به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و در زادروز شهید «موسی رمضانپور گلمایی» فصلهایی از زندگی و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید:
نامش با تفأل به قرآن انتخاب شد؛ یعنی از آب گرفته. بیستوپنجمین روز پاییز سال ۱۳۴۴ بود که قدم به هستی نهاد. اُنس و اُلفتش به قرآن از همان اوان خردسالی بهانهای شد تا قبل از ورود به مدرسه این کتاب الهی را به شکل «عم جزء» یاد بگیرد. موسی بچهی فعال و باهوشی بود. دوران ابتدایی را با نمرات خوبی در مدرسه «شهید توفیقی» ساری به پایان رساند.
دانش آموز مقطع راهنمایی بود که وارد جریانات سیاسی و انقلاب شد و همراه برادرش، علیرضا به صفوف انقلابیون پیوست. هنگام درگیری در تظاهرات، کِتفَش آسیب دید و برای مدت کوتاهی از انجام فعالیت دور ماند؛ اما بعد از بهبودی نسبی، مجدداً به خیل عظیم مردم کوچه و خیابان پیوست.
روایت مادر شهید:
حبیبه میگوید: «دوم دبیرستان بود که با معلماش به شدت درگیر شد، به حدّی که او را از مدرسهی ششم بهمن ساری اخراج کردند. وقتی پدرش از او پرسید که چرا با معلّمت درگیر شدی، در جواب گفت: او سر کلاس، ضد نظام و انقلاب حرف میزد.»
موسی و علیرضا در تب و تاب روزهای انقلاب، علاوه بر حضوری فعال در تشکّلهای سیاسی و مردمی، کمک حال پدر هم بودند. این دو برادر هر کدام برای خودشان جعبهای چوبی درست کرده بودند. بعد مقداری کیک و کلوچه در آن میگذاشتند و هنگام رفتن به تظاهرات، خوراکیها را میفروختند.
با این کار هم در تظاهرات شرکت و هم در تأمین مخارج زندگی به پدر کمک میکردند. موسی با وجود تمام مشغلهها و مشکلات زندگی، به ورزش به خصوص در رشتهی کشتی اهمیت ویژهای میداد. وی در سال ۵۹ در وزن ۵۳ کیلو، در مسابقات جام باشگاههای ساری موفق به کسب مقام دوم شد. این قهرمان کشتی مازندران که به زیور خلقیات پهلوانی نیز آراسته بود، در دستگیری از دیگران و رعایت حق همسایگی بسیار مُقیّد بود.
حکایت حبیبه از فرزندش این گونه است: «در همسایگی ما یک خانوادهی ضد انقلاب زندگی میکردند که موسی همیشه از لحاظ مالی به آنها کمک میکرد. من بارها به او گفتم: اینها منافق هستند و بلای جان شما. چرا به آنها کمک میکنی؟ میگفت: مادرجان! پولی که من به آنها میدهم حلال است. شاید این پول حلال باعث شود نسلهای بعدی این خانواده از مدافعان انقلاب شوند.»
این یل پهلوان مازندرانی، علیرغم میل به ادامه تحصیل، با شروع جنگ تحمیلی، در سال ۶۰ راهی جبهههای نبرد شد. وی مدت ۵ ماه در کردستان مشغول خدمت بود. پس از بازگشت به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان محافظ استاندار وقت انتخاب شد.
در سال ۶۳ به مدت شش ماه در تهران آموزشهای تخصصی واحد اطلاعات را پشت سر گذاشت. سپس بار دیگر به جبهه کردستان اعزام شد. آن جا بود که به او خبر دادند جهت حفاظت از مقامات کشوری باید برگردد، اما موسی مخالفت کرد و گفت: «دفاع از اسلام برای من از هر کاری مقدمتر است.»
اولین باری که میخواست به جبهه اعزام شود، مادرش به او گفت: «نرو، من جز تو کسی را ندارم.» موسی اما، این گونه دل بیقرار حبیبه را آرام کرد: «چه کسی مرا به شما داد؟ مادر گفت: خدا. گفت: همان خدایی که مرا به شما داد، از شما میگیرد. پس بهتر است مرگ من، مرگی با عزت باشد نه با ذلّت.»
