به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، برنامه سرچشمه با حضور «سرهنگ مهدی آقاجانی» از همافرانی که سال ۵۷ با امام در مدرسه علوی دیدار داشتند از شبکه پنجم سیما به روی آنتن رفت.
آقاجانی در ابتدای این برنامه با اشاره به سابقه آغاز فعالیتش به عنوان همافر اظهار داشت: همافر از نظر رتبه بندی بین درجه داران یعنی گروه بان و استوار و افسران قرار داشتند، ولی چون سالهای ۴۷ هواپیماهای F۴ را میخواستند بخرند، دورهها و تخصص خاص میخواست فلذات دیپلم استخدام کردند. قبلا کارهای فنی را با سیکل انجام میدادند، ولی گفتند شدنی نیست و از دیپلم استخدام کردند و رستهای را به توصیه آمریکاییها به نام همافری درست کردند.
وی افزود: ابتدا برای ما دورههای ۶ ماهه زبان قرار میدادند و بعد سر تخصص میرفتیم و در فواصل اینها بورسیه آمریکا میدادند و همافران آن زمان به آمریکا برای دوره دیدن رفته بودند. ما تقریبا دوره پنجم یا ششم بودیم که وارد پادگان شدیم و قبل ما کسانی را استخدام کرده بودند.
این همافر نیروی هوایی با اشاره به وضعیت پادگانها در سالهای ۵۶ گفت: بدنه ارتش مذهبی بود و قشر دوم و سوم جامعه به ارتش میآمدند و خانوادههای مذهبی داشتند، ولی قشر اول که مرفهین بودند نمیآمدند. سال ۵۶ وقتی حاج اقا مصطفی به شهادت رسیدند و راهپیماییها شروع شد عموم دوستان ما در راهپیماییها شرکت میردند و اعلامیهها را از شهید مطهری میگرفتم و به پایگاه میآوردم و گاهی دوستان داخل شیلتر و آشیانه مخفی میکردند.
وی با بیان اینکه در هیات مطرح کردیم چکار کنیم رعب خواندن اعلامیه ریخته شود، اظهار داشت: یکی از دوستان گفت اگر اعلامیهها را به پادگان بیاورید من در میدان صبحگاه همانطور که در مساجد پخش میکنند، پخش میکنم و در میدان صبحگاه مهرآباد هم چندهزار نفر شرکت میکردند.
آقاجانی با بیان اینکه آنموقع گفته بودند برای سلامتی شاه هورا بگشید گفت: پرسنل در اصل هورا نمیکشیدند بلکه هو میکردند و او گفت «وقتی هو میکنند من پخش میکنم» تا گفتند برای سلامتی شاه هورا بکشید، این را از پیراهن درآورد و سرتاسر میدان صبحگاه پخش کرد و حتی یکی از آنها در جایگاه جلوی پای فرمانده مهرآباد افتاد و از آن تاریخ در مهرآباد صبحگاه تشکیل نشد.
این همافر نیروی هوایی افزود: یکی از خلبانها به اسم «علی خجسته نیکو» ۲۶ دیماه ۵۷ با من قرار گذاشت و به من گفت که شاه امروز از ایران میرود و ۸ فروند هواپیمای F۴ برای اسکورت گذاشته اند. به بچههای شعبه مسلسل هواپیما بگو که آماده برای تیراندازی کنند. بعد به من گفت دور هواپیماها نگهبان چیدهاند و اگر نتوانستند به هواپیما نزدیک شوند رهایش گنند و من با هواپیمایم به هواپیمایش میزنم و بگذار اولین شهید نظامی در مسیر انقلاب من باشم.
وی افزود: آن دوستانمان نتوانستند و خجستهنیکو به من زنگ زد و گفت که کسل کردهاند و حتی از استادخلبانهای نیروی هوایی هم میترسیدند فلذا بعد از رفتن شاه باندهای فرودگاههای کشور را بستند تا هیچ هواپیمایی قبل از خروج شاه از مرز نه پرواز کند و نه بنشیند.
