به گزارش دفاع پرس، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حسن رنجبر است:
اسفند رو به پایان است و فصل بهار درراه. امروز آخرین روز از سال ۵۹ می باشد. بعدازظهر تعداد هفت نفر تازه وارد به جمع زندانیان اضافه می شود آنان به تازگی گرفتار دمکرات ها شده اند. دو نفر از آنها کُرد بومی و پنج نفر دیگرشان غیر کرد هستند. تازه واردین داستان جالبی دارند که شنیدنی است.
پنج نفر از آنان کسانی هستند که ماه ها پیش در اسارت گروه مسلح و جدایی طلب کومله بوده اند و دو نفر دیگر هم از اعضای کومله و زندانیان آنها می باشند. افرادی که در اسارت کومله بوده اند در یک اقدام شگفت انگیز از زندان فرار می کنند و افراد کومله نیز در تعقیب و گریز با آنان بوده، که هر دو طرف به اتفاق هم اسیر گروه دموکرات می شوند و اکنون به جمع ما پیوسته اند.
کومله سازمان چریکی بسیارخشنی است که اعضای آنرا افراد تحصیل کرده و جوان تشکیل می دهد آنان معتقد به مرام و مکتب چپ یعنی کمونیسم می باشند و اداره کردستان را با این مرام و مکتب خواستارند. آنها به مخالفان خود اجازه ابراز عقیده و نظر نمی دهند و فرقی برایشان ندارد که مخالف شان کرد باشد یا غیرکرد در هر دو صورت آنان را به قتل می رسانند.
این گروه با سایر گروه های مسلح و جدایی طلب درکردستان نیز سرستیز، درگیری و رقابت شدید دارد و هراز چندگاهی به جان هم می افتند و باعث گرفتن جان عده ای از طرفین می شوند.
کریم غفاری یکی از این پنج نفر فراری است که قبل از اسارت با همکارخود در یکی از مناطق محروم کردستان معلم مدرسه بوده و چند ماه پیش در محل خدمت به اتفاق همکارش توسط افراد کومله ربوده شده است.
غفاری جوان متدین و با هوشی است که از نظر اعتقادی و سیاسی چیزی کم ندارد. قدکشیده و چشمان سیاه چهره خندان و پر از امیدش جاذبه ی خاصی به او داده است. او هنگام هواخوری در محوطه ی زندان، قدم زنان داستان فرار خود و دوستانش را با لهجه ی فارسی ـ کرمانشاهی برایم بیان می کند او می گوید:
«من و همکارم در یکی از روستاها به عنوان معلم مشغول تدریس بودیم که توسط چند فرد مسلح ربوده شدیم و سر از زندان کومله در منطقه نزدیک به مرز درآوردیم. آنجا با ۵ نفر دیگر از زندانیان ما را از بقیه جدا کردند و ما هفت نفر را در اتاقی دیگر تحت نظر شدید زندانی کردند.
جمع ۷ نفره ی ما شامل دو نفر بسیجی، سه نفرمعلم و یک نظامی ارتشی بنام سرهنگ عسگرلو از تیپ هوابرد شیراز بود که قبل از ما به اسارت درآمده بودند. گروه کومله به دلیل اینکه مبادا صحبت ها و اقدامات ما باعث تحریک سایر زندانیان شود تصمیم به جدایی و تحت نظرگرفتن ما از بقیه کرد.
از آنجایی که با خوی و خصلت این گروه خشن آشنایی داشتیم و می دانستیم که از دست آنان هیچ وقت جان سالم به در نخواهیم برد، تصمیم به فرار از زندان گرفتیم. طرح فرار به پیشنهاد سرهنگ عسگرلو داده شد و بنا شد به شیوه ی فرار زندانیان جنگ جهانی دوم ما نیز با کندن گودال در گوشه ی اتاق و حفرکانالی به بیرون از ساختمان شبانه از زندان بگریزیم.
کار کندن کانال را با چند عدد میخ و قاشق شروع کردیم. شب ها کار می کردیم و روزها خاک های کنده شده را داخل جیب لباس به بیرون حمل می کردیم و آن را داخل دستشویی و یا جوی آب می ریختیم. این کار پرخطر ما ۴۵ روز طول کشید تا اینکه کانال آماده شد و ما در شب چهل و پنجم ساعت ده با احتیاط و یکی یکی از طریق کانال، خود را به پشت ساختمان زندان که به گودی رودخانه ختم می شد رساندیم و از آنجا به کمک ستارگان به سمت شهر پیرانشهر به حرکت درآمدیم.
طبق تخمین می بایست تا قبل از روشن شدن هوا به شهر برسیم اما به علت سرما و برف و کوهستانی بودن مسیر پیاده روی به کندی انجام می شد و قبل از اینکه به مقصد برسیم هوا روشن شد. عده ای پیشنهاد استراحت و مخفی شدن در لابه لای سنگ ها و درختان را دادند تا اینکه شب برسد و دوباره در تاریکی بقیه ی راه را طی کنیم اما سرهنگ عسگرلو مخالفت کرد و ما را تشویق نمود تا بقیه ی راه را هر طورشده طی کنیم. ما به راه افتادیم و به یک جایی رسیدیم که مجبور بودیم ازکنار یک آبادی عبورکنیم آن آبادی در دست گروه دموکرات بود و هنگامی که به آنجا نزدیک شدیم سگ های ده به سمت ما حمله ورشدند. بعد از سگ ها تفنگچی های دموکرات به سراغ ما آمدند!
از طرف دیگر هم کومله ردپای ما را روی برف ها پیدا کرد و به سرعت از پشت سر در تعقیب ما آمد. تا اینکه هر دو گروه در کنار روستا ما را به محاصره درآوردند و چون راه گریزی نداشتیم مجبور به اجرای یک ترفند شدیم و آن اینکه به سوی دموکرات ها رفته و وانمود کردیم که ما می خواستیم به شما پناهنده شویم. سپس خود را تسلیم آنان کردیم به قول معروف از دست اژدها به مار پناه بردیم!
این حرکت ما باعث درگیری بین افراد کومله و دموکرات شد که متاسفانه در این درگیری سرهنگ عسگرلو به اتفاق یکی از بسیجیان مورد اصابت گلوله افراد کومله قرار گرفتند و در همان جا به شهادت رسیدند.
دموکرات ها هم توانستند افراد کومله را وارد به عقب نشینی کنند و دو نفراز آنان را نیز که اکنون همراه ما زندانی شده اند به اسارت بگیرند. و بدین سان فرار نافرجام ما به پایان رسید و دوباره اسیرگشتیم.»
غفاری بعد ازاتمام صحبت هایش درحالی که سکوت کرده به نقطه ای خیره می شود وآهی ازته دل می کشد سپس با پشت دستش اشک گوشه چشمانش را پاک می رکند وبرای سرهنگ عسگرلو وآن جوان بسیجی ازخداوند طلب رحمت ومغفرت می کند. او دوباره برخودش مسلط می شود وهمان چهره خندان وبا نمکش را نمایان می کند ومثل آن حدیث مولایش علی (ع) که می فرماید: " مومن غمش در دل وشادیش درچهره است" رفتار می کند.
منبع: سایت جامع آزادگان