این فرزند انقلاب و سرباز مکتب پیر جماران، حضرت روح الله، در ۲۵ خرداد سال، ۱۳۶۴، در حالی که تنها بیست بهار از زندگانیاش سپری شده بود، به خیلِ یاران شهیدش پیوست. فرزند از آب گرفتهی حبیبه دوباره به آب برگشته بود. جسم پاکش را از هورالعظیم بیرون کشیدند و در گوشهای از گلزار شهدای «ملامجدالدین» ساری به خاک سپردند.
وصیتنامه شهید:
«يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِی فِي عِبادِی وَ ادْخُلِي جَنَّتِی»
عجب دارم کسی که به مرگ نزدیک میشود، ولی میخندد.
خدایا! چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و من رستگار.
خدایا! تا ما را نبخشیدی و نیامرزیدی از این دنیا مبر
با سلام بر امت حزب الله و خانواده گرامیام وصیت نامۀ خود را هم اکنون آغاز مینمایم اول از خانواده خودم شروع میکنم امیدوارم بعد از من پیرو پیرجماران امید مستضعفان جهان رهبر کبیر انقلاب باشید و توقعات خود را از انقلاب کم کنید و همیشه در همه جا در غیاب آقا امام زمان (عج) پیرو امام و ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این مملکت نرسد و بعد از من و مرگم بر سر و صورت خود نزنید و حجاب اسلامی خود را رعایت کنید.
ای مادر، همچون تمامی مادرهای شهداء و مادر شهید ایرج و غلامعلی استوار باش و تو خواهر و برادر من بعد از من خود را آزار ندهید و حجاب خود را حفظ نمائید و مادرجان را دلداری دهید. ای پدر! همچون پدرهای دیگر شهداء در مرگم استوار باش و ای خانوادهی من دعا کنید که مرگم در راه خدا باشد و بدنم طوری شود که در روز محشر خجل نباشم و خوشحال باشید که فرزندتان و برادرتان در راه خدا [] و دعا کنید که خداوند این قربانی را از شما بپذیرد و هیچگونه ناراحتی نکنید و انشاءالله خداوند شما را اجری عظیم عنایت میفرماید.
و شما ای امت شهیدپرور در صحنه بودید و امام را تنها نگذاشتهاید امیدوارم تا آخر زمان هم پیرو ولایت فقیه باشید و یک لحظه امام را تنها نگذارید و همیشه امام را دعا کنید تا انشاالله طول عمری عظیم به ایشان عطا بفرماید. ای مردم ای کسانی که شاه منفور را بیرون کردهاید. ای کسانی که جبههها را تقویت میکنید.
ای پدر و مادر که فرزندانتان را تربیت میکنید طوری فرزند به جامعه تحویل دهید که اسلام میخواهد و ای کسانی که فرزندتان به سنی رسیده است که میتواند به جبههها و به کمک رزمندگان بیاید جلو آنان را نگیرید مگر آنها از قاسم و علی اکبرها بالاتر هستند ماها باید به کمک اسلام برویم تا بتوانیم صدام و امپریالیسم آمریکا و شوروی جنایتکار و اسرائیل خیانتکار را نابود کنیم و به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی و نابودی ابرقدرتهای شرقی و غربی و اگر پولی از من باقی مانده است برای کفن و دفنم سوم و هفتم خرج کنید و بقیه را به حساب ۱۰۰ امام واریز کنید.
خدایا! نگذار که من در روز محشر در میان چهارده معصوم خجل باشم. خدایا! بدنم را قطعه قطعه کن که گناهانی را کردم از بین برود و از خجالت و خجالت زدگی در بیایم.
خدایا! من گناه زیادی کردهام، ولی میدانم که تو ارحمن الراحمین هستی تو بخشنده و مهربان هستی رحمت تو بیپایان است و من از تو مایوس نمیشوم تا روزی که مرا بسوی خود ببری و مرگم را در راه خودت قرار دهی.
به امید پیروزی اسلام بر کفر جهانی و به امید سلامتی و طول عمر امام عزیز.
انتهای پیام/