به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، کتاب شناختنامه سردار شهید «موسی نظری» به قلم «سیدمحمد هاشمی» از سوی نشر «رسانش نوین» و با حمایت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسید.
در این کتاب ۴۸ صفحهای به عناوینی از قبیل «تولد و کودکی»، «تحصیلات»، «خانواده، آیهای از آیات الهی»، «تشکیل کانون قرآن»، «مبارزات انقلابی»، «فعالیتهای پس از انقلاب»، «تشکیل پایگاههای بسیج»، «عضویت در سپاه»، «مأموریت به قصر شیرین»، «بسیج زاغمرز»، «اعزام به مریوان»، «پایگاه مقاومت هزارجریب»، «جمعآوری کمکهای مردمی»، «دلیل حضور در میدان رزم»، «آخرین اعزام»، «شوق شهادت»، «شهادت»، «ویژگیهای اخلاقی و رفتاری»، «پیوند با دین»، «اندیشههای شهید» و» ادامه راه پدر» پرداخته شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
آخرین اعزام
عملیات والفجر ۸ در بهمن ۱۳۶۴ با هدف تصرف فاو آغاز شد. چندین ماه با آموزشهای سخت و طاقت فرسا خود را برای پیروزی آماده کرده بودند. پس از موفقیتهای اولیه تعدادی از فرماندهان سپاه مازندران را برای حضور در منطقه عملیاتی فراخواندند. موسی نظری که بارها طعم حضور در منطقه کردستان را چشیده بود، اولین بار بود که به جنوب اعزام میشد.
سید محمد رضایی، یکی از دوستان بسیجی او درباره آن روزها چنین میگوید: «شب قبل از اعزام به همراه چند تن از برادران بسیجی در منزل ایشان جمع بودیم تا پاسی از شب برای ما از جنگ شهادت و اتحاد و انسجام مردم حرف زد بعد از جلسه مرا با ویلچر به خانه رساند و سفارش زیادی درباره خانوادهاش کرد و پس از آن به اتفاق خانوادهاش به محضر آیتالله محمدی لائینی نماینده مجلس خبرگان رهبری رسید و در آنجا وصیتنامهاش را تنظیم کرد.» (پ،۲: ۴۰).
همسر شهید خانم عبدالله زاده لحظه وداع او را چنین توصیف میکند: «آخرین اعزام شیخ قابل توصیف نیست به من گفت چهارگوش قرآن را آب بزن و برای من بیاور تا با خوردن این آب شهادت را نزدیکتر ببینم با شنیدن این حرف از ایشان خواستم اجازه دهد تا اولین آب را خودم بخورم تا به واسطه فرزندی که در شکم داشتم من هم شهید بشوم، اما ایشان پافشاری به اول خوردن خود داشت با تکتک همسایهها خداحافظی کرد چندین قاب عکس از شهدا در منزل ما بود آن روز با دست کشیدن به صورت آن عزیزان به آنها گفت که منتظر او باشند که آماده آمدن است» (پ،۲: ۴۴). دهم اسفند ۱۳۶۴ با خانواده ولاک کرد و رهسپار جبهه جنوب شد.
آن که مانده نگاهم به راهش
رفت و حق باد پشت و پناهش
مثل اندوه خاکستری بود
آخرین شعلههای نگاهش
(سهیل محمودی)
به گواه کسانی که در این سفر همراه او بودند از اینکه به آرزویش میرسید سر از پا نمیشناخت. محمدرضا خرمی از سپاه به شهر اعزام شد و تا اندیمشک با او همراه بود درباره حالات روحانیاش چنین میگوید: «حدود ۲۰ روز از عملیات والفجر ۸ گذشته بود از طرف لشکر به پشت جبهه پیام داده بودند که تعدادی از فرماندهان گروهان و نیروهایی را که در حد فرمانده گروهان هستند به جبهه بفرستیم ما آن موقع در سپاه بهشهر بودیم. ساعت ۷ صبح با ۷ نفر از بچههای به شهر حرکت کردیم و سر راه به زادگاه شهید شیخ موسی (روستای میانگله) رسیدیم در منزل نبود رفته بود غسل شهادت بکند تعجب کردیم به ما گفت چند شب پیش خواب دیدم که شهید میشوم با جمع شدن حدود ۴۰ نفر از بچههای مازندران در ساری سوار اتوبوس شدیم و به طرف هفتتپه حرکت کردیم ایشان دقیقا از سالی تا اندیمشک دائم مرثیه میخواند به بچهها میگفت که من اولین شهیدی هستم که از بین شما به شهدا میپیوندم.
وقتی رسیدیم به اندیمشک شب آنجا ماندیم صبح بلندگو اسم دو نفر را اعلام کرد که هر چه سریعتر آماده شوند برای رفتن به فاو از جمله آنها سردار شهید موسی نظری بود وقتی اسمش را صدا زدند من همین الان دقیقا نظر میآید و برای من تازگی دارد، ایشان حدود یک متر به هوا پرید میگفت من شهیدم و پانزده روز دیگر به شهدا میپیوندم وقتی به طرفش رفتم که خداحافظی کنم، حتی لحظهای درنگ نکرد من به شوخی گفتم: بیمعرفت! کجا میروی یا عقل خداحافظی کن. گفت دیدار ما باشد به قیامت ایشان رفتند هفت تپه» (پ،۲: ۱۴)
انتهای پیام/