سردار سرتیپ پاسدار «سید محمد باقرزاده»، فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در مشهد با اشاره به ماجرای اولین ملاقات خود با شهید «سیدحسین دوستدار» مسئول تعاون قرارگاه سوم قدس اظهارداشت: در جریان عملیات مسلمابنعقیل در سال ۱۳۶۱ و زمانی که رزمندگان خط را شکسته بودند، دشمن درحال بمباران شدید تنها معبر پشتیبانی ما بود. به یاد دارم که حدود ۳۰۰ نفر از رزمندگان تبریز در کنار رودخانه درحال سینهزنی بودند و دقیقاً بعد از اینکه از کنار آنها رد شدم، ناگهان صدای غرش هواپیمای دشمن را شنیدم. به پشت سرم که نگاه کردم، دیدم این هواپیما در خلال بمباران منطقه، با یک فروند موشک هوا به زمین، دقیقاً مرکز حلقه عزاداری این ۳۰۰ نفر را نشانه گرفت و همه این رزمندگان مخلص گردان عاشورا را همزمان به شهادت رساند.
وی افزود: پیکر رزمندگانی که با موشک جنگندههای دشمن به شهادت برسند، بهطور کامل متلاشی میشود و شناسایی آنها تقریباً غیرممکن است، بر همین اساس با این حمله هوایی دشمن و شهادت تعداد زیادی از رزمندگان وضعیت وخیمی پیش آمد. آنجا بود که به دشواری کار عزیزان معراج پیبردم. شهید دوستدار با اطلاع از موضوع به منطقه آمد و ابدان مطهر این شهدا را به شیوهای خاص و دقیق جمعآوری کرد؛ بهگونهای که از مشاهده نظم و دقت این شهید بزرگوار حیرت کردم.
فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح خاطرنشان کرد: شهید «دوستدار» علیرغم ضعف قدرت جسمانی و داشتن بدن بسیار نحیف، گاهی اوقات پیکر دو رزمنده شهید را باهم از زمین بلند میکرد و به پشت خاکریز نیروهای خودی انتقال میداد. بدن شهید دوستدار به دلیل روزههای مداوم نحیف شده بود و در تابستان خوزستان، پتو روی خودش میکشید و با کوچکترین نسیمی، به خود میلرزید.
وی ادامه داد: در وسائلالشیعه میخوانیم که «چه بسیار بدنهای ضعیفی که قدرت خدا واسطه توانمندی آنها میشود» که مصداق عینی این روایت در سیره شهید دوستدار مشهود بود؛ بهگونهای که در پرتو یک بینش الهی، کوشش او بهگونهای مترتب میشد که با شجاعتی مثالزدنی، اسلحه را کنار میگذاشت، به میانه میدان میدوید و با دو دست پیکر دو شهید را عقب میکشید تا از آماج ترکشها و آسیب بیشتر محفوظ بمانند. از این جهت، حقیقت آن است که خانواده بسیاری از شهدای دفاع مقدس به خاطر تلاشهای شهید دوستدار برای حفظ پیکرهای مطهر شهدایشان، به او مدیون هستند.
بیدار شو و مرا شناسایی کن!
سردار باقرزاده ضمن بیان خاطرهای از شهید دوستدار و ارتباط روحانی او با یکی از شهدا در عالم رؤیا تصریح کرد: معراج شهدای جبهههای غرب در یک انبار جو در شهر کرمانشاه استقرار داشت و سه سردخانه بزرگ که پیکر شهدا داخل آنها بودند، در داخل سیلوها جانمایی شده بود. یادم میآید که یک شب با اینکه پاسی از شب گذشته و حوالی ۲ یا ۳ بامداد بود، شهید دوستدار ناگهان از خواب بیدار شد و با قدمهای تند به سمت سیلوها رفت و بعد از چند دقیقه برگشت و دوباره خوابید!
وی در ادامه گفت: برای همه سوال شده بود که چرا شهید دوستدار در نیمه شب، سراغ پیکرها رفت. فردا از او سوال کردیم که ماجرا چه بود، در ابتدا استنکاف میکرد و از دادن پاسخ سرباز میزد اما وقتی اصرار کردیم ماجرا را برایمان تعریف کرد. گویا روح مطهر یک شهید در عالم رویا به شهید دوستدار گفته بود که برو در سردخانه اول، درب را باز کن، اولین پیکر متعلق به من است، پلاکم را در جیب مخفی اُورکُتم پیدا کن و مرا شناسایی کن! ظاهراً شهید «دوستدار» در ابتدا به گمان اینکه این رویا به خاطر فشارهای روحی و روانی ناشی از جمعآوری شهدای صدپاره تن روز گذشته بوده است، اعتنایی نمیکند و پس از تجدید وضو دوباره به خواب میرود تا اینکه دوباره همان شهید به خواب شهید دوستدار میآید و میگوید: «چقدر میخوابی؟! بیدار شو و مرا شناسایی کن! مادرم منتظر من است.»
فرمانده کمیته مفقودین ستادکل نیروهای مسلح در ادامه، عظمت روح شهید «دوستدار» را ناشی از مداومت وی بر اعمال عبادی دانست و تأکید کرد: یادم نمیآید که یکبار شهید «دوستدار» را عصبانی دیده باشم، البته میدیدم که گاهی حساس میشد. عامل برانگیختن حساسیت او زمانی بود که میدید یک نفر در بحث رعایت بیتالمال و صیانت از اموالی که در اختیارش بود، اهمال میکند. اینکه همیشه لبخند به لب داشت و هیچگاه عصبانی نمیشد، بسیار کم حرف بود، عمدتاً سکوت میکرد و بیشتر شنونده بود، به خاطر اثر مداومت شهید دوستدار بر عبادت و اخلاص در بندگی و تعبد بود.
به دنبال انجام وظیفه بود و نه تحمیل عقیده
وی با بیان اینکه شهید «دوستدار» همیشه به دنبال انجام وظیفه بود و نه تحمیل عقیده، گفت: بنده به واسطه اینکه فرمانده او بودم، مداومت بر معاشرت با شهید داشتم لکن بهجز بنده، فرماندهانی هم که با شهید دوستدار معاشرت داشتند تصدیق میکنند که او هیچگاه روی حرف و دستور فرمانده خود ایراد و اشکالی وارد نکرد و تسلیم و ولایتمدار محض بود. بهقدری شهید دوستدار را همیشه در معرکههای سخت حاضر میدیدیم که ضربالمثل شده بود هرگاه کار گره بخورد و فشار مشکلات فزونی یابد، صدا کنیم شهید دوستدار خودش را برساند! با همه این تفاسیر، به جرأت میگویم حتی یکبار هیچکس ندید که این شهید والامقام لب به گلایه بگشاید و بابت کمبودی درخواست کمک کند و این درحالی بود که فشارهای روحی و روانی بر شهید دوستدار بیشتر از بقیه بود اما او با خلق عظیم خود بسیار عزتمندانه با مصائب مواجه میشد.
سردار باقرزاده تصریح کرد: هروقت میخواهم درباره خلق عظیم و رفتار عزتمندانه در دفاع مقدس خاطرهای نقل کنم، ناخودآگاه اول از همه تصویر لحظهای به ذهن بنده متبادر میشود که شهید «سیدحسین دوستدار» با پیکر چاک چاک برادر شهید خود «سیدحسن دوستدار» در معراج شهدا روبرو شد و با اینکه بعضی از بچههای معراج میخواستند شهید تکههای بدن سیدحسن را نبیند، اما او خیلی آرام و قوی ظاهر شد و با دست خود پیکر برادر را سروسامان داد. این صحنه شگفت را که میدیدم، حیرت میکردم که شهید دوستدار چطور در روند تدارک و انتقال پیکر برادر شهیدش اینقدر عادی رفتار میکند، با اینکه میتوانست سریعتر یا با تدارک بیشتری پیکر را مهیای آخرین ملاقات خانواده بکند اما خیلی عادی این کار را انجام داد.
وی تأکید کرد: دغدغه شب و روز شهید دوستدار فقط شهادت بود. عادت داشت که از سایر رزمندگان امضا بگیرد و دفترچه مخصوصی را به این امضاها اختصاص داده بود. یکبار من از او درباره علت این امضا جمع کردن پرسیدم، البته دوستانش هم در این باره از او سوال میکردند که همیشه استنکاف میکرد بعدها از دوستانش در معراج شهدا شنیدم که هربار بعد از تکمیل بازآرایی و جمعآوری اجزای پیکر یک شهید که قبلاً از او امضا گرفته بود، دهانش را به پیکر شهید نزدیک میکرد و آهسته به او میگفت: «یادت نرود در قیامت مرا شفاعت کنی. من از تو امضا دارم!»
این همرزم شهید با اشاره به ماجرای آخرین ملاقات خود با شهید سیدحسین دوستدار ابراز داشت: آخرین بار شهید دوستدار را در گردهمایی بزرگ مسئولین تعاون رزم جنگ دیدم. خسته از جلسات متعدد و پرفشار، ناگهان دیدم در درگاه ورودی به دیوار تکیه داده و با آرامش، همان لبخند همیشگی را برلب داشت. همیشه همینطور بود گویا هیچ مشکلی در عالم نمیتواند به ابروی او گره بیندازد. آنجا با یکدیگر معاشرت صمیمانهای داشتیم، از حال غریب شهید دوستدار برایم مسجل شد که سیدحسین به زودی شهید میشود.
وی شهادت شهید سیدحسین دوستدار را «حسینوار» خواند و خاطرنشان کرد: او بعد از مدت کوتاهی که در تعاون رزم حضور داشت، با شهید حسن ابراهیمی ورکیانی که اهل دامغان بود، آشنا شد و به تدریج طوری باهم صمیمی شدند که از برادر بهم نزدیکتر بودند. هیچگاه در طول این سالها نبود که یکی را تنها و بدون دیگری درجایی ببینیم، جالب اینجاست که در کربلای ۵ هردو باهم همزمان به شهادت رسیدند.
سردار باقرزاده افزود: برنامه علیالدوام شهیدان دوستدار و ابراهیمی، قرائت روزانه زیارت اباعبدالله (ع) در روز عاشورا بود. از قضا این دو در لحظه شهادت هم مشغول قرائت روزانه زیارت عاشورا و در سجده آخر زیارتنامه بودند که گلوله توپخانه دشمن به سنگر این شهدا اصابت میکند و هردو همزمان به شهادت میرسند. به یاد دارم که وقتی پیکر شهید دوستدار را دیدم، شکسته شدن جناغ سینهاش کاملاً مشهود بود، همانجا ناخودآگاه یادم آمد که سینه حضرت سیدالشهدا (ع) را هم در کربلا شکسته بودند.
وی در پایان با تاکید بر اینکه هنر جنگ انسانسازی بود، گفت: در دفاع مقدس مردانی همچون شهید دوستدار پرورش یافتند و با دست خالی دربرابر تئوری اندیشکدههای جنگی آمریکا و تسلیحات نامتعارف غرب ایستادند. آنها فقط به وعده فتح خدا امید بستند و صدق وعده پروردگار و کلام رسولش را با اخلاص در جهادشان ثابت کردند.
انتهای پیام/