

یادم است فرودگاه تهران را که بمباران کردند، رفت بالای پشت بام و سریع آمد پایین، آماده شد تا برود. افشین پای بابایش را گرفت و نمیگذاشت پدرش برود. علی گفت من میخواهم بروم برایت ماشین کوچولو بخرم. میگفت: «نه بابا نرو.» علی رو به من کرد و گفت: «ناموس ما در خرمشهر زیر پای عربها است، این به من اجازه نمیدهد، یک لحظه کوتاهی کنم.» آخرین روز دیدار ما 31 شهریور سال 1359 ساعت 2 و نیم بعدازظهر بود. علی خداحافظی کرد و رفت. علی رفت و اول آبان ماه 1359هواپیمایش را زدند و او را به اسارت گرفته و در نهایت به شهادت رساندند. 24 سالم بود که همسر شهید شدم. بعد از او رسالتم تربیت فرزندی شد که از او به یادگار داشتم.

چطور از شهادتش باخبر شدید؟

ما نمیدانستیم شهید شده یا نه! من در برزخ بودم. گاهی خوابش را میدیدم همیشه هم با لباس پرواز بود. هر چه کاپشنش را میگرفتم که بماند، اما او میرفت. در خواب گفته بود که من دیگر نمیآیم سه شب پشت سر هم در خواب یکی از دوستان آمده بود که به فریده بگویید: من زندهام! اما برای شماها دیگه برنمیگردم. از او خواسته بود تا نشانههایی بدهد که فقط من و همسرم میدانستیم. نشانهها را که داد خشکم زد. چراکه همه درست بودند.

چه زمانی به شکل رسمی خبر شهادت را به شما اطلاع دادند؟

سال 1361صلیبسرخ نامهای برای نیروی هوایی آورد که تعدادی خلبان ایرانی به شهادت رسیده و ما دفنشان کردیم. در نهایت بعد از پیگیریهای ما سردار باقرزاده قول دادند که من پیگیری میکنم و پیکر اینها را پیدا میکنم.

خلبانهای شهید را که آوردند، من به بچههای نیروی هوایی گفتم که باید یک نشانهای بدهید که من مطمئن شوم آنچه از پیکر علی به من میدهید، خود علی است. لب مرز بودیم که به من گفتند که خانم دوگاهه آیا دست راست علی پلاتین داشت. من گفتم بله! علی عاشق فوتبال بود. برای همین در بازی دستش شکسته بود. دستش را گچ گرفت. اما بد جوش خورده بود. برای همین بار دومی که رفت امریکا، دوباره آنجا دستش را درمان کرد و در دستش پلاتین کار گذاشت. قرار بود بعد آمدن از امریکا پلاتین را در بیاورد. به خواست خدا فرصت انجام این کار نشد. برای من محرز شد که این پیکر از آن علی است. پیکر را دیدم جمجمه علی را از وسط بریده بودند. پیکر علی من که برگشت، گفتم اینها 22سال در تنهایی و غربت بودند و مردم سراغشان نرفتند، باید جایی در بهشت زهرا باشند که مردم به راحتی به زیارتشان بروند. همینطور هم شد. قطعه 50 بهشتزهرا امروز مأمن همسر شهیدم است.

سرتیپ دوم خلبان جانباز عباس رمضانی

امیر برای شروع کمی از فعالیتهای خلبانان ما در دفاع مقدس بگویید. بهخصوص از اقداماتی که شهید دوگاهه انجام داده بود.

در زمان جنگ خلبانان ما با سرعت 1000کیلومتر در ساعت وارد خاک دشمن میشدند. بمبهایشان را میریختند و برمیگشتند. در آن شرایط کسی آنجا نیست که فیلمبرداری و عکسبرداری کرده و فتوحات را به تصویر بکشد. خود خلبان هم دقیق نمیداند چقدر به هدفش آسیب زده است. اقبالیدوگاهه یکی از ستونهای خیمه ما در نیروی هوایی بود.

در اول مهر 1359 تعداد 140فروند هواپیما در یک ساعت به پرواز در آمدند. سیدعلی هم در همین 140فروند هواپیما شرکت داشت، من در این پرواز کابین شماره 2 سیدعلی بودم و ایشان کابین شماره یک. این عملیات، عملیات معروف کمان 99 نام داشت. ما در فرودگاه منتظر بودیم، تا به ما اجازه پرواز و تیک آف بدهند که علی زیر هواپیما نشسته بود بلند شد رفت به سمت بمبهای هواپیما و با ماژیکی که از جیبش بیرون آورد، روی بمبها برای صدام پیامی نوشت. او نوشت: to Saddam یعنی «برای صدام». من که تجربه آنچنانی نداشتم، یعنی در جنگ شرکت نکرده بودم، نمیدانستم ایشان چه میخواهد انجام بدهد و چه جوری میخواهد با دشمن روبهرو شود. در شرایط عادی همهچیز فرق میکند. جنگ چیز دیگری است و همه معادلات ایام عادی را بر هم میزند. با این حرکت پیام نوشتن علی روی بمبها خیلی قوت قلب گرفتم. از آرامش علی آرامش گرفتم.

قرار شد یک عبور از روی هدف داشته باشیم و بمبهایمان را خالی کنیم و بیاییم زیرا پدافند دشمن به محض ورود و حمله ما فعال میشدند و دفاع میکردند. ایشان با تبحری که داشتند سعی میکردند هدف را در چند پس بزنند. چهار بمب را دو تا دو تا میزد. در نهایت دو تا پس انجام میدادیم این یعنی نهایت شجاعت و خطر زیرا پدافند دشمن هواپیما را مورد هدف قرار میداد. سیدعلی به من گفت، عباس دوباره میرویم. ما رفتیم و یک بمب را با 500 فشنگ روی سرشان ریختیم. پادگان را شخم زدیم برگشتیم. صحرای محشری درست کردیم.

از نحوه شهادت سیدعلی دوگاهه برایمان بگویید؟!

اقبالیدوگاهه در یکم آبانماه 1359 زمانی که لیدر یک دسته دو فروندی هواپیمای اف- 5 را به عهده داشت، در یک مأموریت برونمرزی با هدف بمباران یکی از سایتهای راداری موصل به همراه همرزم خلبانش از زمین برخاست و پس از رسیدن به منطقه و عدم مشاهده هدف بلافاصله برای بمباران هدف ثانویه که پادگان العقره در حوالی پایگاه هوایی کرکوک عراق و ایران بود، تغییر مسیر داد و در ساعت تعیین شده روی هدف ظاهر شد و در پایان این عملیات موفقیتآمیز، رادار راهبردی دشمن پرنده آهنین شهید اقبالی را نشانه رفت و هواپیمای شهید مورد اصابت موشک قرار گرفت. شهید آن را به زحمت به 30 کیلومتری شرق موصل نزدیک مرز ایران رسانده بود، اما سقوط کرد و اقبالیدوگاهه با چتر نجات هواپیما را ترک کرد و به اسارت دشمن بعثی درآمد. اما آنها قوانین بینالمللی را در مورد علی رعایت نکرده و به خونخواهی اقدامات علی یعنی از کار انداختن تلمبهخانهها و نیروگاههای برق عراق و اجرای طرحهای عملیاتیاش که موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختی بخورد به طرز فجیعی او را به شهادت رساندند. صدام جنایتکار به خون این شهید تشنه بود و دستور داد پس از دستگیری شهید اقبالی دوگاهه بدنش را به جیپی بسته و پیکر را به دو نیمه کردند. نیمی از پیکر مطهرش در نینوا و نیمی دیگر در موصل عراق مدفون شد.

هر چند پس از 22 سال بعثیها مجبور شدند پیکر شهید را به کشورمان تحویل دهند.

 

منبع:روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها