چهل‌سالگی سرو/ بخش دوم - سرلشکر «حسنی سعدی» عنوان کرد؛

دانشگاه افسری، پیشتاز دفاع از کشور در ابتدای جنگ/ ارتش بعث آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند

امیر سرلشکر «حسنی سعدی» گفت: عراق که در ۳۱ شهریور جنگ را آغاز کرد، آمده بود که یک‌هفته‌ای کار را تمام کند و تمایلی به طولانی شدن جنگ نداشت. عراق به‌گونه‌ای به آرایش و سازمان‌دهی نیروهایش دست‌زده بود که بتواند در کوتاه‌ترین زمان به هدف نهایی‌اش برسد؛ اما چگونه است که یک هفته تلاش می‌کند و تازه در جبهه «دزفول» به‌پای پل «کرخه» می‌رسد؟
کد خبر: ۴۲۱۱۸۱
تاریخ انتشار: ۲۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۰:۳۰ - 12October 2020

گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نام این امیر ارتش نه‌فقط برای مردان مبارز در هشت سال دفاع مقدس؛ بلکه برای همه مردمی که روزگار جنگ را به یاد می‌آورند، بسیار آشناست. هنوز هم که ۴۰ سال از نبرد هشت‌سال دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، صلابتی عمیق که در چشمانش موج می‌زند.

چند ساعتی نشستن پای صحبت‌های امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» فرصت مغتنمی است تا از همه آن‌چه در این دوران اتفاق افتاده است، شنید. آن‌جا که شور سخنش گل می‌کرد و صاحب‌دلانه حرف می‌زد، دل هر دردآشنایی را می‌لرزاند؛ به‌ویژه آن‌که گویی همه افتخارات روز‌های جنگ را چندبار با تکیه‌بر این عبارت که: «چه روزگاری بر ما گذشت»، چنان تلنگری که بر جامی بلورین می‌خورد، به ما یادآوری می‌کرد. آری! حتی برای ما که متولی اشاعه و انتقال افتخارات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به نسل‌های دیگر هستیم، سخنان جذاب و درعین‌حال ناگفته امیر سرلشکر «حسنی سعدی» تازگی دارد؛ تا جایی که اگرچه این گفت‌وگو ۱۰ سال قبل یعنی مهر سال ۱۳۸۹ در مجله «صف» به چاپ رسیده است؛ اما این‌روزها در چهل‌سالگی دفاع مقدس، هنوز هم تازگی دارد.

نام امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی»، خاطره اعزام دانشجویان دانشگاه افسری در قالب سه گردان در سال نخست جنگ به جبهه خرمشهر را تداعی می‌کند؛ بنابراین در این گفت‌وگو، امیر خواسته شده است تا بخشی ازاین‌ رویداد مهم سال اول جنگ را تشریح کند.

در این گفت‌وگو، آن‌چه بیش از هر موضوعی در کلام امیر «حسنی‌سعدی» نمود می‌یابد، آن است که «هیچ کلام و قلمی قادر نیست آن‌چه را در سال نخست بر ارتش گذشت، بازخوانی کند و یا بنویسد». با این توصیف ما فقط می‌توانیم تصویری از آن روزگار را ارائه دهیم که به تعبیری در حد مقدورات و قابلیت‌های قلم است.

در بخش اول گفت‌وگو با امیر سرلشکر «حسین حسنی سعدی» خواندیم که همه یگان‌های ارتش پیش از جنگ، در کردستان درگیر بودند. لشکر ۲۸ سنندج، لشکر ۶۴ ارومیه و لشکر ۸۱ کرمانشاه که بومی منطقه بودند. لشکر ۹۲ هم که در خوزستان و هم در کردستان درگیر بود. لشکر ۷۷ خراسان، لشکر ۲۱، تیپ ۸۴ خرم‌آباد و... - همه و همه - در کردستان درگیر بودند.

همچنین وی در بخش اول این گفت‌وگو گفته است: خبرنگاران از من برای تشریح رویداد جنگ دعوت کردند. من هم با این پیش‌شرط که در صورتی دعوت شما را می‌پذیرم که ابتدا به تشریح شرایط ارتش در پیش از جنگ بپردازم و آن‌گاه جنگ را شرح دهم. دعوت‌شان را پذیرفتم. یکی از خبرنگاران از من پرسید، مگر سازمان اطلاعات ارتش از احتمال جنگ و حمله عراق مطلع نبود؟ پس چرا ارتش به گسیل نیرو به سمت مرز اقدام نکرد؟ در پاسخ به این خبرنگار گفتم: «یکی از سازمان‌هایی که در ارتش به دنبال وقوع انقلاب دچار به‌هم‌ریختگی و آشفتگی شد، اطلاعات بود. ساواک که به‌طورکلی از هم پاشید و اطلاعات و ضداطلاعات ارتش هم از این امر مستثنی نبود. کسی جرات آن‌که خود را اطلاعاتی معرفی کند، نداشت. این درست است که ما عواملی در عراق داشتیم و در جریان اهداف، اخبار و برنامه‌هایشان بودیم؛ اما با حدوث انقلاب، سررشته این اطلاعات از هم گسیخت و در مقابل عراق هم اطلاعاتی را از ما به دست آورده بود. به‌هرحال در آن شرایط مرز‌های ما به روی عراق باز بود و عوامل عراق اطلاعاتی را برای ایشان مخابره می‌کردند».

