دفاع‌پرس گزارش می‌دهد؛

دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می‌کند

قصه امروز جامعه ما روایت مادری به نام «منیژه صحراگرد» از روستای «باغ چرخی» بنه گز شهرستان تنگستان استان بوشهر، که هر روز صبح برای تمیز کردن تمثال فرزند شهیدش به بلوار روستا می‌رود.
کد خبر: ۴۳۶۱۴۹
تاریخ انتشار: ۱۹ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۲ - 08January 2021

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از بوشهر - عباس جهانتاب؛ قصه مادران شهدا روایتی از دلدادگی شیر زنانی است که یوسف‌های خود را رخت افتخار حراست از کیان وطن پوشاندند و روانه جبهه‌های نبرد با اهریمنان کردند.

مادرانه‌هایی از جنس بلور که از بزرگترین مهر عاشقانه خود و عالی‌ترین دارایی‌شان یعنی جگر گوشه هایشان گذشتند تا راه خدا، نهضت حسین ابن علی (ع)، ارزش و آرمان‌های این انقلاب محفوظ بماند.

نباید خیال کرد که مادر، هستی خود را به خاک سپرده است، بلکه مادران شهدا با پیکر مطهر فرزندانشان نیمی از جان و پیکر خود را نیز به زیر خاک‌ها دفن می‌کنند و شاید بدین خاطراست که همیشه دلتنگ هستند و هر کدامشان در دل گنجینه‌ای از روایت کودکانه فرزندنشان تا لحظه حس کردن زمان شهادتشان دارند.

قصه امروز جامعه ما روایت مادری به نام «منیژه صحراگرد» از روستای «باغ چرخی» «بنه گز» شهرستان تنگستان استان بوشهر، که هر روز صبح برای تمیز کردن تمثال فرزند شهیدش به بلوار روستا می‌رود.

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

فرصت را غنیمت شمرده و برای زیارت این مادر شهید روانه روستا می‌شویم، روستایی که ابتدای آن با پرچم‌های متبرک بلند آراسته شده است و در بلوار‌های آن به تمثال سردار شهید «قاسم سلیمانی» و شهدای روستای مزین شده است.

یک به یک از تصاویر شهدا در بلوار می‌گذریم، تا به شهید مدنظر «علی احمدی» می‌رسیم حضور مادر را در کنار تمثال شهید می‌توان لمس کرد، بلوار را دور می‌زنیم از عکس شهید ۲۰۰ متری طی می‌کنیم تا به خانه مادر رسیدیم.

درب به رنگ آسمانی کاشانه مادر، خانه بسیار محقر و قدیمی نومیدی از امید و عشق می‌دهد، صدای نحیف پیرزنی ضعیف و رنجور می‌آید که با وجود کهولت سن شوق و ذوق دیدار مهمان هایش او را به درب حیاط می‌کشاند دست یاز خوشحال یبه گیسوان سپیدش می‌کشد و با یک دست شیشه گلاب و با دستی دیگر به نشانه خوش آمدگویی که بالاست با ذکر صلوات به استقبال مان می‌آید.

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

با مادر از کوچه خاکی برای دیداری مجدد به سمت تمثال شهید راهی می‌شویم، مادر و این عکس هزار قصه ناگفته باهم دارند، با گوشه‌ای از چادرش به دور قاب تصویر روحش را جلا و خود را متبرک می‌کند و غبار دلتنگی را از چهره پسرش می‌زداید.

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

در راه می‌گوید که پنج دختر و دو پسر به نام (حسین و علی) دارد و داستان شهادت علی در سال ۶۱ در موسیان را برایمان مرور می‌کند، به خانه می‌رسیم و باز همان استقبال شیرین و متواضعش را مرور می‌کند در اتاقش دو تصویر از نوجوانی و جوانی شهیدش بر پیکره دیوار حک شده است.

«محمد احمدی» نوه پسری مادر شهید، همان شخصی است که برای اولین بار تصویری از مادربزرگ خود را روز دوشنبه ۱۵ دی ماه، در صفحه اینستاگرامی روستا به اشتراک می‌گذارد، داستان این تصویر را اینگونه روایت می‌کند: «تصویر عموی شهیدم نزدیک به یکماهی می‌شود که در بلوار روستا نصب شده است، و مادر بزرگم هر روز صبح بعد از رفتن به حسینیه روستا و سلام دادن به ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و ذکر مصیبت در عزای اهل بیت خاندان عصمت و طهارت (ع) به این بلوار می‌آید و سلامی به تمام شهدای می‌دهد و با گوشه‌ای از روسری خود تمثال شهدا را تمیز می‌کند».

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

با مادر آغاز به گفتگو می‌کنیم، برای شنوایی از دو سمعک استفاده می‌کند، اما باز به سختی صدا‌ها را تشخیص می‌دهد و عروس و نوه اش که در واقع عصای دست این مادر هستند صحبت‌های ما را برایش بازگو می‌کنند، لبخندش دنیایی از محبت و عشق را به همراه دارد، شروع به روایت می‌کند که «علی پسری چابک و قد رعنایی داشته است، علی به کمک معلم روستا در شناسنامه خود دست آورده است تا به جبهه رود و ما هیچ مخالفتی برای اصرار بر رفتنش نداشته ایم».

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

باز با خنده‌ای از سر شوق ما را به وجد می‌آورد، می‌گوید: «من این کار تا زنده ام انجام می‌دهم و خسته نمی‌شوم»، صحبت از دلتنگی و دوست داشتن برای علی که می‌شود با لحن خاص خودش می‌گوید: «این چه حرفی است مگر خون علی من از خون شهدای دیگر رنگین‌تر است، شهدا در نزد خدا خوشبخت هستند و نیازی به دلتنگی ما ندارند» و باز دستش را به نشانه شکرگذاری به بالای سرش می‌برد.

او از علاقه وافرش به نقاشی تمثال حضرت رقیه (س) که گروه جهادی دانشجویی «افسران ولایت» بر روی درب حیاط مدرسه روستا نقاشی شده است می‌گوید که هر روز صبح با این تصویر ناله‌ها و شیون‌ها دارد تا به گلزار شهدا که در چند فرسخی روستا است برسد.

از او سوال می‌کنم مادر شما ۲ تصویر از شهید «علی» در خانه دارید؛ چرا به سوی تمثال شهیدت با بلوار روستا می‌روید: با ناله از سوز دل می‌گوید «آه مادر، آنجا یک آرامشی دیگر دارد؛ زیرا به زیارت دیگر شهدا نیز می‌روم فکر می‌کنی فقط من گردو غبار از چهره فرزندم علی را پاک می‌کنم؛ خیر همه این‌ها فرزندان من هستند و ۲ دست خود را بالا می‌برد و قسم جلاله می‌خورد که به والله هیچ فرقی نمی‌کنند».

به یک بار حرفی از اهمیت نصب این تصاویر در بلوار‌های خیابان را می‌گوید که حاضرین را به تعجب وا می‌دارد: که «این تصاویری که در بلوار‌ها نصب است برای زیبایی شهر نیست بلکه درس عبرتی برای بشر است که یادمان نرود امنیت را مدیون خون پاک و مطهر این شهدائیم و قدردان آن‌ها همیشه باید باشم که چه کار بزرگی کرده اند».

روایت دلدادگی مادر شهیدی که هر روز تمثال فرزند شهیدش را در بلوار تمیز می کند

گوشه چشم مادر قطره اشکی جمع شده است، نوه اش از مداحی‌های مادربزرگ در ایام ماه «محرم و صفر» می‌گوید که در این ایام خود به تنهایی به خاطر شیوع ویروس کرونا تنها در حسینیه روستا عزاداری نموده است.

مادر باز به صحبت‌های از قبل گفته اش بر می‌گردد، ذوق خاصی صحبت از خرمشهر و مقاومت هایش می‌کند که انگار در آروزی دیدار خرمشهر است، مادر به زیارت خانه خدا شرفیاب شده؛ اما هنوز کربلا نرفته است و هر بار مقدمات سفر به عتبات و عالیات برایش فراهم می‌شده است هزینه سفر را در راه کمک به مردمان سیل زده و زلزله زده یا فلسطین و یمن نموده است، علتش را از خودش جویا می‌شوم با نگاه خاصی می‌گوید: «بنظرت خداوند و امام حسین (ع) از کدام کار من راضی می‌شود، کمک به مردم یا زیارت».

باز لبخند ملیحش را به ما هدیه می‌دهد و از زمان تشییع شهید «علی» در آذرماه سال ۶۱ می‌گوید که چگونه خود با غیرت شیرزنانه اش به استقبال تابوت فرزند رفته است و او را در آغوش گرفته و تا چندین ماه بر مزار پسر زندگی کرده است و شروع می‌کند به نوایی که در هنگام تحویل پیکرمطهر علی زمزمه کرده است و ما را با این نجوای عاشقانه اش بدرقه می‌کند:

زینب خون جگر آمد کنار قتلگاه

زینب نگاه انداخت به چپ و راست که حسین من نه پیداست

حیران و ویرانند و سرگردانند در دشت بیابان و خیمه عریانند

اگر تو زینبی پس کو حسینت، کو نور عینت کو

بی سر و بی سرورم کو حسین من

زینب خون جگر آمد کنار قتلگاه

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار