به گزارش خبرنگار سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس، سرهنگ جانباز علی قمری تکاور ارتش و فرمانده گردان دژ در 34 روز مقاومت از خرمشهر بوده است. 6 ماه قبل از این که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شود، فرمانده شلمچه تا کوشک و مسئول گردان دژ شلمچه بوده است.
او آغاز جنگ و اولین روز جنگ تحمیلی را چنین شرح میدهد:
از روز 26 شهریور و قبل از آغاز جنگ، یگان ما 7 شهید و 17 مجروح داده بود که 2 تن از شهدا از برادران سپاه به نامهای شهید عباس فرمان و موسوی بختور بودند. 45 روز از ازدواج موسوی بختور میگذشت که به فیض شهادت نائل شد. این دو شهید بزرگوار در 15 تیرماه سال 59 در منطقه خین به شهادت رسیدند.
در تاریخ 26 شهریور بود که از تلویزیون صدام را دیدم که در انظار خلق عرب و جهان، قرارداد 1975 الجزایر ایران و عراق را پاره کرد و گفت که ارتش ایران قوی بوده و به ما زور گفته است و ما باید حق خود را بگیریم.
عراقیها روز 31 شهریوردر ساعت 2 بعدازظهر با هواپیماهای خود، فرودگاههای ما را بمباران کردند و حتی منابع ما را مورد هدف قرار دادند. البته من خودم مشاهده کرده بودم که 75 روز قبل از شروع جنگ، نیروی زمینی عراق تانکهای خود را، در نوار 500 متری مرزی کوشک تا شلمچه به سمت ما حرکت کرده داده بود.
من در آن زمان در شلمچه بودم و از شلمچه تا کوشک، 95 کیلومتر است که در خط پدافندی فرمانده بودم. برخی افراد میگویند که در آن زمان، ارتش غافل بوده که این طور نیست. من، 75 روز قبل از جنگ با گشت شناسایی، از نزدیک استقرار تانکهای دشمن را در مرز دیدم و تا قبل از شروع جنگ، 95 گزارش شعبهای داشتیم.
گردان دژ شلمچه از سال 1349 در مرز کوشک تا شلمچه مستقر بوده و عقب نیامده است. در زمان شروع جنگ، به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی، ارتش کمی به هم ریخته بود و تعداد پرسنل ما کم بود.
روز 31 شهریور سال 1359 در حالی که 20 دقیقه از ظهر میگذشت و به اخبار رادیو گوش میکردم، عدنان خیر الله که وزیر دفاع عراق و برادر زن صدام بود در گفت و گوی تلویزیونی به صدام گفت که قربان تیزپروازان ما که قبلا با آنها صحبت کردهایم، به طرف ایران حرکت کردند.
این برنامه را نیز شب هنگام، تلویزیون کویت هم پخش کرد و دیدم که بعد از حرفهای عدنان، صدام لبخندی زد و گفت: پس 20 دقیقه دیگر، کمر ایران شکسته خواهد شد و به خواسته خود خواهیم رسید.
بعد از عدنان خیرالله، ساعت 2 بعدازظهر همان روز، سرتیپ هشام المصباح الفخری که فرمانده لشکر 10 زرهی عراق بود گفت که با لشکرم صحبت کردهام که مسیر ما از طرف چزابه به دزفول است و به پرسنلش گفته بود ما فردا ساعت 6 صبح عملیات را شروع میکنیم و باید نهار را در دزفول بخوریم و برادران عرب منتظر ما هستند و عدنان، بعدها در کتاب سرهنگ محمود کاظم نوشته بود که هر چه صدام به ما گفت، برعکس شد و کسی هم خودش را به ما معرفی نکرد و در انتظار ما نبود.
نیروهای عراقی تا دشت عباس آمده بودند ولی جلوی آنها گرفته شده بود و حسرت این که 6 ساعته دزفول را بگیرند به دل ژنرال ماند.
رییس ستاد ارتش عراق هم در همان روز 31 شهریور به صدام گفته بود که برابر قولی که سپاه سوم به شما داده، الان ساعت 12:45 دقیقه، عملیات شروع شده است.
من هم دقیقا ساعت 12:45 دقیقه اولین تانک را در خین زدم که در حال حاضر به صورت یادمان است و به بچهها گفتم هر زمان که به جلوی سیم خاردارها آمدند، شروع کنید و همان کار را هم کردند و تا ساعت 8 شب، حتی یک تانک، نتوانست وارد نوار مرزی ما شود.
7تا تانک زرهی شیراز در اختیار من بود و با این 7 تانک، تا ساعت 8 شب، 17 تانک عراقی را منهدم کردیم، این در حالی بود که هر نیم ساعت به نیم ساعت، 50 تانک عراقی برای یک تانک ایرانی تیراندازی میکرد.
تا ساعت 8 شب دیگر یک تانک برای ما باقی نماند و همه منهدم شد و افراد شهید و مجروح را تخلیه کردیم و آنهایی که زنده مانده بودند به شیراز برگشتند، چرا که پرسنل ما نبودند و به عنوان پشتیبان آمده بودند که مردانه جنگیدند.
به صدام قول داده بودند 5 ساعته خرمشهر را اشغال کنند که این اتفاق نیز نیفتاد. قبل از جنگ ماکتی از خرمشهر تهیه شده بود و نیروهای دشمن و در شرق ناصریه مانور انجام داده بودند و از 17 کیلومتری حمله کرده بودند و به صورت فرضی گفته بودند که گردان دژ نهایت 2 ساعت مقاومت میکند و میتوانیم 5 ساعته خرمشهر را تصرف کنیم که زهی خیال باطل.
نیروهای دشمن در آن شب، پشت سیم خاردارها ماندند و موفق نشدند و فقط توپ خانههایشان کار میکرد. در آن زمان منافقین در آن منطقه زیاد بودند، خلق عرب به عراقیها قول داده بودند زمانی که نیروهای شما به این منطقه رسید ما ایرانیها را از پشت هدف قرار میدهیم.
ما توانستیم چند نفری از آنها را دستگیر کنیم و تعدادی متواری شدند، سپس شهید جهان آرا یک گروه تشکیل داد و مانع فعالیت منافقین شد.
انتهای پیام/