ارتش بعث عراق آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم

با ما همراه شوید و آن‌چه را که در بخش دوم بازخوانی این گفت‌و‌گوی صمیمی به میان می‌آید را از نظر بگذرانید.

در بازخوانی علت دوم به این خبرنگار گفتم: «در زمان درگیری ارتش در غائله کردستان، چنان‌چه ارتش نیروهای خود را از کردستان به جنوب -در شرایطی که هنوز جنگ آغاز نشده بود- منتقل می‌کرد و آن‌گاه اتفاقی در کردستان رخ می‌داد، آیا انگشت اتهام به سمت ارتش دراز نمی‌شد؟ طبیعی است که آن‌گاه ارتش در برابر این پرسش قرار می‌گرفت که چرا نیروهایش را از کردستان تخلیه کرد؟ اگر ضدانقلاب هم‌زمان با وقوع جنگ، حرکتی در کردستان صورت می‌داد و وضعیتی مطابق میل خودش در این استان به وجود می‌آورد، آیا همه نمی‌گفتند که ارتش خیانت کرده است؟!

ببینید! موضوع آن‌جاست که مردم از این رویدادها مطلع نیستند. ما باید به‌گونه‌ای به تنظیم برنامه بپردازیم که برای مردم، وضعیت ارتش در شرایط پیش از جنگ، از جمله کردستان، روشن شود. علاوه بر این‌ها ارتش از تحرکات عراق هم مطلع بود. لشکرهای ما پیش از جنگ با عراق درگیری‌هایی داشتند. از جمله لشکر ۸۱ کرمانشاه در ارتفاعات «زینال کش» با ارتش عراق درگیر بود. در «میمک»، در «سام واپا» و... با عراق درگیر بودیم و تک‌های محلی عراق پیش از آغاز رسمی جنگ جریان داشت. در منطقه خوزستان نیز در «فکه»، «عین‌خوش» و در خود خرمشهر هم ارتش در پادگان‌ها ننشسته بود؛ در آن‌جا هم درگیر بود. حالا ببینید بر ارتشی که در کردستان درگیر است و در دیگر مناطق هم با این شرایط مواجه است، جنگ تحمیل می‌شود. بنابراین به تصویر کشیدن این شرایط بسیار دشوار و ارزشمند است. در این صورت مردم خواهند دانست که ارتش ایران چه‌قدر سریع توانسته است جلوی ارتش عراق را بگیرد.

عراق که در ۳۱ شهریور جنگ را آغاز کرد، آمده بود که یک‌هفته‌ای کار را تمام کند و تمایلی به طولانی شدن جنگ نداشت. عراق به‌گونه‌ای به آرایش و سازمان‌دهی نیروهایش دست‌زده بود که بتواند در کوتاه‌ترین زمان به هدف نهایی‌اش برسد؛ اما چگونه است که یک هفته تلاش می‌کند و تازه در جبهه «دزفول» به‌پای پل «کرخه» می‌رسد؟ در مقابل، اهواز هم که تا «دب حردان» نمی‌تواند بیشتر پیش بیاید. در جبهه غرب هم که تا «بازی دراز» به‌زحمت جلو آمد، بگذریم که از «مهران» که در واقع در حکم مرز به شمار می‌آید و اصولاً این شهر با مرز فاصله ندارد. حداکثر پیشروی ارتش عراق در جبهه‌هایی که اشاره کردم، تا همان حد بود. عراق با توجه به ناکامی‌هایش در این جبهه تمام تلاش خود را به تصرف «خرمشهر» معطوف کرد.

در صورت تشریح این وضعیت برای مردم، آنان از شرایط ارتش ایران و عراق مطلع می‌شوند. خوب، انصافاً در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم. در «عین خوش» تیپ دوم دزفول مستقر است که انقلاب را هم از سر گذرانده است. می‌دانیم که موضوع دخالت در کودتا درباره فرمانده این تیپ شایعه شد و فرمانده‌اش سرهنگ «فرزانه» ابتدا دستگیر و سپس در همان حین جنگ تبرئه‌اش کردند. من خود شاهد بودم که از اعضای کمیته انقلاب، درست به خاطر دارم که ساعت هم هشت شب بود، جلوی پادگان «دشت آزادگان» آمدند و در همان تاریکی، فرمانده همین تیپ را روی دست بلند کردند و خبر تبرئه‌اش را با ذکر این نکته که سرهنگ «فرزانه» تمایل دارد دوباره به ارتش خدمت کند، اعلام کردند.

ارتش بعث عراق آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ در برابر این ارتش مسلح، ما چیزی نداشتیم

این وضعیت لشکری است که تیپ‌های تحت امرش در چنین شرایطی به سر می‌برند. فرماندهان تیپ اصولاً ترخیص شده‌اند. تیپ دوم دزفول با این وضعیت و با استعدادی بسیار ناقص هفت روز در برابر لشکر یکم زرهی عراق مقاومت می‌کند و این لشکر عراق بعد از یک هفته، تازه می‌تواند به‌پای پل «کرخه» برسد.

در منطقه «فکه» گروه رزمی ۳۷ شیراز که هنوز به تیپ تغییر وضعیت نداده بود، با استعدادی ناتمام، مقاومتی دلیرانه در برابر لشکر عراق صورت می‌دهد که موفقیت عراق بر سر آن است که به‌پای پل «کرخه» برسد. باید با فرماندهان وقت این یگان‌ها گفت‌وگو کنیم؛ هرچند برخی از آن‌ها در قید حیات نیستند که در همین‌جایی یاد مرحوم «امرالله شهبازی» را هم گرامی می‌داریم.

مقاومت در برابر لشکر ۱ مکانیزه عراق، تحت آن شرایط، کار بسیار ساده‌ای نیست. این تیپ، در این منطقه و برای مقاومت، بسیار شهید داده تا با ایجاد یک خلأ زمانی، فضا را برای انسجام نیروها و گسیل یگان‌های کمکی و آماده مهیا کند.

در خرمشهر چه گذشت؟ باید این سؤال را طرح کنیم که مدافعان اصلی خرمشهر چه کسانی بودند؟ از لشکر ۹۲ گردان ۱۶۵ مکانیزه، گردان ۲۰۲ تانک و گردان ۱۵۱ دژ در شمار مدافعان خرمشهر بودند. از نیروی دریایی دو گردان تکاور به دفاع از خرمشهر گسیل‌شده بود که یکی از این گردان‌ها تحت فرماندهی ناخدا «هوشنگ صمدی» و دیگری زیر نظر سرهنگ «ضرغامی» بود. همچنین یک گردان از ژاندارمری و نیز دانشجویان دانشگاه افسری که ما آن‌ها را در قالب سه گردان سازمان داده بودیم، در زمره مدافعان خرمشهر بودند. دانشجویان دانشگاه افسری در این مقطع به‌عنوان پیشتازان جنگ مطرح شدند.

* امیر! همه می‌دانیم که دانشجویان دانشگاه افسری، تحت فرماندهی شما به «خرمشهر» اعزام شدند و حماسه‌ها آفریدند. طبیعی است که دانستن نکات جزئی‌تر این طرح موردعلاقه بسیاری است؛ ازجمله آن‌که بسیاری دوست دارند بدانند اصولاً اندیشه گسیل دانشجویان دانشگاه افسری به جبهه خرمشهر برای اولین‌بار در ذهن چه کسی خطور کرد و چگونه این طرح به مرحله اجرا درآمد؟

حالا که این پرسش را مطرح کردید، به اصل این طرح، از ابتدا تا پایان آن اشاره‌ای می‌کنم. ما ظهر روز ۳۱ شهریور به مسجد دانشگاه افسری رفتیم. نماز را به‌جا آوردیم و به همراه شهید «نامجو» به‌اتفاق به‌طرف ستاد حرکت کردیم. میدانی در آن موقع بود که به آن «بارانوف» می‌گفتند، که هم‌اکنون به جایگاه شهدا تبدیل شده است. در آستانه ورود به این ساختمان، صدای غرش هواپیما‌ها همه را متوجه خود کرد. وارد ستاد که شدیم صدای دو سه انفجار مهیب برخاست. شهید «نامجو» - خدایش بیامرزد- تماس گرفت و معلوم شد که عراق فرودگاه «مهرآباد» را بمباران کرده است.

