شهید «صادق مزدستان»:

آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانم

یکی از همرزمان شهید «صادق مزدستان» روایت می‌کند: این شهید بارها گفته بود «من مُزدستان‌ام. آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانم.»
کد خبر: ۴۳۴۰۴۴
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۹ - ۰۷:۵۲ - 29December 2020

آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانمبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در سالروز شهادت سردار شهید «صادق مزدستان» فصل‌هایی از زندگی‌نامه و وصیت‌نامه این شهید را از نظر می‌گذرانیم.

زندگی‌نامه شهید:

صدای گریه‌اش که در خانه طنین‌انداز شد، زمستان سال ۱۳۳۵، بیست‌وهفتمین طلوع‌اش را پشت سر می‌گذاشت. احمد که آن روز‌ها حسّ ناب پدرانه را تجربه می‌کرد، نوزاد نو رسیده را «صادق» نامید. فرزندی نیک سیرت و نیکو صورت که تقدیری دیگر گونه داشت.

ردّ پای کودکی‌اش را که در قائمشهر بگیریم، می‌رسیم به میز و صندلی‌های دبستان دهقان. از آن‌جا بود که سیر علم را دنبال کرد تا مدرک دیپلم را گرفت.

با حضور در باشگاه‌های قائمشهر به ورزش مورد علاقه‌اش، فوتبال روی آورد. بهره‌مندی از یک روحیه خاص ورزشکاری و اخلاقی، صادق را محبوب دیگران کرد؛ فردی فروتن و خوش خلق که مرام پهلوانی‌اش زبان‌زد همه بود. کسب مقام قهرمانی آموزشگاه‌های مازندران همراه با تیم فوتبال باشگاه‌شان، از جمله عناوین ورزشی است که صادق در آن سهیم بوده است. او در سال ۵۶ مور توجه‌ی آقای بهمن صالح، مربی تیم ملوان بندر انزلی قرار گرفت، اما این یل نامدار مازندرانی با توجه به شرایط آن زمان، ترجیح داد برای مدتی ورزش را کنار بگذارد و به انجام فعالیت‌های سیاسی و مذهبی خود علیه رژیم پهلوی بپردازد.

این سرباز گوش به امر رهبر، لحظه‌ای آرام نمی‌گرفت و در راه به ثمر نشستن نهال نوپای انقلاب به صورت شبانه‌روزی فعالیت می‌کرد. بعد از ظفرمندی این نهضت مردمی، در انجمن اسلامی شهید «مسعود دهقان» در قائمشهر مشغول انجام وظیفه شد. او که زندگی‌اش را وقف انقلاب کرده بود، در قائمشهر و دیگر شهر‌های استان برای منسجم کردن بچه‌های مسلمان، جهت مبارزه با منافقین و پاسداری شبانه‌روزی زحمات زیادی را متحمّل شد. بعد از آن برای سرکوبی انقلاب به کردستان عزیمت کرد. شیپور جنگ که نواخته شد، در دوم آبان سال ۵۹، خود را به گروه چریکی شهید چمران رساند و در کنار آن‌ها رشادت‌های بسیاری از خود نشان داد. نبرد مردانه‌اش در دیار حَمیّت و همّت، سوسنگرد نیز از دیگر حماسه‌هایی است که از او به یادگار مانده است.

وی همزمان با تشکیل تیپ کربلا به آن پیوست و بعد از مدت کوتاهی به علت شایستگی‌ای که از خود نشان داد به سمت فرماندهی گروهان منصوب شد. اندکی بعد هم فرماندهی گردان صاحب‌الزمان را به او واگذار کردند. صادق در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت المقدس و رمضان نیز حضور داشت و چندبار دچار مجروحیت شد. وی در عملیات محرم با رشادت‌هایی که از خود نشان داد، فاتح عملیات لقب گرت و مُفتخر به دریافت نشانی از سوی حضرت امام خمینی (ره) شد.

در یکی از مرخصی‌هایی که توانست مدتی در قائمشهر بماند، تیم فوتبال «شهید رجایی» را بنیان گذاشت و بازوبند کاپیتانی را از سوی مربی دریافت کرد. وی که به ورزش اسلامی معتقد بود، در مکتبی نمودن این تیم تلاش زیادی به خرج داد؛ تا جای یکه تیم شهید رجایی بعد از مدت کوتاهی به عنوان یک تیم منضبط و با اخلاق شناخته شد. صادق اندکی بعد از سر و سامان دادن این تیم، زلفش را به دل «گیسو» پیوند زد و با او پیمان ازدواج بست.

اما دامادی او چند روزه بود چرا که حنظله‌وار عزم حجله‌ای دیگر کرد و از شهر و دلبستگی‌هایش دل کند. این بار، اما به سمت فرماندهی تیپ پیاده ۲ مکانیزه لشکر ویژه ۲۵ کربلا منصوب شد.

طبق گفته همرزمانش صادق بار‌ها گفته بود: «من مُزدستان‌ام. آن‌قدر در جبهه می‌مانم تا مُزدم را بِستانم.»

سرانجام این سرباز خستگی‌ناپذیر وطن در ۹ دی سال ۶۱ طی یک عملیات شناسایی، در منطقه عملیاتی «عین خوش» در فکّه شراب وصل نوشید و به ضیافت معشوق شتافت.

این قهرمان مازندرانی حالا سال‌هاست که در گوشه‌ای از بوستان شهدای «سید ملال» قانمشهر آرام گرفته است.

وصیت‌نامه شهید:

ما پیروان علی (ع) هستیم که امروز خداوند این منت را بر ما نهاد و در آزمایش الهی سربلندمان کرد. آری پیروان همان علی (ع) هستیم که در مقابل ظلم و ستم ساکت ننشست و علیه ظلم قیام کرد...

وقتی که پیرو علی (ع) باشیم نمی‌توانیم ساکت بنشینیم تا اسلام در خطر بیفتد و غارت گران قرن به مملکت اسلامی تجاوز کنند. من به جبهه حق علیه باطل می‌روم تا بتوانم دینم را نسبت به اسلام و انقلاب ادا نمایم...‌ای مادر عزیز! در این راه آنقدر مقاومت خواهم کرد و شکنجه خواهم کشید و حتی حرف‌هایی از این کوردلان خواهم خورد تا این که لیاقت آن را پیدا کنم تا با آخرین وسیله بدنم که خونی در رگ هایم جاری است انقلاب اسلامی را به تمام جهان صادر کنم...

اگر در این جنگ پاهایم قطع گردد با دست و اگر دستم قطع گردد با زبانم و اگر زبانم قطع شود با چشمم و اگر چشمم از کاسه درآید با آخرین وسیله بدنم که خونی در رگ هایم جاری است انقلاب اسلامی خود را به رهبری قائد اعظم امام خمینی به تمام جهان صادر می‌کنم. خون خود را می‌دهم و شما بازماندگانم پیام خون مرا بدهید...

تشکر می‌‍کنم از مادر که دعا می‌کرد که فرزندش شهید شود. من نمی‌دانم چه بگویم چه بگویم، فقط می‌توانم بگویم که فاطمه زهرا (س) را زیارت کنی. آری مادر عزیزم! خدا از تو راضی و خشنود است.

مادرم! اگر من شهید شدم، شما شال عزا بر سر مگذار، جشن بگیر و خوشحال باش که رسالت مادری خود را خوب انجام دادی...‌

ای امت مسلمان ایران! بدانید که هر قطره خون شهدا دارای پیامی است و بر شماست که پیام خون را به جهانیان برسانید و اسلام را با رسالت سجاد گونه تان صادر کنید. به شما مژده می‌دهم که با داشتن جوانانی عاشق در راه خدا که جان شیرین خود را در کف نهاده‌اند و هر لحظه در انتظار شهادت به سر می‌برند ما شکست نخواهیم خورد. چون نیروی الهی در وجود رزمندگان ما است. آموزگار آن‌ها سالار شهیدان اباعبداللّه الحسین (ع) می‌باشد که چگونه مردن را چه خوب آموخت و از این رو اسلام مستحکم‌تر و پابرجاتر خواهد ماند. پس اسلام پیروز است، چون عاشق دارد...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار