به گزارش خبرنگار دفاعپرس از خرم آباد « سید رضا باقری قلعه نو» در سال 1347 در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا پایان مقطع ابتدایی ادامه داد. وی در کودکی بسیار فعال بود و ورزش کشتی را انتخاب کرد.
در مسابقات مختلف ورشی موفق به اخذ مقام میشد، به طوری که در یکی از مسابقات نفر اول استان و نفر پنجم کشور شد. روحیه مقاوم در عین حال جوانمردی داشت. حتی تا زمان بزرگسالی و در طی آن سالها همواره طرفدار ضعفا و فقرا بود. به طوری که با توجه به قدرت بدنی و توانایی و فعالیت جسمانی زیادی که داشت، با کار کردن کسب درآمد میکرد و از این طریق به نیازمندان کمک میکرد.
شهید «سید رضا» فرزند چهارم خانواده بود و غیر از وی سه برادر دیگر شهید هم به جبهه رفته بودند.
شهید سید رضا باقری قلعه نویی به روایت مادرش
مادر این شهید والامقام در خاطراتش نقل کرده است؛ وقتی که قصد رفتن به جبهه را داشت به او گفتم: برادرانت که رفتهاند و در جبهه فعالیت دارند، به خاطر کمک به پدرت تو بمان. اما فرزندم قبول نکرد و گفت : باید به جبهه برود و به فرمان امام خمینی (ره) لبیک بگوید.
شهید باقری قلعه نویی از همان دوران نوجوانی و جوانی در مسجد محل به انجام فعالیتهای فرهنگی مشغول بود و در مراسمات مختلف مذهبی و فرهنگی حضور فعالی داشت. وی دوران مقدس سربازی را در ارتش گذراند و در همان دوران به مناطق عملیاتی اعزام شد. هنگام اعزام به جبهه، شهید باقری به همه سفارش میکرد بعد از من هرگز اشک نریزید و سیاه بر تن نکنید که اگر من به فیض شهادت نائل گردیدم برای اسلام و کشور بوده است و مرگ با عزت، عزاداری ندارد و من نمیخواهم دشمنان ضعفی از مملکت ببینند.
بعد از مدتی که از حضور شهید در جبهه گذشت برای دیدار خانواده به مرخصی آمد؛ وی مدت 12 روز از مرخصی استفاده کرد و بعد از آن به منطقه عملیاتی برگشت. سیدرضا همواره میگفت: این خاک مقدس که تاکنون برای حفظ و نگهداری آن خونهای بسیار و از جمله بزرگ مردان و زنانی را فدا کردهایم در خطر است و باید با دل و جان از آن دفاع کنیم.
شهید باقری راهی جبهههای حق علیه باطل شد و برای خانواده خود نامهای مینویسد تا همچون پیراهن یوسف دل غم زده و فراق کشیده خانواده را آرامش بخشد. این نامه 20 تیر به دست خانواده میرسد و شهید در تاریخ 22 تیر سال 67 در فکه بر اثر بمباران شیمیایی شهد شیرین شهادت را نوشید.
با توجه به بیتابیهای خانواده، من وصیت فرزندم را فراموش کرده و در عزایش لباس سیاه بر تن و ناله و شیون فراوان سر دادم و این حالات را تا چهلمین روز پر گشودن پرستوی خونین بالم ادامه دادم. چند روزی پس از مراسم چهلم شهید، برای نماز صبح بیدار شدم. پس از وضو اقامه نماز و دعا کردم و بر روی سجاده خوابیدم. در خواب فرزندم (رضا) را دیدم و به او سلام کردم اما پاسخی نشنیدم و شهید صورت خود را گرفته و از من روی گردان شد؛ وقتی هراسان دلیل این حرکت را از فرزندم پرسیدم ، در جواب گفت: مادر وصیت مرا به جای نیاوردی و در عزای من گریه و زاری کردی و لباس سیاه بر تن نمودی و با این کار مرا خجالت زده کردی. در آن حال سیدی را با قامت رعنا و صورتی نورانی و زیبا دیدم که بر بازوی فرزند شهیدم پارچه ای میبندد. وقتی دلیل این حرکت را از سید پرسیدم، در جواب گفت: که این بازوی رضا تیر خورده و زخمی شده است. این کار من باعث تسکین درد او میشود و زخم او التیام مییابد. پس از آنکه از خواب بیدار شدم لباس سیاهم را درآوردم و در عزا و غم از دست دادنش گریه و زاری نکردم .
گزیده ای از وصیتنامه شهیدباقری قلعه نو
زمانی که این وصیتنامه را مینویسم جوانی 18 ساله میباشم که داوطلبانه به خدمت مقدس سربازی رفتهام. زیرا مملکت اسلامی خویش را، که تمام جهان اسلام چشم امید به او بستهاند، در خطر جدی میبینم و خوف از این هم دارم که امت اسلامی و مملکت اسلامی که خون بهای هزاران شهید در خون غلطیده است، مورد تاخت و تاز دیو صفتان تاریخ قرار گیرد و با توجه به این تفاسیر میخواهند نهال نو پای جمهوری اسلامی را نابود سازند.
وصیت میکنم اگر شهید شدم مبادا غم و غصهایی خانواده ام به خود راه دهند. بلکه افتخار میکنم که مرگ من در راه خدا بوده است و مرگ با عزت و در راه خدا افتخار مردان بزرگ روزگار میباشد.
انتهای پیام/