در چنین شرایطی بود که شهید «نامجو» با ستاد ارتش تماس گرفت. ساعت ۱۵ بود که من را که در آن موقع فرمانده تیپ دانشجویان بودم، فراخواند و گفت که عراق از چند جبهه حمله کرده و باید خیلی سریع با سازمان‌دهی دانشجویان دانشگاه افسری، آن‌ها را به منطقه عملیات گسیل کنیم. من به سازمان‌دهی دانشجویان پرداختم. آن‌موقع دو گردان از دانشجویان در سال سوم و یک گردان هم در سال دوم تحصیل می‌کردند؛ به‌عبارت‌دیگر سال سومی‌ها در آستانه گرفتن درجه ستوان دومی بودند و سال دومی‌ها در حال ورود به سال سوم دانشگاه بودند.

این سه گردان را سازمان‌دهی کردیم و در فاصله کوتاهی، پنج گردان پیاده سبک را سازمان دادیم. از روز ۳۱ شهریور دیگر به منزل نرفتیم و ظرف ۴۸ ساعت با سازمان‌دهی این گردان‌ها، همراه با آنان به اهواز رفتیم. از ستاد تیپ و ستاد دانشکده هم برای این سازمان‌دهی تازه یک ستاد جدید درست کردیم. در روز دوم مهر به‌طرف خوزستان حرکت کردیم و در کمترین مدت‌زمان قابل‌تصور در خوزستان پیاده شدیم.

ارتش بعث آمده بود تا یک‌هفته‌ای کار را تمام کند/ مردم باید از شرایط ارتش ایران و ارتش عراق مطلع شوند

زمانی که به اهواز رسیدیم، چند هواپیما کمک کردند و با بمباران منطقه، فضایی را ایجاد کردند که دانشجویان بتوانند خود را به پادگان لشکر ۹۲ برسانند. من به‌همراه شهید «نامجو» به ستاد لشکر ۹۲ رفتیم. این هم از نکته‌های جالب جنگ است که فرمانده لشکر، سرهنگ «قاسمی» به‌همراه ما برای هدایت لشکر به منطقه آمد و تا آن موقع لشکر تحت سرپرستی سرهنگ «ملک‌نژاد» معاون لشکر قرار داشت. روز سوم جنگ، فرمانده لشکر تازه آمده است تا لشکر را فرماندهی کند؛ لشکری که در منطقه پراکنده است!

ما با در نظر گرفتن همه این اوضاع، زمانی که به لشکر ۹۲ رفتیم؛ متوجه تجمع مردم در بیرون حفاظ‌های لشکر شدیم. با شهید «نامجو» به جمع آنان پیوستیم و دیدیم برخی درست مانند روز‌های انقلاب «کوکتل مولوتوف» در دست دارند و می‌گفتند که آمده‌ایم با عراق بجنگیم!

اقدامی که ما کردیم، آن بود که دانشجویان دانشگاه افسری را با این نیرو‌های مردمی ترکیب کردیم. به این صورت که به هرکدام از دانشجویان دانشگاه افسری، دو نفر از نیرو‌های مردمی را سپردیم و آن‌ها را در دروازه خرمشهر، در جاده سه‌راهی که به‌طرف سوسنگرد و خرمشهر می‌رود، مستقر کردیم. نیرو‌های سازمان‌دهی شده مشغول کندن سنگر شدند.

این‌جا باید بگویم که اولین نیرو‌های مردمی را ارتش در اختیار گرفت و برای جنگ تحت آموزش خود قرار داد. برخی اصلاً چنین موضوعی را نمی‌پذیرند! در ادامه سه گردان هم به‌طرف خرمشهر گسیل کردیم. زمانی که سر و صدای همه درآمده بود؛ که خرمشهر در حال سقوط است. جنگی که در خرمشهر در گرفته بود، یک جنگ کارگری بود و این تعبیر واقعاً برای درگیری خرمشهر بسیار مناسب است. درگیری‌ها از صبح تا شب جریان داشت و مدافعان، شب‌هنگام دست از جنگ می‌کشیدند. همه در جنگ حضور داشتند و جبهه‌های دفاع از خرمشهر به صورتی که سازمان و نظمی بر آن حاکم باشد نبود. همه در کنار هم بودند و باهم همکاری می‌کردند تا عراق نتواند کاری از پیش ببرد. از برادران سپاه حضور داشتند منتهی در آن موقع، سپاه خرمشهر شکل «محلی» داشت و شهید «جهان‌آرا» -که خدایش بیامرزد- فرمانده سپاه خرمشهر بود. می‌خواهم بگویم که هسته اصلی جنگ بر عهده ارتش بود. نیرو‌های مردمی که تحت امر ارتش قرار داشتند در کنار همین دانشجویان دانشگاه افسری در حال نبرد با ارتش عراق بودند.

انتهای پیام/ 113

نظر شما
پربیننده ها