عهدی برای شهادت

باخدا عهد بسته بود تا بعد از دیدن فرزندش از دنیا برود و همین‌طور هم شد، فرزندش به دنیا آمد چند روزی کنارش بود و بعد به جبهه رفت و شهید شد.
کد خبر: ۴۳۲۵۰
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۰:۵۹ - 14March 2015

عهدی برای شهادت

به گزارش دفاع پرس، شهید بزرگوار مصطفی مرادی در تاریخ اول مردادماه 1339 در روستای ابراهیمآباد اراک دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی بسیار سختکوش و بااستعداد بود. دوران نوجوانی و جوانی را نیز با درس و تلاش و کوشش گذراند و دیپلم خود را گرفت. در زمان انقلاب ایشان 18 ساله بود و در اوج جوانی به یاری انقلابیون شتافت و تا پیروزی انقلاب از پای ننشست.
بعد از انقلاب و شروع جنگ تحمیلی بهعنوان بسیجی 39 ماه بیامان به جبهه رفت و در سال 64 ازدواج کرد.
در سال 65 به عضویت رسمی سپاه درآمد و در سمت مسئول تدارکات لشکر 42 قدر به خدمت پرداخت و بعد از عمری تلاش و خدمت به مردم در تاریخ 08/12/1365 در منطقه عملیاتی شلمچه در اثر اصابت ترکش به بدن او به مقام رفیع شهادت دست پیدا کرد.

مریوان تا جنوب
شش ماه بیشتر از سربازی مصطفی و سید احمد حسینی (دوست و همرزم وی) نگذشته بود که یک روز اتفاقی نصرتالله دوست دوران کودکی و نوجوانی را دیدند. نصرتالله پس از پذیرفته شدن در دانشگاه به جبهه آمده و حالا مسئول جهاد سازندگی مریوان بود. به درخواست نصرتالله به جهاد منتقل شد و بقیه خدمت را در آنجا گذراند.

چند ماه از پایان خدمتش میگذشت و بهپای دل، توی مریوان مانده بود. میتوانست در میان سلاموصلوات اهالی ابراهیمآباد به خانه برگردد، دنبال کسبوکاری برود و برای ازدواج آستین بالا بزند، اما فهمیده بودند که اینجا کار مهمتری دارد. جهادگران در مریوان با کمبود امکانات و در شرایطی که کشور با بحران جنگ روبهرو بود، برای روستاهای دورافتاده برق میکشیدند، مدرسه و حمام میساختند، پل و جاده میزدند و آب آشامیدنی میآوردند.
در دو سال سربازی، حسابی پاک و صیقلی شده بود؛ همان مصطفی بود، با همان قد رشید، هیکل تنومند، چهره گشاده، چشم و ابروهای مشکی، رکگو و حالات داش-مشدی توی حرف زدن و راهرفتن؛ اما انگار مصطفی جدیدی در بطن همین مصطفی پا گرفته بود: ریشهای پرپشت و موهای به یکطرف خوابیده و عینکی فلزی بر روی چشمانش.
تنها یکچیز میتوانست مصطفی را از ماندن در مریوان منصرف کند؛ هرروز خبرهایی از جبهه میرسید و همه را نگران میکرد. حال و هوای جنگ او را هم هوایی کرده بود؛ بهویژه از دورانی که حاج نصرتالله کاشانی مسوولیت جهاد مریوان را واگذار کرد و به شوش رفت تا به تیپ تازه تأسیس ۲۷ محمد رسولالله (ص) کمک کند. دل مصطفی یک بام بود و دوهوا، مردد مانده بود بین ماندن در غرب و خدمت به مردم محروم و رفتن به جنوب.
سر آخر، راهی جنوب شد، خودش را به تیپ ۲۷ رساند و کار پشتیبانی آن را بر دوش گرفت.

تیپ 27 یک لشکر مکانیزه
یک سالی از آمدن مصطفی به جنوب میگذشت، حالا دیگر تیپ 27 هم تبدیل به یک لشکر مکانیزه شده بود. شرکت توی چندین حمله و نبرد پیاپی والفجر مقدماتی و والفجرهای ۱ تا ۴ با عنوان فرمانده پشتیبانی و تدارکات، از او یک مرد جنگی کارآزموده و تمامعیار ساخته بود.

زمستان سال ۱۳۶۲ از نیمه گذشته و مصطفی فرمانده تدارکات قرارگاه نجف اشرف شده بود و در تکاپو برای فراهم نمودن امکانات موردنیاز جبهه، یکسر بود و هزار سودا.

مرد کارهای بزرگ

تجربه نبردهای گذشته و بررسی علل موفقیت و شکست، فرماندهان سپاه را به این نتیجه رسانده بود که وجود یک لشکر مستقل مهندسی ـ رزمی در جنگ، ضروری است. عملی کردن این ایده کار آسانی نبود. بالاخره با پیگیریهای مصطفی و سید احمد و چند تن دیگر، لشکر مهندسی ۴۲ قدر تأسیس شد. بااینکه خودش جزء موسسین لشکر بود، اما به همان فرماندهی تدارکات و پشتیبانی اکتفا کرد. سید احمد هم قائممقام لشکر شد و هم چنان در کنار هم کار میکردند.
دریکی از جلسات، فرمانده سپاه موضوع ساخت یک بیمارستان مجهز با چندین اتاق عمل و محل شستوشو و معالجه بیماران شیمیایی در جزیره آبادان را مطرح کرد تا از زمان و خطرات انتقال مجروحین زیر آتش دشمن بکاهد. محسن رضایی جملاتش را گفت و منتظر جواب فرماندهان شد. همهمهای توی جمع فرماندهان قرارگاهها پیچید. این کار آنقدر دشوار و حتی غیرممکن به نظر میآمد که هیچ لشکری بهراحتی داوطلب انجام آن نمیشد.
مصطفی با درخواست و پیشنهاد فرمانده سپاه، به فکر فرورفت، بعد از کمی فکر رو به فرمانده لشکر ۴۲ قدر کرد:
«حاج عطار! یا علی، بزن بریم، بابا! خودمان انجامش می دیم. با اعلام آمادگی حاج عطار، صدای صلوات از جمع فرماندهان بلند شد.»

با اتمام جلسه حاج عطار دست روی شانه مصطفی انداخت و گفت: «دارم به پشتیبانی تو جلو میرم. می دونم که اگر کاری رو تو قبول کنی، اون کار حتماً شدنیه و نتیجه می ده.»

مصطفی ایستاد و گفت: «مرد اگر مرد با شه، باید زیر بار سنگین خودش رو نشون بده. این کار هم کار مردونه است.»
خیلی زود دستبهکار شد، به هرجایی که به فکرش میرسید سر میزد و به هر زبانی بودجه موردنیاز را تأمین کرد. کمکم کمکهای نقدی و غیر نقدی، کامیون کامیون از راه رسید و مرحله اجرایی کار آغاز شد.

 
شهید مصطفی مرادی

وفای به عهد
بالاخره یکبار که مصطفی به مرخصی آمده بود، مادر به آرزویی برای مصطفی رسید: برایش زن گرفت؛ اما مصطفی نتوانست خودش را از متن جبهه و جنگ جدا کند. این را با عروس جوانش هم طی کرده بود که تا جنگ است و دشمن بیدار، نمیتواند ردای رزمندگی را از تنش بیرون بیاورد. به گفته خودش باخدا عهد بسته بود تا بعد از دیدن فرزندش از دنیا برود و همینطور هم شد، با تولد فرزندش چند روزی کنارش بود و دوباره راهی جبهه شد.
سرانجام در روز هشتم اسفندماه سال ۱۳۶۵ هم پرواز با دیگر شهیدان نبرد تاریخی کربلای 5 در منطقه شلمچه ایران و شرق بصره عراق، درحالیکه مسئولیت تدارکات لشکر ۴۲ قدر را بر عهده داشت، به مراد دل رسید...


مشتری خوب
فرازی به وصیتنامه شهید:
ان الله اشتری من المومنین و انفسهم بان لهم الجنه.
بهدرستی که خداوند مشتری خوبی برای جان مال مومنان و بهپای بهشت است. سلام بر انبیاء و اولیاء و سلام بر امامان برحق خدا و سلام بر حسین سالار شهیدان سلام بر مهدی صاحبالزمان (عج) سلام بر نائب برحقش خمینی روحالله من در حالی وصیتنامه خود را مینویسم که عازم بسر حداد جمهوری اسلامی ایران به استان مظلومان ایران کردستان به سنندج هستم تا به کمک و یاری دیگر برادران جانبرکف بشتابم این وظیفه دینی و عقیدتی مرا بر آن داشت تا در مرزهای وطنی از مرزهای مکتبی خود دفاع کنم من زمانی بهسوی جبهه کفر علیه ظلمت عازم میشوم که همه قدرتهای شرق و غرب در جهت ضربه زدن بهنظام نوپای جمهوری اسلامی قد علم کردند و با مسلح کردن گروهکهای الحادی در غرب کشور درصدد تجزیه کردستان مظلوم میباشند و این امر برایم احساس خطر شد تا راهی سنندج شوم تا با مزدوران ازخدابیخبر تاآخریننفس بجنگم و سنندج مظلوم را از لوث وجود مزدوران پاک گردانم و اگر این کار را عملی کردم زمانی است که به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان لبیک گفتم و در این موقع بهراحتی بجنگم حق خودم را نسبت به اسلام و قرآن وفاداری به امام عزیز و ولایت امر را ثابت گردانم و به همه راهیان حق و حقیقت به همه پویندگان طریقت الله سفارش میکنم در جهت پیشبرد اهداف جمهوری اسلامی پابهپای امام قدم برداشته و در جهت نابودی امپریالیسم و مزدوران شرق و غرب تلاش مستمری داشته از خدای بزرگ بخواهید تا پروردگار منان همه یاوران دین خدا را نصرت پیروزی عطا فرماید. سخنی دیگر به پدر و مادرم. برادران و خواهران دارم که از آنان میخواهم همواره به رهبری امام امت ثابتقدم بوده و در جهت انقلاب قدم برداشته و امام را تنها نگذارید اگر من در این راه شهید شدم بر من نگریید زیرا دشمن از گریه کردن شما خوشحال میشود و برای اینکه دشمنان مأیوس و ناامید شوند با صبر و استقامت و باصلابت و حیا سرشار در جهت تداوم انقلاب بکوشید. در پایان از امت اسلامخواهانم برای یاریرساندن رزمندگان جانبرکف آماده نبرد باشند. ان تنصرالله ینصرکم ویثبت اقدامکم. والسلام، خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

منابع: وبلاگ محبان حسینی، سایت شهید آوینی

نظر شما
پربیننده ها