به گزارش خبرنگار دفاعپرس از یزد، بداهه سرایی شاعران یزد به همت انجمن شعر «اوج هنر» در سالگرد شهادت سردار دلها برگزار شد.
ابن بداهه سرایی که از برنامههای کمیته هنری کنگره ۴۰۰۰ شهید استان یزد با حضور شاعران «عالیه مهرابی»، «سلمان صالحی نیا»، «علی محمد شهیدی فر»، «فاطمه یزدانی»، «محمدحسین سلمانی ندوشن»، «عقیله مشتاقیان»، «اسماعیل پارسا»، «طوبی زارع»، «سیده اعظم جلالزاده»، «اخوان رحیمی»، «فاطمه احمدی»، «زهرا غلامزاده»، «مهدی کارگرشورکی»، «زهرا دهقانی»، «فائزه زرافشان»، «زهرا طالبی»، «فاطمه غلامی»، «حامد کمالیاردکانی»، «سیدداوود دهقانی فیروزآبادی»، «مرضیه ابویی»، «محمدحسین اقبالی»، «مهدی باقری» برگزار شد که در ادامه تقدیم میشود.
داغ تو علمدار است در غمکدهی جانم
کو خاتم سرداری؟ کو دست سلیمانم؟
این خانهی دلدارست قلبی که پر از داغ است
از داغ تو لبریز است این چهرهی خندانم
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
تو راهی میخانه من راهی زندانم
بی دست و سر افتادی در وادی طوفانها
سردار سپاه عشق، برخیزکه ویرانم
دیریست که با اشکم، همسایهی بارانم
ابری شده ام امشب، لَختی تو ببارانم
یک سال پس از دوری باز آمدهای ای جان
تو خنده به لب داری من زارو پریشانم
ای شرح غمت بر دل، در نبض قلم جاری
تو سرو سرافرازی، من نخل پریشانم ...
بعد از تو نمیخواهم، آرامشِ ساحل را
من رودم و بعد از تو؛ لب تشنهی طغیانم
عمار به تو پیوست،ای قلب مرا مالک.
چون باکری و همّت مشتاق شهیدانم
با رفتن تو سردار، من ماندم و تنهایی
او شعرِ حزین خواند و من مرثیه میخوانم
دنیا شده پر آشوب از جادوی چشمانت
از دست نگاه تو انگشت به دندانم
رفتی و دلم گم شد در کوچهی فصل تو
هر لحظه بدون تو، با یاد تو بارانم
بر باد بده زلفت، ما عطر تو را خواهیم
در حسرت دیدارت، کنعان شده ایرانم
در اوج پشیمانی است، لبریز پریشانی است
بعد از تو سلیمانی است، هر خطّهی ایرانم
سربازترین سردار، سرباز نخواهم زد
تا جان به بدن دارم در راه تو میمانم
رفتی و خزان تو باراندل من شد
سوگند به آن باران. من برسر پیمانم
ای زمزمهی جاری در جوشش چشمانم
از داغ تو، چون ابری در ورطهی طوفانم
چشمان علی باران، در سینهی او طوفان
از داغ توای مالک، هامون شده چشمانم
در دفتر تاریخم نامت شده جاویدان
همراه غزل هایم ابری شده چشمانم
از قافلهی عشاق، جاماندم و بیتابم
ای عشق مرا دریابای عشق بسوزانم
سر تا به قدم سوزم، سوزندهترین سازم
سرباز سرافرازم، آمادهی میدانم
ای ساقهی بیداری در صبح علمداری
پیدا شده طوفانها از آتش پنهانم
در دایرهی اشکم سرگرم مناجاتی
اردو زده داغ تو در معرکهی جانم
یک روز در آبادان، یک روز به خان طومان
از وسعت ایثارت، انگشت به دندانم
دارید نظر بر ماه، تا من نشوم گمراه
با خون شما والله، محکم شده ایمانم.
چون اذن دهد آقا، من دست به شمشیرم
حرفی بزند جانان، من گوش به فرمانم
بعد از تو تپشها کو در عمق وجود ما
رفتی و کماکان من از یاد تو میخوانم
سر زنده تو بودی و ما شهر پریشانها
تو رفتی و حالا من در فکر یتیمانم
آهای سرِ بی سامان، خو کن به پریشانی
در سایه داغ تو، من بی سر و سامانم
آتش به دلم دارم، سردار سلیمانی!
باید جان را آخر، مثل تو بیفشانم
در قلب جوانها و عشق همه پیرانی
تو نور سماواتی، من واله و حیرانم
بعد از تو پر از دردم،ای مردترین مردم
لبنان و فلسطینم، سوریه و ایرانم
اشک است که، چون آیه نازل شده برچشمم
با سورهی لبخندت، هر لحظه ببارانم
در ظلمت سنگرها، تصویر تو میتابد
برخیز و ببارای نور، اینگونه نرنجانم.
چون جسم تو را دیدم، تا علقمه شعرم رفت
با روضهی چشم و دست، دلتنگ خراسانم
«ای پادشه خوبان، وقت است که باز آیی»
با لشکرِ تو سردار، میآید و میدانم
انتهای پیام/