روایت زندگی سردار شهید حبیب الله افتخاریان (ابو عمار)

حکایت قنداقه روی تابوت و طرح دو سوالی که ابوعمار از امام پرسید

وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم می‌گذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنی‌اش هم گفت: من دیگر برنمی‌گردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازه‌ام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که می‌گفت؛ نوزادی روی تابوت و همدیگر را ندیدن دختر و پدر.
کد خبر: ۴۲۹۶۱
تاریخ انتشار: ۲۴ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۱:۰۸ - 15March 2015

حکایت قنداقه روی تابوت و طرح دو سوالی که ابوعمار از امام پرسید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از ساری، متن پیش رو روایت زندگی سردار شهید حبیب الله افتخاریان (ابوعمار) است.

سردار شهید حبیب الله افتخاریان معروف به «ابو عمار» در سال 1334 در خانواده ای بسیار ساده و مذهبی در شهرستان بهشهر به دنیا آمد . در سن 3سالگی پدر بزرگوارش به رحمت خدا رفت و تحت سرپرستی مادر صبور و عموی خود بزرگ شد.

خانواده ایشان از همان اوان کودکی وی را با قرآن واهل بیت آشنا نمودند و درسن ده سالگی درجلسات قرآن در سطح شهرستان شرکت می نمود و در همان جلسات با بیدادگریهای رژیمستم شاهی پهلوی آشنا شد و پا به عرصه مبارزات سیاسی گذاشت .

بنا به سنت حسنه رسول اکرم (ص) در سن 18 سالگی  قبل از عزیمت به سربازی ازدواج نمود و جهت انجام خدمت سربازی به همراه خانواده خود به شهر اصفهان هجرت کرد و در اصفهان به بر پایی جلسات دینی و مذهبی ادامه داده و با ایجاد یک کتابخانه کوچک در منزل خود زمینه بحث و بررسی مسائل اسلامی را ایجاد نمود.

در همین زمان فرمانده لشکر پادگان او را فرستاد که یک وسیلهای را بگیرد بیاوردوقتی در راه متوجه شد شیشه مشروب الکلی است با غیض آن را زد زمین و خرد کرد. در قبال این عمل یک ماه جریمه و زندانی شدمرخصیهایش را لغو کردند و با این که سرباز صفر نبود، سرش را تراشیدند و در زمستان نگهبانی سخت برایش بریدند. اما خوشحال بود که مرتکب کار حرام نشده است.

 نوفل لوشاتو-از سمت راست نفر اول شهید ابوعمار

بعد از پایان دوره سربازی در اداره برق اصفهان مشغول به کار گردید. وی به علت آموزش قران و تفاسیر آن و نهج البلاغه بارها توسط ساواک دستگیر شد. با دستگیری یکی از دوستان نزدیکش در سال 1356ایشان خطر دستگیری توسط ساواک را احساس کرده، لذا خانه کوچکش را فروخت و به قصد تحصیل از کشور خارج شده و به آلمان سفر نمود  و در دانشگاه پزشکی بن  در رشته دندان پزشکی مشغول به تحصیل شد.  در آلمان ضمن برقراری ارتباط با محافل مذهبی و مبارز پیرو خط امام در خارج از کشور به فعالیت علیه رژیم پهلوی ادامه داده و پس از مدتی با معرفی شهید عراقی به فلسطین رفته و دوره های آموزشی را در لبنان و فلسطین طی کرد و به عنوان یک چریک موفق مسلمان، بعد از اتمام موفقیت آمیز تمامی دورها به آلمان باز گشت و درس را نیمهکاره رها کرده و به بیت امام در فرانسه رفت و در بیت امام در نوفل لوشاتو – مسئولیت کارهای پشتیبانی از جمله انتقال مهمانان از فرودگاه، و بالعکس را به عهده گرفت.

سردار شهید افتخاریان بارها افتخار دستبوسی امام راحل را درآن بیت شریف پیدا کرد. در یکی از این دیدارها بود که ایشان با امام و مرحوم حاج سید احمد تنها بودند و دو سوال از امام پرسیدند. دو سوال که سرنوشت حبیب الله را رقم زد وآینده را برای او روشن ساخت.

 و اما سوال اول که از امام پرسید، این بود: آیا دانشجویان خارج از کشورباید درس خود را ادامه دهند و یا به ایران بازگردند؟ که امام فرمودند: فرزندم در ایران زلزله شده است، آیا شما می توانید بی تفاوت بمانید و یا به کمک آسیب دیدگان می شتابید و آنها را از زیر آوار خارج می کنید؟

سردار شهید ابوعمار سوال دوم خود را از حضرت امام(ره) این گونه مطرح کرد: می خواهید پاسدار شما باشم؟ امام وقتی که به چشم ایشان نگاه می کردند، فرمودند: پاسدار اسلام باش و....

ایشان به حق به فرمان امام لبیک گفته و تاآخرعمر پاسدار حرمت مردم بودند.

با ورود امام به میهن اسلامی حبیب الله افتخاریان ، خانواده معظم له را از ترکیه به ایران آوردند و بلافاصله در بیت امام در قم وظیفه سنگین حراست و حفاظت از وجود امام را برعهده گرفتند تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام به پیروزی رسید .

از راست سردار شهید محمد حسن طوسی-سردار شهید ابوعمار 

سردارشهید افتخاریان بلافاصله به اصفهان عزیمت کرده و در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و سپاه اصفهان نقش مهمی را ایفا نمودند . سپس به مازندران آمده و در کارهای آموزشی اعم از عقیدتی و نظامی به تشکیل کلاسهای مختلف پرداختند از جمله برای انجمن اسلامی معلمان کلاسهای عقیدتی و نظامی برگزار کرده . با شروع توطئه دشمن بر علیه انقلاب اسلامی و بر غائله گنبد و ترکمن صحرا بلافاصله فرماندهی سپاه ایران را پذیرفته و با تلاش شبانه روزی او و یارانش در منطقه آرامش نسبی برقرار کردند.

با شروع جنگ تحمیلی حبیب الله افتخاریان به منطقه جنوب رفته و در یکی از عملیاتها در ناحیه دست راست مجروح گشته و به تهران باز گشت و سپس به همراه همسر قهرمانش به سر پل ذهاب رفته و همسر ایشان در بهداری سر پل ذهاب مشغول خدمت و خودش در جبهه های سر پل ذهاب می جنگید.

بعد از مدتی به منطقه 3 گیلان و مازندران منتقل شد و در مسئولیت آموزش نظامی دو استان به تربیت هزاران جوان آرزومند و مشتاق و فداکار در جهت اهداف امام راحل پرداخته و با ریز بینی و دقت فراوان در تکمیل آموزشهای پاسداران و بسیجیان خطه شمال کشور نقش اساسی را ایفا نمود.

 لقب ابو عمار را بعد از طی دوره سخت آموزش در میان چریکهای فلسطین به ایشان داده شده بود . نام او همواره تداعی روزهای سخت آموزش ، تحرک سختی ها کوه پیمایها و مانونرهای را می نماید که ابو عمار جلوتر از همه نیروها حرکت کرده و فرمان می داد . پس از مدتی آموزش علیرغم مخالفت شدید مسئولین سپاه تاب تحمل دوری از صحنه های رزم را نداشته و به سمت خوزستان دیار عاشقان و شهرستان اهواز هجرت کرده و بعنوان یک سرباز امام در چندین عملیات بزرگ و کوچک شرکت نمود و معاونت و فرماندهی قرارگاه از جمله حمزه سید الشهدا و 25 کربلا را عهده دار شد. زمانی کهبرادر ایشان به نام محمد افتخاریان در عملیات بیت المقدس فتح خرمشهر به شهادت رسیددر سومین روز شهادت برادرش به بهشهر رفت و در مراسم شرکت کرده و بلافاصله به منطقه عملیاتی بر می گردد . همسر ایشان نقل می کند که ایشان در گریه های شبانه خود از اینکه برادر کوچکش گوی سبقت را به ایشان ربوده و به درگاه خداوند شکایت می کرد که چرا زودتر نصیب او نگردید .

 در سال 61 ابوعمار با شجاعت های که از خود نشان داده بود به فرماندهی تیپ 25 کربلا منصوب شد ولی با شروع غائله جنگل، ایشان که در امور جنگهای چریکی مهارت داشته به تهران احضار و سپس مأموریت پاکسازی جنگلهای گیلان و مازندران ، از لوث وجود خفاشان و شب پرستان به عهده او و تعدادی از یارانشان گذاشته شد و ایشان نیز با استفاده از تجربیات فراوان جنگهای پارتیزانی موفق به پاک سازی کامل جنگل از لوث وجود این نامردمان ضد خلق شد و عزم خوزستان گردید.

 در اواخر سال 61 مرکزیت سپاه که نقش ایشان را در انجام مأموریتهای پارتیزانی مشاهده کرده بود و با بازگشت ایشان به خوزستان مخالفت کرده و وی را جهت رفع شرارت اشرار مسلح در کردستان به عنوان فرمانده سپاه مریوان معرفی کرد و بعد از مدتی خانواده اش به ایران ملحق شد.

ابو عمار با عشق به امام و تعهدی که در پاریس به امام داده بود این مأموریت را نیز با اشتیاق فراوان پذیرفته و با تعدادی از یارانشان به مریوان سفر کرده و فرماندهی آنجا را به عهده گرفت وی در خنثی سازی حمله دشمن به سر پل ذهاب نقش مهمی داشت. در جنگهای نامنظم به همراه شهید چمران در منطقه غرب و شمال غرب نیز فعالیت زیادی نمود. سپس به سفر حج رفت. ساختمان 12 طبقهای را که دولت سعودی بالایش چند بلندگوی بزرگ گذاشته بود تا با پخش صدای بلند قرآن شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل تظاهرات خنثی کنند.ابوعمار از روز قبل و از شب تا صبح زحمت کشیده و به هر طریقی بود بالا رفت و سیم بلندگوها را قطع کرد. با نصب بلندگوهای مناسب و قوی خودمان برنامههای راهپیمایی برائت از مشرکین انجام شد، نیروهای سعودی مبهوت مانده بود.در فرودگاه جده، عمال سعودی کتابهای مفاتیح و حتی قرآن زائران ایرانی را توقیف و جمعآوری کردند. ابوعمار و یک رفیق چابکش مخفیانه و با زرنگی خاص کشیک ایستادند و هنگام حرکت وانتی که کتابها را میبرد ناگهان پشت آن سوار شدند. پس از طی مسافتی قبل  از تخلیه کتابهای دعا پایین پریدند. امید و حاجی با غیرت، بسیاری از کتابها را برداشته و به کاروان برگرداندند و دعای کمیل با شکوهی هم برگزار کردند.ویپس از بازگشت از حج به مریوان باز گشت. وی در این خطه مظلوم کردستان علاقه شدیدی به مردم مستعضف و زجر کشیده و چون پدری دلسوز به مردم خدمت می کرد  طوری که به حاج ابو عمار لقب پدر کردستان را دادند.

 خاطره فداکاریها، مهربانی ها و لبخندهای ابوعمار از خاطر مردم غیور مریوان هرگز محو نخواهد شد .

جلوی ایوان بند پوتینهایش را بست و دست و پای مادر را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. ابوعمار گفت: وضع کردستان ناجور است صدام و گروهکها خیلی بر مردم ظلم میکنند باید بروم و رفت. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنیاش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جنازهام بگذارید بر روی تابوتم. مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهم دید. دقیقا همان شد که میگفت؛ نوزادی روی تابوت و همدیگر را ندیدن دختر و پدر.

صبح روز 19 اسفند 63 در مریوان مورد حمله جنگنده های عراقی واقع می شود .بنا به گفته یکی از همرزمان شهید وی می خواست برای کمک مردم به شهر برود دوستان از خطر رفتن به شهر گفتند ابو عمار گفت می روم و سریع بر می گردم ساعت 9 صبح بود که شهر مجددا مورد حمله قرار گرفت و ابو عمار در حین کمک رسانی و هدایت مردم به پناهگاه به مقام رفیع شهادت نائل می شود.

و اینگونه خداوند یکتا پاداش چندین سال زحمت ، مرارت ، مشقت و خستگی ناپذیری او را پرداخت. پیکر پاک و مطهر این شهید بزرگوار در بهشت زهرای شهرستان بهشهر واقع در روستای سارو تشییع و تدفین شد.

 همسر ایشان در خاطراتش می گوید: من به واسطه اینکه فرزند ده روزه داشتم در بهشهر بودم، از شب قبل هر کاری کردم نتوانستم تلفن سپاه مریوان را بگیرم بالاخره بعد از نماز صبح ساعت شش صبح موفق شدم تلفن خانه مریوان را بگیرم. ایشان در حالی که صدایش به شدت خسته بود به من گفت که من الان از جلسه آمدم و تازه به خواب رفته بودم که شما از خواب بیدارم کردی. داشتم خواب می دیدم که در حال شهید شدن هستم ولی تلفن شما این لذت را از ما گرفت . من به ایشان گفتم شما انشاء الله به سلامتی بر می گردید. ولی ایشان به من گفت که همسرم سلام مرا به دخترم برسان و بگو از ما به روز قیامت و من همین امروز شهید می شوم سپس در حالی که به شدت بهت زده بود تلفن را به پسرم عمار دادم و ابو عمار همین حرفها را به پسرم زده و او را به دعوت و استقامت صبر نمود.

آری شهید حبیب الله افتخاریان به شهادت رسید و به آن عهدی که با خدای خویش و امام خویش بسته بود و پایدار ماند و رفت تا ولایت تنها نماند . با اهل خانه بسیار خوش برخورد و مهربان بود با وقت کمی که داشت همیشه به عیادت خانواده معظم شهدا می رفت . خداوند به او توانی داده بود که استعدادهای درخشان را سریعاً شناسای و در جهت ارتقاء کمی وکیفی آنها اهتمام می ورزید.

 از سمت چپ نفر اول شهید ابوعمار- نفر وسط سردار شهید محمد رحیم بردبار

 زندگی مختصر و بسیار ساده همراه با ایمان و عشق مطلق به شهادت او همیشه سرزبانها بود .آری رزمندگان فلسطین جوانان نوفل لو شاتو ، هزاران بسیجی ، پاسداران استان مازندران، مردم مسلمان ترکمن صحرا پاسداران دلاور لشکر 25 کربلا و مردم خون گرم و صبور و مقام مریوان هرگز یاد و خاطره این سردار دلاور امام را فراموش نخواهند کرد. گر چه کومله و دمکرات را داشته و وابسته به استکبار برای به شهادت رساندن و یا اسارت حاج ابو عمار کمین ها و عملیاتها داشتند و مبلغ سه میلیون تومان برای سر حاج ابو عمار جایزه تعین نموده بودند ولی حاج ابو عمار با شجاعت  و صلابت چون کوه استوار ، ایستادگی نمود و لحظه ای از یاد خدا و حفظ ارزش های الهی و حفظ و صیانت انقلاب گرانقدر اسلامی غافل نبود و شهادت به خدمت صادقانه خود ادامه داد تا لحظه موعود که سالها در انتظارش بود فرا رسید و عاشقانه شربت شهادت را نوشید و روح بزرگش به ملا اعلا پیوست.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار