به گزارش فضای مجازی دفاع پرس:
عازم جبهه بودیم. مادر دوستم که اولین اعزام پسرش بود آمده بود ما را بدرقه کند. خیلی قربان صدقه ما می رفت و به جان دشمن ناله و نفرین می کرد.
گفتم: «مادر شما دیگر برگردید و دعا کنید ان شاء الله ما شهید شویم. دعای مادر مستجاب است.»
گفت: «خدا نکنه پسرم، الهی صدام شهید شود که این آتش را به پا کرد و جوان های مردم را به کشتن می دهد. ان شاء الله عروسی ات، ان شاء الله صد سال زیر سایه پدر و مادر زنده باشید.»