یکی از رزمندگان دفاع مقدس:

یلدای رزمنده‌ها در جبهه‌ها مملو از صمیمت و عشق بود

«رحمان عبداللهی» از رزمندگان دفاع مقدس در خاطراتش در مورد شب یلدا در جبهه‌ها می‌گوید: شب‌های یلدا در جبهه‌ها حال و هوای خاصی داشت چرا که در آنجا صمیمت و عشق در بین رزمنده‌ها موج می‌زد.
کد خبر: ۴۳۲۵۴۷
تاریخ انتشار: ۰۱ دی ۱۳۹۹ - ۰۸:۵۲ - 21December 2020

یلدای رزمنده‌ها در جبهه‌ها مملو از صمیمت و عشق بودبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ارومیه، تصویری که از دفاع مقدس در ذهن خیلی‌ها است، همان تصاویر رزمنده ها با لباس رزم و سلاح به دست و آرپی‌جی بر دوش است، اما این تمام جنگ نبود.

رزمنده‌ها هم اوقات فراغت داشتند، مانند مردم عادی کارهای روزانه شان را می‌کردند و خیلی وقت‌ها که نیازی به جنگ و دفاع نبود، سلاح‌های‌شان را کنار گذاشته و عین بقیه آدم‌های پشت جبهه رفتار می‌کردند، به کارهای روزانه خود رسیده و به ورزش و مطالعه مشغول می‌شدند.

از جمله به اصلاح سر و صورت پرداخته و بعضی‌های دیگر هم هوای همرزمان‌شان را داشته و به آنها کمک می‌کردند، خلاصه هر کسی با هر مهارتی که داشت تلاش می‌کرد به رزمندگان دیگر کمک کند، یکی نانوایی بلد بود، دیگری کفاشی، یکی خیاط و یکی دیگر آرایشگر بود.

رحمان عبداللهی یکی از رزمنده های دوران دفاع مقدس  خاطراتش را از شب یلدای سال 61 اینگونه بیان می‌کند:

بعد از اینکه نماز مغرب و عشاء را خواندیم و طبق معمول همه شب زیارت عاشورا خوانده شد، به چادرهایمان رفتیم و منتظر شدیم على بى غم  که مسؤل تدارکات بود شام را از قرارگاه بیاورد.

من با یکى از دوستان به نام عباس صفادل کنار چادرمون پیاز کاشته بودیم و خیلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پیازچه ها را چیدم و در روغن سرخ کردم و چند تا تخم مرغ که از قبل در چادر نگهدارى کرده بودیم را نیز اضافه کردم و سپس خرماها را نیز به آن افزودم و غذاى بسیار لذیذى شد که به اتفاق خوردیم.

اون شب همه بعد از خوردن شام با فرمانده گردان و بقیه به چادر فرماندهى و سپس تبلیغات رفتیم تا شب یلدا کنار هم باشیم.

خیلى عجیب بود که حتى یک لحظه هم از اینکه از خانواده دور هستیم ناراحت نبودیم، وقتى در چادر جمع شدیم هر کدام از بچه‌ها از عملیات هایى که در آن شرکت کرده بودند تعریف می کردند از شکار تانکها با آرپى‌جى هفت تا زدن هواپیماهاى دشمن توسط دوشکا.

بسته هاى کوچکى که از طرف کمک هاى مردمى که آجیل فرستاده بودند را باز کردیم و از کمپوت ها به عنوان میوه شب یلدا براى یکدیگر تعارف می‌کردیم.

‌از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنایى منطقه در شب براى مقدمات عملیات آماده کنیم، من که در طول روز با فرمانده گردان، شهید «ساربان نژاد» و مسؤل دسته ها شهیدان رضا عزتى و عادل صراف نژاد و شهید «محمد مظهرى» که مسؤل تعاون بود و چند نفر دیگر براى شناسائى منطقه رفته بودیم و کاملأ از نقطه صفر و نقطه قرمز عبور کردیم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد کرده بودیم و با برنامه‌‌ریزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شدیم همه بخوابند، بدون اینکه خودمان بخوابیم، حال آنکه بسیار فعالیت کرده بودیم ولى خستگى را نمی فهمیدیم.

‌بچه ها را بیدار کردیم و به ستون یک در حالى که بیسیم چى در جلو و عقب و من که آن شب به عنوان بلد چى گردان  بودم در کنار فرمانده گردان  براى شناسائى منطقه به حرکت افتادیم و تا صبح پیاده روى کردیم.

در میان افراد که متاسفانه نامشان را فراموش کردم پیرمرد هفتاد و پنج ساله و نوجوان چهارده ساله به چشم میخوردند که همگى از روحیه‌اى برخوردار بودند که انسان در کنار آنها اصلأ احساس خستگى نمی کرد.

وقتى از مناطق شناسایى بازگشتیم دقیقأ صبح شده بود که نماز صبح را به جماعت خواندیم و به چادرها رفتیم و همه خوابیدیم که می توانم بگویم که آن شب یکى از بهترین شب یلدا هایم بود که از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هیچ کس براى کسى فال حافظ باز نکرد، در آن شب از انار و هندوانه خبرى نبود، در آجیلى که مردم فهیم ما برای‌مان فرستاده بودند از تخمه نیز خبرى نبود ولى نامه هایى که لابلاى آجیل ها بود ما را سخت سرگرم کرده بود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها