به گزارش دفاع پرس، اگر همین الان وارد تکتک خانههای شهر شوید متوجه خواهید شد در و دیوار و پنجرههای هر خانه چقدر گفتنی، چقدر حرف و چقدر درد دل دارند. صاحبخانهها هر روزی که از عمرشان گذشته با هر چیزی که در پیرامونشان بوده خاطره ساختهاند؛ گاهی شادی کردهاند و گاهی از غصه لبریز شدهاند. خانهها همیشه آرام و ساکتند، باید کشفشان کرد، باید سراغشان رفت و داستان زندگیشان را شنید. حتماً حرفهای بسیاری برای گفتن خواهند داشت.
در یکی از شلوغترین خیابانهای تهران و در کنار یکی از مرکزیترین میادین این شهر، خانهای در گوشه میدان ولیعصر(عج) نظارهگر رفتوآمد بیپایان مردم شهر است. خانهای شبیه هزاران خانه دیگر شهر اما با یک تفاوت بزرگ، در این خانه چندین خانواده شهید که عزیزترین کسانشان را در جبههها از دست دادهاند زندگی میکنند.
این خانه اما برای آشنایی مردم شهر کد و نشانی هم داده است! نشانی که در شلوغی هر روزه خیابان کمتر کسی به آن توجه میکند. قابی کوچک و زیبا روی دیوار ساختمان مزین به نام شهیدی است که حالا خانوادهاش در نبود او خاطراتش را در خانه مرور میکنند. نام و چهره شهید «احمد اسکاره تهرانی» در عکسی سیاه و سفید جلوه خاصی به نمای بیرونی این خانه داده است. حالا وضعیت اینجا با هزاران خانه دیگر فرق میکند. ساکنان این ساختمان 10 طبقه، جوان رشیدی را برای حفاظت از کیان دین و کشور تقدیم نظام کردهاند که این کار کمی نیست. آنها از بزرگترین دارایی زندگیشان گذشتهاند. کمی آن طرفتر از نام شهید «اسکاره تهرانی» بنری بزرگ، برگ دیگری از سرنوشت خانه را رو میکند.
روی این بنر نام و چهره شهیدان دیگری جلب توجه میکند؛ شهیدان «امیرحسین استاد ابراهیم»، «احمد صادقی»، «محمود صادقی» و «ناصر صادقی». پشت ساختمان هم تصویر بزرگی از رئیسجمهور امریکا دیده میشود که با شمر مقایسه شده است. همه چیز دال بر متفاوت بودن خانه دارد. کنجکاوم تا بیشتر از اینجا بدانم و میروم تا بلکه کسی از اهالی سرنوشت شنیدنی ساکنان آپارتمان را بگوید.
بیست زنگ روی آیفون تصویری جلوی در وجود دارد که نشان از 10 طبقه بودن خانه میدهد. یکی از زنگها را میفشارم و آدرس مدیر ساختمان یا کسی که اطلاعاتی از صاحبخانهها داشته باشد را میگیرم. این زنگ و آن زنگ را میزنم، در باز میشود و داخل میشوم.
هنگام ورود پشت سرم، روحانی جوانی که انگار از سرکار به خانه برگشته را میبینم. خودم را معرفی میکنم و او کمی از ساختمان و آدمهایش میگوید: «این خانه یکی از خانههای متفاوت تهران است. زندگی خانواده شهیدان در آپارتمان حال و هوای خاصی به مجتمع داده است. بعضی از خانوادههای شهیدان از قبل ساکن خانه بودهاند و بعضی دیگر بعداً و در همان سالهای دهه 60 به خانه آمدهاند. اهالی آپارتمان در طول سالهای مختلف هرگاه به کمکشان نیاز بوده، درهای خانهشان را به روی مردم گشودهاند. مخصوصاً در سالهای گذشته و با پیش آمدن حوادث، کمک درخوری کردهاند.»
روحانی جوان اطلاع بیشتری نمیدهد و مرا به طبقه دهم، جایی که خانه مدیر ساختمان است، راهنمایی میکند. آسانسور که از حرکت میایستد، دستم را روی زنگ در خانه میگذارم. مردی حدوداً 50 ساله در را میگشاید و همانجا کمی از تاریخ ساختمان را ورق میزند. برای حرف زدن کمی محتاط است و اطلاعات را قطرهچکانی میدهد. گلایه میکند. از اینکه تا به حال آدمهای مختلفی از جاهای مختلف به اینجا آمدهاند و میخواستند کسی برایشان داستان همسایگان را بگوید. گلایه میکند. انگار صاحبخانهها که با گذر زمان سنشان بالاتر رفته حالا کمی آرامش میخواهند. شاید هم از کملطفی سازمانها و ارگانهای مربوطه دلخورند و هزاران شاید دیگر که آن لحظه از ذهنم میگذرد. از مدیر ساختمان میپرسم که آیا خانواده این شهیدان در خانه زندگی میکنند که تأیید میکند و میگوید: تازه نام و چهره شهید فتوحی در کنار نام دیگر شهیدان وجود ندارد و باید نام او را هم به دیگر شهیدان اضافه کنیم.
دکمههای سرخرنگ آسانسور طبقه همکف را نشان میدهند. آرامش خانه مرا در خودش غرق کرده است. میلی به خروج ندارم. صدای اذان از مسجد روبهرو در فضا میپیچد. در گرگ و میش هوا، ساختمان حالت دیگری گرفته است، گویی یقهام را چسبیده و خیال رها کردن ندارد. قدمی به سوی در خروجی بر میدارم. در را باز میکنم و در لابهلای شلوغی شهر گم میشوم.
منبع:جوان