به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، شهید «محمد حسن (رسول) خلیلی» 20 آذر 1365 در زمان جنگ تحمیلی عراق در تهران به دنیا آمد. او در دبیرستان رشته علوم انسانی را خواند و در دانشگاه رشته مدیریت را ادامه داد. در سن 13 سالگی بود که وارد بسیج شد.
از آنجایی که شهید رسول خلیلی به دوره های سخت نظامی علاقه بسیاری داشت و با توجه به تخصص های مختلفی که در امور نظامی داشت بیشتر به تخریب علاقه داشت و تخریب چی به روز و ماهری بود و بر حسب وظیفه راهی دفاع از حرم آل الله شد و یکی از مدافعان حرم بانوی مقاومت عقیله بنی هاشم بود. سرانجام شهید رسول خلیلی روز دوشنبه 27 آبان 1392 مصادف با 14 محرم الحرام در حال پاکسازی یکی از محورهای دشمن بال در بال ملائک گشود و به فیض عظیم شهادت نائل گشت.
روایت تدفین شهید توسط حاج جعفر طهماسبی:
حاج عبدالله سمنانی به من زنگ زد و خبر شهادت رسول رو داد.
گفتم: پیکر رسول کجاست؟
گفت بردند غسالخونه بهشت زهرا (س) برای غسل دادن.
رفتم غسالخونه برای غسل رسول که گفتند به علت متلاشی شدن بخشی از صورت و بدن در اثر موج انفجار امکان غسل وجود ندارد و تیممش دادند و کفن کردند و بردند برای معراج شهدا.
خبر دادند که خانواده رسول برای دیدن پیکر رسول عازم معراج شهدای تهران هستند و من هم خودم رو رسوندم که کمک حال حاج رمضان باشم.
الان شهدای مدافع حرم رو در معراج برای دیدن خانواده هاشون آماده میکنند اما قدیم ها اینگونه نبود.
تابوت رسول رو آوردند و مقابل پدر و مادر و بستگان و دوستان زمین گذاشتن و روی پیکر رو باز کردند. صورت رسول رو کامل نشون ندادند چون سمت راست صورت متلاشی شده بود و دیدنش برای مادر رسول خارج از طاقت بود.
حاج رمضون وقتی پیکر رسول رو دید اولین جمله اش شکرگذاری از خدا بود و اینکه رسول امانتی در دست ما بود و به صاحب امانت برگشت. و مادر رسول هم با وقار تمام و زینب گونه با پیکر رسول روبرو شد و ابدا جزع و فزعی دیده نشد.
رفتیم بهشت زهرا(س) برای مشخص کردن محل دفن رسول. چون خودش خواسته بود.
بالای مزار اولین شهید مدافع حرم، محرم ترک یه جای خالی بود و دوستانش گفتند که رسول دوست داشت همین جا دفن بشه.
تشیع باشکوهی در شهرک شهید محلاتی انجام شد و پیکر رسول رو برای دفن به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آوردند.
وقت دفن رسول در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) حاج رمضان اصرار داشت که بالای سر رسول باشد و برای آخرین بار روی فرزند را ببیند.
من رفتم داخل قبر تا پیکر رسول رو توی قبر بخوابونم. بندهای کفن رو باز کردم و صورت خونین رسول رو کاملا از کفن بیرون آوردم و گونه راستش که در اثر انفجار داغون شده بود روی خاک گذاشتم.
داخل حفره قبر تاریک بود و جمعیت زیادی ایستاده بودند و نوری نبود که صورت رسول در قبر قابل روئیت باشه.
حاج رمضان چراغ قوه موبایلش رو روشن کرده بود و توی صورت رسول انداخته بود و خیره خیره نگاهش میکرد و ذکر میگفت.
تلقین که خونده شد با خواهش به من گفت: آقا جعفر صورت رسول رو بالا بیار من برای آخرین بار روی رسول رو ببوسم.
شاید چندین ثانیه کشید...
وقتی صورت این پدر روی صورت فرزند بود من هم یه سلام به امام حسین (ع) دادم و عرض کردم آقاجان چه کسی کمک شما اومد وقتی صورت به صورت جوانت گذاشته بودی.
حاج رمضون مشغول وداع با رسول بود که از پشت سر هم خانومی التماس میکرد که تو را بخدا بگذارید من هم رسول رو ببینم. اون خانوم هم به آرزوش رسید و صورت غرق خون رسول رو بوسید. من اول فکر کردم مادر رسول بود اما بعدا گفتند عمه ایشون بوده.
رسول وقتی شهید شد ۲۷ سالش بود و مدال شهید مدافع حرم به سینه اش خورد... خوشا به سعادتش... ان شاءالله برای ما هم دعا کند.