آقاجانی با اشاره به سابقه ترک محل کار از سوی نظامیها بیان داشت: این ترک محل کار برای ما از آذرماه سال ۵۷ اتفاق افتاد. البته وقتی ۱۷ شهریور اتفاق افتاد، سر و صداها و خبرها را میشنیدیم و من به میدان شهدا آمدم و بعد از ظهر به منزل امدم. پایان شهریور ۵۷ حقوقی را تا ۵۰ درصد حقوق شهدا اضافه کردند و من به دوستانم گفتم این پول خون شهدای ۱۷ شهریور است و میخواهند سر و صدایی در پادگانها نشود، ولی بعضی از دوستان ما پولها را جمع میکردند و آن موقع به آیتالله لواسانی که آنموقع نماینده امام در تهران بود میدادند.
وی با بیان اینکه خبرهای نیروی هوایی را من به آقای طالقانی میرساندم، گفت: مثلا یک راهپیمایی در تاسوعای ۵۷ و یک راهپیمایی در روز عاشو را در تهران داشتیم که در آنجا مرگ بر شاه اوج عمومی گرفت و راهپیماییهای نتفرقه هم انجام مید و. در اربعین ۵۷ قرار بود یک راهپیمایی انجام شود.
این همافر نیروی هوایی با تشریح تلاش رژیم پهلوی برای تیراندازی هوایی به مردم در تظاهرات اظهار داشت: روز قبل از اربعین به یکباره یک دستورالعمل در مهرآباد به ما دادند که به ۱۶ فروند هواپیما فشنگ جنگی بزنید در حالی کهخ فشنگ جنگی را برای تمرین خلبان نمیزنند و فقط برای زدن انسانها به کار میبرند، چون مَرمی آن وقتی به زمین برمیخورد، مثل نارنجک منفجر میشود و ترکشهایش افراد مختلف را میزند.
آقاجانی افزود: تصور ما این بود که میخواهند راهپیمایی را بزنند، پس من در مهرآباد به رفقایمان گفتم هرکس پای این کار برود، یقین بداند که امشب من او را میکشم. من به اتفاق یکی از دوستان به اسم آقای امیدی تا پیچ شمران منزل آیتالله طالقانی رفتیم و به ایشان گفتم مردم را میخواهند با هواپیما بزنند و گفتم ما قائدهای در نیروی هوایی به اسم FOD داریم و اگر دو یا سه پیشدهانه موتور هواپیما قرار دهیم، هیچ خلبانی جرات نمیکند پرواز کند و اگر روشن کنند موتورهایشان از کار میافتد. ایشان گفت ما نیاز به این هواپیماها داریم.
وی ادامه داد: من به ایشان گفتم ما چقدر باید ادامه دهیم تا این انقلاب پیروز شود و ایشان گفتند حداقل ۱۰ سال. در حالی که آن روز تا پیروز انقلاب شاید بیش از ۲۰ روز نمانده بود. گفت شما هواپیما را خراب نکنید، ولی امشب را در مهرآباد بمانید و اگر صبح خواستند پرواز کنند، هرکاری از دستتان برمیآید انجام دهید.
این همافر نیروی هوایی افزود: به فرودگاه رفتیم وهیچکس پای هواپیما نرفت و هواپیماها آماده نشد و اینها از خانههای سازمانی برخی افراد را آوردند تا هواپیماها را آماده کنند و آنها نتوانستند هواپیماها را آماده کنند و پرواز انجام نشد.
آقاجانی درمورد همافرانی که همراه امام از هواپیما در روز ۱۲ بهمن پیاده میشوند اظهار داشت: آن روز ما به تحصنی که روحانیت داشت رفته بودیم تا متحصن شویم و من در فرودگاه نبودم.
این همافر نیروی هوایی با اشاره به مقدمات دیدار همافران با حضرت امام در ۱۹ بهمن ۵۷ خاطرنشان کرد: امام که در مدرسه رفاه مستقر و بعد به مدرسه علوی منتقل شد، رفقای ما در مدرسه علوی کارهای نگهبانی و پشتیبانی را انجام میدادند و یکی از دوستان ما، مسئول و نگهبان زندانیهایی که از ساواک میگرفتند بود. ایشان گفت که در روز ۱۷ بهمن ۵۷ شهید مطهری از کنار من رد شد و گفت آقای طاهری! شما قبل از آمدن امام اینهمه تظاهرات و راهپیمایی و تحصن و اعلامیه داشتیسم و چرا الان کاری نمیکنید؟ او هم گفته بود ما دنبال کارهای اجرایی اینجا هستیم و کاری نمیکنیم که مردم ببینند. جرقه راهپیمایی ۱۹ بهمن را شهید مطهری هما روز ۱۷ بهمن در ذهن ما ایجاد کرده بود. آقای طاهری و دوستان ما با دست نوشته بودند که روز ۱۹ بهمن خیابان ایران و دیدرا با امام خواهد بود و این را در برگههای کوچک مینوشتند و به خانههای سازمانی و پایگاه میانداختند.
وی با بیان اینکه فکر میکردیم ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر بیایند، اظهار داشت: ساعت ۶ صبح روز ۱۹ بهمن به خیابان ایران رفتم در حالی که فکر میکردم تا ساعت ۸ صبح خیلی مانده است، ولی وقتی رسیدم، دیدم تعداد زیادی از پرسنل با لباس شخصی آمدهاند و لباسهایشان را درون ساک آوردهاند. به آقای رفیقدوست گفتم جایی برای تعویض لباس بچهها میخواهیم. آقای رفیقدوست مدرسه دخترانه علوی که روبروی مدرسه علوی بود را باز کرد و اینها آنجا لباسهایشان را عوض کردند و آنجا سرود «خمینیای امام» را تمرین کردیم. حدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفری بودند، چون تمام صحن مدرسه پر شده بود.
آقاجانی درمورد علت عکاسی از پشت همافران در دیدار با امام اظهار داشت: گفته بودند که عکس نگیرند، ولی بعضیها پنهانی گرفته بودند و آن عکس اصلی را آقای پرتوی که آن موضع عکاس روزنامه کیهان بود، به امام گفته بود من میخوام یک عکس بگیرم و ایشان گفته بود از پشت سرشان بگیرید.
این همافر نیروی هوایی با تاکید بر اینکه تاریخ نشان داد که امام روی هوای نفس و تشویق افراد صحبت نمیکرد و آن روز فرمودند شما سربازان امام زمان هستید و این برای من خیلی عجیب بود و تمام بدنم آن روز میلرزید، اظهار داشت: من همیشه برای دوستانم میگویم مراقف باشید که این آرم از سینه ما نیافتد.
وی در پاسخ به شبههای پس از چاپ عکس همافران در روزنامه کیهان گفت: بختیار گفته بود این عکس مونتاژ است و فردای آن روز روزنامههای دیگر هم چاپ کردند و همه فهمیدند مونتاژ نیست و عکس واقعی است.
آقاجانی در مورد محاصره پادگان نیروی هوایی توسط گارد در روز ۲۰ بهمن ۵۷ تصریح کرد: در آن پادگان که الان به آن پایگاه شهید خضرایی میگویند و در خیابان دماوند است، پادگان آموزشی بود و ما در آنجا نبودیم، ولی برخی دوستان ما آنجا استاد بودند. صبح که به پادگان رفته بودند، دیده بودند گارد جلوی پادگان است و زره پوش و تانک آوردهاند. هنرجوها به این اساتید میگویند ما دیشب به فیلم امام که از هواپیما پیاده میشود نگاه میکردیم، ولی یکمرتبه قطع شد و به سمت ما تیراندازی کردند و یکی از بچهها شهید شده است. به قصد انتقام سمت در خروجی میروند، ولی اجازه خروج نمیدهند و اینها هم با مراجعه به اسلحهخانه سلاحها را خارج میکنند و با سنگربندی پشت بام آسایشگاه به سمت نیروهای گارد تیراندازی میکنند. در این وسط تعدادی از سلاحها هم دست مردم میافتد.
انتهای پیام/ 121