«سکینه کوهی» همسر سردار شهید «رمضانعلی صحرایی» در گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس در ساری، به ذکر خاطرهای از زمان انقلاب و تعقیب گریزهای عوامل رژیم شاه پرداخت و اظهار داشت: در روزهایی که هنوز کلمه «تظاهرات» سر زبان خیلیها نمیچرخید، طبق نقشهی قبلی، به اتفاق همسرم شهید «رمضانعلی صحرایی» از رستمکلا عازم بهشهر شدیم تا اولین راهپیمایی بهشهر را به کمک انقلابیون، راه بیاندازیم.
وی افزود: ما با هدف شکستن شیشههای سینما و یکی از مشروب فروشیها به بهشهر رفتیم و به مرور بر تعداد انقلابیون افزوده شد.
این بانوی فعال انقلابی ادامه داد: همینطور که شعار «الله اکبر» میدادیم و در حرکت بودیم، ناگهان سنگها به طور غیرقابل باور از جیب و لباس انقلابیون به طرف شیشهها پرتاب شد.
وی افزود: من آن موقع، پوشه یا همان نقاب میزدم و مجبور شدم نقابم را دربیاورم؛ تا به قول امروزیها تابلو نشوم.
خانم کوهی ادامه داد: حقیقتش حضور یک زن تنها در ببن جمعیت انقلابی، کمی ترس را به دلم انداخته بود. آقای صحرایی برای اجرای نقشههایش مجبور شد از من جدا شود. نیم ساعت بعد، صدای آژیر شهربانی از ماشینها درآمد و رئیس شهربانی- اگر اشتباه نکنم آقای ذرخشیان- از پشت بلندگو از مردم خواست؛ هر کس هر جا هست، همان جا باشد و کوچکترین حرکت ممنوع!
وی ادامه داد: در همین اوضاع و احوال، سر و کله شهید صحرایی پیدا شد و گفت: «سکینه! یالّا راه بیفتیم به طرف رستمکلا.» در همین حین، خدا به دادمان رسید و باجناق عموی شوهرم حاج محمد، تا اوضاع درهم و برهم ما را دید، گفت: «تند سوار ماشینم بشین.» هم محلی ما مرحوم «محمد ابراهیم عباسی» را مامورها گرفته بودند و با پشت قنداق ژ۳ او را زدند و انداختند توی ماشین.
همسر شهید صحرایی گفت: راننده ما را تا عبور درمانگاه قدیم رستمکلا آورد. دلیل اینکه عبور اصلی پیاده نشدیم؛ تدبیر شهید صحرایی بود. ایشان با شم نظامی و اطلاعاتیش، پیشبینی میکرد به احتمال قوی، شهربانی یا ساواک که گزارش حضور ما را در تظاهرات داشت، عبور اصلی به کمین ما نشستهاند.
وی ادامه داد: برای افزایش سرعتمان، مجبور شدیم کفشهامان را دربیاوریم تا زودتر از شهربانی یا ساواک به منزل برسیم تا اینطور وانمود کنیم که اصلا در تظاهرات حضور نداشتیم.
خانم کوهی اضافه کرد: یک دلیل دیگر عجله ما، نوارهای امام (ره) بود که داخل جابرنجی منزل ما بود. اگر مامورها نوارها را میگرفتند، پدر ما را درمیآوردند.
وی افزود: همسرم بلافاصله رفت و برای اینکه اوضاع را طبیعی جلوه بدهد و ذهن مامورها را از اینکه ما در تظاهرات بودیم، دور کند، بیمعطلی، لباس کارگری پوشید و سر دستگاه نجاریش حاضر شد و آن را روشن کرد.
این همسر شهید بیان کرد: من هم بلافاصله نوارهای امام را گرفتم و پرت کردم منزل مرحوم حاج «قلی صحرایی». چند دقیقه بعد، طبق انتظار، چند ژاندارم با پدر خدابیامرزم و مرحوم نیکزاد که کدخدا و بزرگ رستمکلا بود، آمدند و رئیس پاسگاه شروع به بازجویی از من کرد.
خانم کوهی با بیان اینکه، پدرم مدام گریه میکرد و میگفت: «دیدید دخترم بهشهر نبود!»، افزود: آن لحظه ژاندارمها هیچ خبری از حضور همسرم نگرفتند. رئیس پاسگاه، نامهای به دستم داد و تاکید کرد، شنبه خودم را به پاسگاه معرفی کنم. خدابیامرز آقای شیردل که نسبت فامیلی هم با ما داشت، از سر دلسوزی، از پدرم خواست، چند روزی را در خانه نباشم تا آب از آسیاب بیفتد.
وی گفت: چند ساعت بعد، ژاندارمها، شهید «رمضانعلی صحرایی» را نزدیک مغازه پدرم دستگیر کردند و برای بازجویی به پاسگاه و سپس بهشهر فرستادند که طی آن مرحله از دستگیری، یکی دو ماهی را در زندان به سر برد.
انتهای پیام/