خاطره‌ای از نحوه شهادت «مهدی انحصاری»؛

«تیرآهن ۱۸»

یکی از پیشکسوتان دفاع‌ مقدس در خاطره‌ای از نحوه شهادت شهید «مهدی انحصاری» را تشریح کرد.
کد خبر: ۴۳۸۴۲۲
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۵:۳۶ - 22January 2021

تیرآهن ۱۸به گزارش خبرنگار دفاع‌‌‌پرس از تهران، «مهدی انحصاری» یکم مهر ۱۳۴۰، در تهران چشم به جهان گشود. وی تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. مهدی که به کار آهنگری مشغول بود در پی وقوع جنگ تحمیلی، به‌عنوان بسیجی در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت.

وی یکم بهمن ۱۳۶۶، با سِمت فرمانده دسته در ماووت عراق به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.

«محمد ثابتی» پیشکسوت دفاع‌ مقدس خاطره‌ای از شهید «انحصاری» در زمان دفاع مقدس نقل کرده است که در ادامه می‌خوانید.

«آذرماه سال ۱۳۶۶ بود. جلوی ساختمان گردان مالک اشتر در پادگان دوکوهه به خط شدیم. فرمانده دسته با لباس بسیجی‌اش کنار دسته ایستاده بود. با اینکه سپاهی بود، ولی لباس بسیجی تنش بود. انگار اینجوری با بچه‌ها بیشتر احساس یک‌رنگی می‌کرد. اوامر نظامی مانند از جلو نظام و... به وسیله معاونینش یعنی برادر نماینده یا برادر برقعی داده می‌شد.

هنگام راهپیمایی بعضاً کنار بچه‌ها می‌آمد و با آن‌ها خوش و بش می‌کرد. پس از چندین ساعت راهپیمایی ساعتی برای نماز و نهار متوقف شدیم. فرمانده دسته خواست چند کلامی صحبت کند. ذرات سفید گرد و غبار بر روی مو‌های مشکی سر و محاسنش نشسته بود و چهره‌اش مانند یک شب پرستاره زیبا شده بود. آنقدر محو جمال او بودم که از سخنانش فقط کلماتی در خاطرم نقش بست. اسلام، معصومین (ع)، ایمان، تلاش، مقاومت، جهاد، امام، شهادت.

اواخر دی ماه در مسیری که از باختران به سمت محور عملیات می‌رفتیم، شبی در مکانی پر از برف در حومه شهر سقز و در داخل سوله به سر بردیم.

در آن شب با تنی چند از دوستان گرم گفت‌وگو بودیم. یکی از برادر‌ها گفت: «امیدوارم بتونیم روح و جسم خودمون رو با این شرایط وفق دهیم».

برادر منافی گفت: «تو این شرایط وجود تیرآهن ۱۸ خیلی روحیه میده» با صدای بلند خندیدم و گفتم: «یعنی چی؟»

برادر منافی ادامه داد: «فرمانده دسته تون رو میگم دیگه؛ منظورم برادر انحصاری است. مگر نشنیدی قدیمی‌های گردان بهش میگن تیرآهن ۱۸» و بعد ادامه داد: «بچه‌های ارکان گردان و گروهان میگن هر وقت در جلسات قبل عملیات بحث شکستن خط مطرح است، او پیشقدم می‌شود و وقتی از او می‌پرسند چگونه اینکار را می‌کنی؟ می‌گوید با توکل بر خدا و کمک بچه‌های دسته».

شب عملیات بیت‌المقدس ۲ بود. ۳۰ دی‌ماه سال ۶۶ و کوهستان‌های کردستان عراق. هوا به شدت سرد بود، ولی شور و شوق زایدالوصف برادر انحصاری سرما را از یادمان برده بود. برادر انحصاری لباس سپاهی‌اش را پوشیده بود؛ یعنی همون لباسی که امام خمینی آرزوی پوشیدنش را داشت. بعد از تاریک شدن هوا و خوردن شام و اقامه نماز در یک ستون به سمت مواضع دشمن حرکت کردیم.

پس از سه چهار ساعت راهپیمایی و گذراندن چند ارتفاع، کم‌کم به مواضع دشمن نزدیک می‌شدیم. در نقطه رهایی که در خط‌القعر یک دره بود، فرمانده گردان برادر صالحی ایستاده بود و روی شانه تک‌تک بچه‌ها که از مقابلش می‌گذشتند، دست می‌گذاشت و می‌گفت: «به امید خدا پیروز می‌شویم، توکلتان بر خدا باشد، مقاوم باشید، امید تمام تیپ‌ها و لشکر‌ها امشب به شماست و ...».

آتش لحظه به لحظه شدیدتر می‌شد. تیر‌ها و ترکش‌ها شروع به خودنمایی کردند و به دنبال مأموریتشان بودند. یکی از تیر‌ها انگار مأموریت داشت سبب وصال برادر انحصاری به معشوقش بشه. برادر انحصاری کنار دسته و دقیقاً هنگامی که کنار من ایستاده بود به زمین افتاد، معاونین دسته و بی‌سیمچی‌اش دور او جمع شدند و فقط صدای ضعیفی از گلویش به گوشم رسید: «السلام علیک یا اباعبدالله»

تمام دلخوشی من از لحظاتی که در جبهه بودم، همین لحظه است؛ زیرا تصور می‌کنم در آن لحظه سرور و سالار شهیدان آنجا بود و من وجود او را از زبان برادر مخلص و شهید والامقام حاج مهدی انحصاری حس کردم.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها